فصل هشتم : خاطرات حجت ‌الاسلام و المسلمین سید هادی موسوی

امام و تیمور بختیار

‏زمانی که حزب بعث قدرت را در عراق به دست گرفت، تیمور بختیار رئیس ساواک ‏‎ ‎‏ایران را که با شاه اختلاف پیدا کرده و با ثریا برای براندازی حکومت او همدست شده ‏‎ ‎‏بود‏‎[1]‎‏ با کمک انگلستان در عراق آورد. حزب بعث علی‌رغم شعارهای سوسیالیستی از ‏‎ ‎‏تیمور بختیار برای ایجاد و سازماندهی سازمان امنیت عراق استفاده کرد و ایشان ‏‎ ‎‏توانست در مدت کوتاهی یک سازمان جهنمی در آن کشور ایجاد نماید.‏


خاطرات سال های نجـفج. 2صفحه 180
‏با آمدن تیمور بختیار در عراق، مشکلات امام چند برابر شد زیرا او در ایجاد رابطه ‏‎ ‎‏با آن حضرت بسیار پافشاری می‌کرد. اما ایشان حتی برای یک لحظه هم اجازه ملاقات ‏‎ ‎‏به او ندادند. این در حالی بود که او با مراجع دیگر چون آقایان حکیم، شاهرودی، ‏‎ ‎‏خویی، صدر، سید محمد بغدادی و دیگران ملاقات و ارتباط برقرار کرده بود. اما این‌ها‏‎ ‎‏کافی نبود و او برای سرنگونی حکومت شاه نیازمند حمایت حضرت امام بود. در این ‏‎ ‎‏میان سید موسی ـ نوه مرحوم سید ابوالحسن اصفهانی ـ در تکاپوی جلب نظر امام و ‏‎ ‎‏حاج آقا مصطفی برای ملاقات با تیمور بختیار برآمد، که نتیجه‌ای نداد. اما آن‌ها‏‎ ‎‏به خوبی در بیت آیت‌الله صدر که ترس و وحشت فوق‌العاده‌ای داشت‏‎[2]‎‏، نفوذ کردند. اما‏‎ ‎‏وقتی که تیمور بختیار در جلب نظر امام مستاصل شد، به یاران آن بزرگوار پیشنهاد کرد ‏‎ ‎‏که: ما به شما اسلحه می‌دهیم و شما مجاز به هر کاری هستید. هزینه‌های شما را تقبل می‌کنیم و می‌توانید به هر کجا که خواستید آزادانه سفر کنید.‏

‏در این‏‏‌‏‏جا لازم می‏‏‌‏‏دانم که داستان آشنایی خودم را با تیمور بختیار بازگو کنم و این ‏‎ ‎‏ماجرا توجه ویژه ایشان را به امام و نزدیکانش به خوبی نشان می‏‏‌‏‏دهد. این آشنایی در ‏‎ ‎‏جریان درگیری ما با سفارت ایران پیش آمد. در آن زمان من دارای گذرنامه و ویزا‏‎ ‎‏بودم، اما 12ـ10 نفر از دوستان گذرنامه و آقامه نداشتند. من به همراه این دوستان برای ‏‎ ‎‏درگیری با سفارت مساله گرفتن گذرنامه را دست‌آویز قرار دادیم و به این وسیله ‏‎ ‎‏می‏‏‌‏‏خواستیم خبر درگیری در رادیو میهن‌پرستان و رادیو بغداد منعکس شود، تا جریانی ‏‎ ‎‏در جامعه به وجود آید. دوستان همراه در این ماجرا تا آنجایی که ذهنم یاری می‏‏‌‏‏کند، ‏‎ ‎‏عبارت بودند از: آقایان سید حمید زیارتی ‏‎]‎‏روحانی‏‎[‎‏، سید محمدرضا برقعی، سیدباقر ‏‎ ‎‏موسوی، بنکدار، سید محمد سجادی، محمدحسین شریعتی، ‏‎]‎‏شیخ محمد‏‎[‎‏ طاووسی، ‏‎ ‎‎]‎‏محمدرضا‏‎[‎‏ رحمت و ‏‎]‎‏محمدحسین‏‎[‎‏املایی که با هم به سفارت ایران در بغداد رفتیم ‏‎ ‎‏و تقاضای گذرنامه کردیم. کارمندان سفارت گفتند که کاردار در سفارت نیست ‏‎ ‎‏در حالی که دروغ می‏‏‌‏‏گفتند و در پی طرح نقشه‏‏‌‏‏ای برای دستگیری ما به عنوان خرابکار ‏‎ ‎

خاطرات سال های نجـفج. 2صفحه 181
‏بودند. ما نماز ظهر را به امامت آقای دستغیب در همان جا خواندیم و دو نفر از دوستان ‏‎ ‎‏را برای تهیه غذا فرستادیم. کارمندان سفارت پس از ساعاتی با ما درگیری را شروع ‏‎ ‎‏کردند و کار به زد و خورد کشید. بالاخره ماموران کلانتری را به آنجا خواستند و آن‌ها‏‎ ‎‏همه ما را دستگیر کردند. مدت سه شبانه روز ما در بازداشت بودیم و بسیار بی‏‏‌‏‏ادبانه و ‏‎ ‎‏خشن با ما رفتار می‏‏‌‏‏شد و اجازه ارتباط با بیرون را نداشتیم. در روز سوم سعدون ‏‎ ‎‏حمادی ـ وزیر کشور وقت عراق ـ تصادفا برای سرکشی به آنجا آمد. من از ‏‎ ‎‏پشت میله‏‏‌‏‏ها او را دیدم و به عربی گفتم: ما جماعتی ایرانی هستیم و در سفارت ایران ‏‎ ‎‏درگیر شده‏‏‌‏‏ایم و حالا سه شبانه‏‏‌‏‏روز است که ما را در این‏‏‌‏‏جا بازداشت کرده‏‏‌‏‏اند و اجازه ‏‎ ‎‏ارتباط با کسی را به ما نمی‏‏‌‏‏دهند.‏

‏سعدون حمادی با شنیدن حرف‏‏‌‏‏های من بسیار تعجب کرد و سریعا به داخل ‏‎ ‎‏برگشت و از آن لحظه وضع ما تغییر نمود. البته همزمان با این اتفاق امام از ماجرا‏‎ ‎‏خبردار شده و آقای دعایی را به همراه آقای شیخ نصرالله خلخالی به آنجا می‏‏‌‏‏فرستند. ‏‎ ‎‏با آمدن آقایان ما را از بازداشتگاه عمومی به مکان آبرومندی منتقل کردند. در این لحظه ‏‎ ‎‏سر و کله ماموران امنیتی عراق پیدا شد و معلوم گردید که خبر به تیمور بختیار رسیده ‏‎ ‎‏و ایشان دستور داده‏‏‌‏‏اند تا ما را به همراه پرونده‏‏‌‏‏های تنظیمی به پیش او ببرند. ‏‎ ‎‏به هر صورت ما را به ساختمان 12ـ10 طبقه‏‏‌‏‏ای بردند و در اتاق بزرگی وارد شدیم و ‏‎ ‎‏گفتند که آقای تیمور بختیار به این‏‏‌‏‏جا خواهند آمد. حدود نیم ساعتی در آنجا منتظر ‏‎ ‎‏ماندیم تا این‏‏‌‏‏که ما را به ویلایی در کنار دجله ـ که در سابق ویلای نوری سعید بود ـ ‏‎ ‎‏هدایت کردند و در تالار بزرگی وارد شدیم. ساعت حدود یک بعدازظهر بود و ناهار ‏‎ ‎‏بسیار مفصل و پر تشریفاتی را تهیه کرده بودند.‏

‏تیمور بختیار در سر ناهار وارد شد و از ما عذرخواهی نمود. ایشان در همان جا‏‎ ‎‏پرونده‏‏‌‏‏ها را از دو نفر مامور کلانتری که همراه ما بودند، گرفته و پاره کرد. بعدها‏‎ ‎‏فهمیدیم که جریان درگیری و دستگیری ما را آقای دعایی به تیمور بختیار گفته‏‏‌‏‏اند.‏

‏در زمان ‏‎]‎‏شبیب‏‎[‎‏ مالکی، استاندار کربلا که شخص خوش اخلاق و علاقمند به امام ‏‎ ‎‏و مخالف با امریکا و شاه بود، ما از نظر چاپ و انتشار اعلامیه‏‏‌‏‏های امام مشکلی ‏‎ ‎

خاطرات سال های نجـفج. 2صفحه 182
‏نداشتیم. اما در جریان چاپ کتاب ‏‏حکومت اسلامی‏‏امام اوضاع تغییر کرده بود و ‏‎ ‎‏حکومت بعث مجوز چاپ صادر نمی‏‏‌‏‏کرد. در آن میان تنها قدرتی که می‏‏‌‏‏توانست مجوز ‏‎ ‎‏چاپ چنین کتابی را بدهد، آقای تیمور بختیار بود. فلذا جریان را با سید موسی در میان ‏‎ ‎‏گذاشتیم. ایشان مساله را به تیمور بختیار گزارش می‏‏‌‏‏دهد و او می‏‏‌‏‏گوید که این‏‏‌‏‏ها لزومی ‏‎ ‎‏ندارد که به دنبال مجوز بگردند، هر وقت خواستند مستقیما به پیش من بیایند تا‏‎ ‎‏مشکل‏‏‌‏‏شان را حل کنم. در این راستا با دوستان جلسه‏‏‌‏‏ای گذاشتیم و من به عنوان رابط با بختیار انتخاب شدم. از آن پس هر مشکلی پیش می‏‏‌‏‏آمد، مستقیما در کاخ نوری سعید به ملاقات او می‏‏‌‏‏رفتم و مشکلات سریعا حل می‏‏‌‏‏شد.‏

‏برخورد تیمور بختیار با ما بسیار گرم بود ولی ما می‏‏‌‏‏دانستیم که او آدمی شیطان و ‏‎ ‎‏سیاستمدار است. او در هر ماه شاید دو بار به نجف می‏‏‌‏‏آمد و به منزل تمامی آقایان ‏‎ ‎‏رفت و آمد می‏‏‌‏‏نمود ولی وقتی که در بیت امام می‏‏‌‏‏آمد، او را نمی‏‏‌‏‏پذیرفتند. حتی امام ‏‎ ‎‏دستور داده بود که وقتی ایشان آمدند، دیگران نیز بیرونی را ترک بنمایند. با این حال ‏‎ ‎‏بختیار یکی ـ دو بار در بیرونی بیت امام آمد و اجازه ملاقات نیافت، در نتیجه او ‏‎ ‎‏حاج آقا مصطفی را به بغداد دعوت کرده و به ایشان گفت: اگر آقای خمینی بخواهد با‏‎ ‎‏ما این جور برخورد بکند، ما هم مجبوریم در رفتارمان تجدید نظر بکنیم. ایشان پاسخ ‏‎ ‎‏داده بودند: پدر من کسی نیست که من بتوانم در او نفوذ بکنم، دور و بری‏‏‌‏‏ها نیز بر او ‏‎ ‎‏تاثیری نخواهند داشت.‏

‏بعد از این جریان آن‌ها حاج آقا مصطفی را دزدیدند‏‎[3]‎‏ و به مدت 12ـ10 روز‏‏ هیچ‏‏کس ‏‎ ‎‏از ایشان خبر نداشت و امام فرمودند: در این زمینه به هیچ وجه کار نداشته باشید‏‏.‏

‏عرض کردم: آقا، ممکن است از بین برده باشند! فرمودند: هیچ عکس‏‏‌‏‏العملی را‏‎ ‎‏از طرف من حق ندارید نشان بدهید.‏

‏پس از 12ـ10 روز خود حاج آقا مصطفی تشریف آوردند و هیچ حرفی در مورد ‏‎ ‎

خاطرات سال های نجـفج. 2صفحه 183
‏غیبت‏‏‌‏‏شان نزدند.‏

‏با این سلوک و رفتار امام، حزب بعث نیز به نتیجه رسید که امام هرگز با آن‌ها‏‎ ‎‏سازش نخواهد کرد. برای آن‌ها مسلم شد که حضور آن بزرگوار به ضرر آن‌ها نیز ‏‎ ‎‏می‏‏‌‏‏باشد فلذا در پی از بین بردن ایشان بر آمدند.‏

‏پس از ترور تیمور بختیار به وسیله سر دفتر خودش که از سرسپردگان ‏‎ ‎‏محمدرضا شاه بود، در سال 1975 میلادی حزب بعث قرارداد تفاهمی را با شاه در ‏‎ ‎‏الجزایر امضاء کرد. این در حالی بود که هر روز بر نفوذ امام در میان ملل اسلامی ‏‎ ‎‏افزوده می‏‏‌‏‏شد و رهبری آن حضرت مسلم گردید.‏

خاطرات سال های نجـفج. 2صفحه 184

  • . همکاری ثریا با تیمور بختیار همین طور نقش بختیار در سازماندهی سازمان امنیت عراق اولین بار است که  مورد اشاره قرار می گیرد و جای تأمل و بررسی دارد.
  • . یکی از دوستان می گفت: آقای صدر به همان اندازه که فضل و دانش دارد، به همان اندازه نیز ترس و وحشت  دارد.
  • . در دستگیری حاج آقا مصطفی که 12ـ10 روز طول کشید هیچ کس خبر نداشت حتی به امام فشار آوردند که  شما اجازه دهید ما اقدام کنیم. فرمودند: نه، هیچی نگویید. فرمودند: معلوم است می خواهند به من فشار بیاورند  بالاخره معلوم می شود که کجا رفته، چی شده. بالاخره هم رهایش کردند (راوی).