فصل ششم : خاطرات آقای محمد تقی متقی

خروج امام از عراق

‏سخنان امام در سال 1357 به طور گسترده در ایران و عراق پخش می‌شد و دیگر برای ‏‎ ‎‏حکومت بعث قابل تحمل نبود. پسر عموی یکی از دوستان از اعضای حزب بعث بود ‏‎ ‎‏و به من خبر آورد که در جلسه‌ای رسمی بعثی‌ها گفته‌اند: ما ابتدا فکر می‌کردیم که ‏‎ ‎‏آقای خمینی، تنها یک مرجع دینی است ولی الان می‌بینیم که ایشان بزرگترین لیدر ‏‎ ‎‏حزب هستند و جمعیت میلیونی را در پشت سر دارند، فلذا ما با تمام قدرت با او ‏‎ ‎‏مُصارعه (مبارزه) خواهیم کرد.‏


خاطرات سال های نجـفج. 2صفحه 157
‏همین دوست ما، یکی از نشریات حزب را که مطالبی در این زمینه نوشته بود، برای ‏‎ ‎‏من آورد و آن را به خدمت امام رساندم. پس از چند روز نیروهای بعثی همه جای ‏‎ ‎‏نجف را تحت کنترل گرفته و خانه امام را نیز محاصره کردند. پس از آن تنها دو ـ ‏‎ ‎‏سه نفر می‌توانستند در منزل امام رفت و آمد بکنند. در چنین وضعیتی ایشان درس و ‏‎ ‎‏برنامه حرم را تعطیل نموده و در خانه ماندند. در این هنگام بعثی‌ها شروع به تعارفات ‏‎ ‎‏شاه عبدالعظیمی کردند که: آقا شما چرا به درس نمی‌روید، این‌جا خانه شماست.‏

‏امام پاسخ بعثی‏‏‌‏‏ها را ندادند. پس از ده شب خانه‏‏‌‏‏نشینی امام به حرم تشریف بردند و ‏‎ ‎‏در صبح همان شب به سوی کویت حرکت کردند. صبح بسیار غم‏‏‌‏‏انگیزی بود، من، ‏‎ ‎‏دیگر برادران، همه هاج و واج مانده بودیم. هیچ کس تا نزدیک ظهر از ماجرای هجرت ‏‎ ‎‏امام خبردار نبود. ما نگران بودیم تا این‏‏‌‏‏که نزدیکی‏‏‌‏‏های ساعت 5 خبر رسید که امام را‏‎ ‎‏به کویت راه نداده‏‏‌‏‏اند و ایشان به بصره برگشته‏‏‌‏‏اند. پس از آن ایشان با هواپیما به بغداد ‏‎ ‎‏می‏‏‌‏‏روند. در آنجا عده‏‏‌‏‏ای از سردمداران بعث تعارف می‏‏‌‏‏کنند که: آقا چرا تشریف ‏‎ ‎‏می‏‏‌‏‏برید، نجف بَلَد شماست؟ امام می‏‏‌‏‏فرمایند: من تاسف می‏‏‌‏‏خورم که ایران نوکر امریکا‏‎ ‎‏و شما نوکر ایران هستید. بعثی‏‏‌‏‏ها فکر می‏‏‌‏‏کردند که امام قصد سوریه دارد و از آنجا نیز ‏‎ ‎‏ایشان را بر خواهند گرداند و ناچارند زیر بار حکومت ایران و عراق در نجف زندگی ‏‎ ‎‏بکنند. اما دکتر یزدی پیشنهاد می‏‏‌‏‏کند که ویزای ورود به فرانسه را در فرودگاه فرانسه ‏‎ ‎‏بگیرند، تا خبر عزیمت ایشان به آن کشور دیرتر پخش بشود. خلاصه کلام خبر عزیمت ‏‎ ‎‏امام به فرانسه اعلام گردید و در نجف بدگویی‏‏‌‏‏ها شروع شد که عجب یک مرجع دینی ‏‎ ‎‏با بَلَد کفر چه مناسبتی دارد. در این میان متاسفانه بعضی از بیوت‏‏‌‏‏ها نیز خوشحال شدند ‏‎ ‎‏که در خانه خمینی بسته شد. 17 روز پس از رفتن امام از نجف، بعثی‏‏‌‏‏ها من را دستگیر ‏‎ ‎‏کرده و روانه زندان نمودند. من به یکی از آقایان پیغام دادم که خانم من سکته کرده و ‏‎ ‎‏بچه‏‏‌‏‏های کوچک بی‏‏‌‏‏سرپرست مانده‏‏‌‏‏اند، شما سفارش و یا ضمانتی بکنید تا چند روزی ‏‎ ‎‏از زندان آزاد شده و خانواده را سر و سامان بدهم. اما آن آقا جواب من را ندادند تا‏‎ ‎‏این‏‏‌‏‏که عده‏‏‌‏‏ای از کسبه‏‏‌‏‏های بازار من را ضمانت کرده و آزاد نمودند.‏

خاطرات سال های نجـفج. 2صفحه 158