فصل نهم : خاطرات حجت ‌الاسلام والمسلمین محمد رضا ناصری

مهاجرت حضرت امام از نجف

‏ راجع به مهاجرت حضرت امام از نجف از شما خاطرات بسیار زیادی نقل شده ‏‎ ‎‏است. اما نکته‏‏‌‏‏ای که قابل تامل است رسیدن آقای ابراهیم یزدی به نجف در صبح روز ‏‎ ‎‏هجرت است که در برنامه نبوده است. نحوه ارتباط و حضور ایشان چه بوده است و ‏‎ ‎‏چرا شما همراه حضرت امام از نجف به پاریس نرفتید؟‏

‏ ما با حاج احمد آقا و دوستانمان طی یک هفته جلسه‏‏‌‏‏های مذاکره‏‏‌‏‏ای داشتیم و ‏‎ ‎‏نتیجه‏‏‌‏‏اش را خدمت حضرت امام اعلام می‏‏‌‏‏کردیم و ایشان هم موافقت می‏‏‌‏‏کرد. روزهای ‏‎ ‎‏اول، بحث این بود که کجا برویم و چه بکنیم؟ امام گفته بود که بررسی کنید. برخی ‏‎ ‎‏کشورهای اروپایی را پیشنهاد کردند که نپسندیدیم و آن کشورها را شایسته و زیبنده ‏‎ ‎‏نمی‏‏‌‏‏یافتیم و توجهمان به این بود که به یکی از کشورهای اسلامی برویم و در این میان ‏‎ ‎‏برخی از دوستان الجزایر و برخی لیبی را پیشنهاد کردند.‏

‏بررسی کردیم و متوجه شدیم که آن‌ها دولت‏‏‌‏‏های ضعیف و آلت دست هستند و ‏‎ ‎‏به هر حال دولت‏‏‌‏‏های دیگر بر آن‌ها تسلط دارند و هیچ ضریب اطمینان و امنیتی ندارد ‏‎ ‎‏که ما ریسک کنیم، از طرفی نه امامزاده‏‏‌‏‏ای هست و نه زیارتگاهی که مردم ایران به آن ‏‎ ‎‏توجه داشته باشند.‏


خاطرات سال های نجـفج. 2صفحه 217
‏سپس شرایط سوریه را بررسی کردیم که از لحاظ امکانات مخابراتی مورد نیاز ما از ‏‎ ‎‏همه کشورهای اسلامی دیگر مناسب‏‏‌‏‏تر بود ضمن این‏‏‌‏‏که مرقد حضرت زینب(س) نیز ‏‎ ‎‏در آنجاست و ایرانیان فراوانی هستند و ما می‏‏‌‏‏توانیم از طریق زائران ایرانی پیاممان را‏‎ ‎‏برسانیم. از سوی دیگر سوریه با عراق روابط بدی داشت و این هم امتیازی بود ولی ‏‎ ‎‏از طرفی فکر کردیم شاید عراق اجازه ندهد زیرا مرز عراق و سوریه بسته بود. سرانجام ‏‎ ‎‏برای این‏‏‌‏‏که مشکلات فوق حل شود وعراق هم نسبت به این موضوع حساس نشود ‏‎ ‎‏پیشنهاد شد از طریق کویت به سوریه برویم، وگرنه اصلا کویت مقصد نبود. این ‏‎ ‎‏تصمیم پذیرفته شد و حضرت امام هم پذیرفتند. بعد بحث در مورد نحوه و وسیله ‏‎ ‎‏مسافرت بود. بعضی هواپیما را پیشنهاد کردند که گفتیم هواپیما اطمینان ندارد و امکان ‏‎ ‎‏دارد به آن شلیک کنند و بگویند کار تمام شد، پس هواپیما را کنار بگذاریم؛ ولی ‏‎ ‎‏گروهی از دوستان برای رعایت حال و کهولت حضرت امام تاکید بر سفر هوایی ‏‎ ‎‏داشتند. سرانجام حاج احمد آقا دو نظریه را خدمت حضرت امام نقل کرد و ایشان ‏‎ ‎‏مسافرت زمینی را پذیرفتند.‏

‏یک راه‏‏ ‏‏زمینی مستقیم از نجف به بصره می‏‏‌‏‏رفت. از پشت نجف، راه نزدیکتری هم ‏‎ ‎‏بود که اگرچه راهش یک کم خراب بود اما خلوت بود. راه سوم، بایستی به بغداد و ‏‎ ‎‏سپس بصره می‏‏‌‏‏رفتیم و در حقیقت مسیر را دور می‏‏‌‏‏زدیم و طولانی بود.‏

‏مساله ویزا گرفتن مطرح شد. آقای معزی را فرستادیم و ایشان ویزا گرفت. بنا بود ‏‎ ‎‏که ما سحرگاه حرکت کنیم برویم حرم و ماشین‏‏‌‏‏ها که آماده شد حرکت کنیم تا وقتی که ‏‎ ‎‏روز است به مرز برسیم. قرار شد حتی به زن و فرزندانمان هم چیزی نگوییم و تقسیم ‏‎ ‎‏کردیم چه کسی چه مقداری خوراکی یا فلاسک چای و آب میوه بیاورد و به هیچ کس ‏‎ ‎‏هم نگفتیم. مخفیانه حرکت کردیم و رفتیم حرم و هنگام بازگشت از حرم بود که دیدیم ‏‎ ‎‏آقای ابراهیم یزدی آنجاست و ما شک کردیم. بعد ایشان همراه ما تا مرز کویت آمد و ‏‎ ‎‏آن جریانات پیش آمد و ما به بصره بازگشتیم. شب را در بصره ماندیم و همان شب به ‏‎ ‎‏من ماموریت دادند که به نجف برگردم و از اوضاع کسب اطلاع کنم که آیا کسی ‏‎ ‎‏متوجه حرکت ما شده است یا خیر؟ صبح که به فرودگاه رسیدم دیدم حضرت امام به ‏‎ ‎

خاطرات سال های نجـفج. 2صفحه 218
‏ما نگاه می‏‏‌‏‏کند. ایشان خیلی عاطفی بود و به ما گفتند من خیلی به فکر شما بودم و ‏‎ ‎‏نگران شدم و الان خوشحال هستم که شما آمدید. ظهر و ساعت 2 بعدازظهر شد. ‏‎ ‎‏بلیط‏‏‌‏‏ها که تهیه گشت من به دو دلیل نتوانستم بروم یکی این‏‏‌‏‏که ماموریت پخش اعلامیه ‏‎ ‎‏در موسم حج به من واگذار شد و دیگر این‏‏‌‏‏که ویزایم درست نشد. من هم رفتم مکه و ‏‎ ‎‏پس از انجام کارهایم به پاریس رفتم و با حضرت امام به تهران بازگشتم.‏

‏در فرودگاه نشسته بودیم که رادیو اخبار ساعت 2 گفت و اخبار ایران را اعلام کرد ‏‎ ‎‏که حضرت امام به طرف کویت رفته است. دوستان تلفنی با ایران تماس گرفتند و ‏‎ ‎‏کسب اطلاع کردیم که مردم به دنبال شنیدن خبر مهاجرت حضرت امام تظاهرات ‏‎ ‎‏کرده‏‏‌‏‏اند و دولت هم با مردم مقابله کرده است. امام خیلی ناراحت شد که برای مردم ‏‎ ‎‏مشکل پیش آمده است. حالا واقعا ما خودمان هم نگران حال امام بودیم و هم نگران ‏‎ ‎‏وضعیت نامشخص خودمان و مسیرمان بودیم. در همین لحظه من دیدم امام روی ‏‎ ‎‏صندلی نشسته بودند و بعد هم عبا را رویشان کشیدند و خوابیدند. ما انتظار داشتیم که ‏‎ ‎‏مردم تظاهرات شدیدی بکنند و در مقابل ما حضرت امام گفتند من از مردم شرمنده‏‏‌‏‏ام، ‏‎ ‎‏من نمی‏‏‌‏‏دانم چگونه این احساسات و خوبی‏‏‌‏‏های مردم را پاسخ بدهم. خدا می‏‏‌‏‏داند من ‏‎ ‎‏آنجا گریه‏‏‌‏‏ام گرفت که این مرد با این وضعیت نامشخص چقدر به فکر مردم است که ‏‎ ‎‏ماموران دولت امروز با آنان مقابله کرده است. ایشان واقعا چه روحیه بالا و بزرگی ‏‎ ‎‏داشتند، این قدر بی‏‏‌‏‏توقع. کسی که کارش فقط برای خدا باشد و این قدر مخلص و ‏‎ ‎‏بی‏‏‌‏‏توقع هم باشد.‏

‏صبح جمعه پرواز صورت گرفت و عصر پنج شنبه بود که امام می‏‏‌‏‏خواستند ‏‎ ‎‏استراحت کنند. با ماشین‏‏‌‏‏های عراقی‏‏‌‏‏ها ـ از این ساواکی‏‏‌‏‏هایشان که با چند ماشین ما را‏‎ ‎‏همراهی می‏‏‌‏‏کردند ـ به بغداد آمدیم. در این شهر، در هتل دارالسلام، واقع در ‏‎ ‎‏شارع سعدون، مستقر شدیم. حضرت امام بلافاصله وضو گرفتند و عبایشان را پهن ‏‎ ‎‏کردند و به اقامه نماز مشغول شدند. ما در فکر این مساله بودیم که دستشویی و حوله ‏‎ ‎‏این‏‏‌‏‏جا چه‌جوری است، از نظر شرعی چه حکمی دارد که دیدیم امام وضوگرفتند. ‏‎ ‎‏استحمام کردند و با همان حوله خود را خشک کردند و آمدند بیرون. سپس عبای‏‏‌‏‏شان ‏‎ ‎

خاطرات سال های نجـفج. 2صفحه 219
‏را پهن کردند و به اقامه نماز ایستادند. قرآنشان را نیز همراه‏‏‌‏‏شان بود. غروب که شد امام ‏‎ ‎‏می‏‏‌‏‏خواستند بروند کاظمین. ایشان یک ساکی داشتند که همیشه در دست حاج احمد آقا بود و به هیچ کس نمی‏‏‌‏‏سپردند. من هم می‏‏‌‏‏خواستم همراه‏‏‌‏‏شان بروم که امام با اشاره به ساک آن را به من سپردند. من هم گفتم چشم و ماندم. پس از مدتی حوصله‏‏‌‏‏ام سر رفت در اتاقمان را بستم و خوابم برد. چشمم را که باز کردم دیدم حضرت امام و حاج احمد ‏‎ ‎‏آقا روبه‏‏‌‏‏روی من ایستاده‏‏‌‏‏اند. حضرت امام که دیده بودند من خوابیده‏‏‌‏‏ام چیزی نگفتند و ‏‎ ‎‏من با سر و صدای یکی از دوستان بلند شدم. آن شب دوستان رفتند غذا خوردند ولی ‏‎ ‎‏غذای امام همان نان و ماستی بود که همراه‏‏‌‏‏شان بود.‏

‏در زیارت کاظمین، ابراهیم یزدی نیز همراه امام بود و تا پاریس نیز ایشان را‏‎ ‎‏همراهی کرد. حدس من این است که یکی از دوستان به ایشان محرمانه خبر مهاجرت ‏‎ ‎‏امام را داده است. ما هشت نفر بودیم که از مهاجرت امام خبر داشتیم؛ من و آقایان ‏‎ ‎‏دعایی، املایی، فردوسی‏‏‌‏‏پور، حاج احمدآقا، حضرت امام. آقای رضوانی هم بعدا مطلع ‏‎ ‎‏شدند... .‏

‏در تصمیم‏‏‌‏‏گیری‏‏‌‏‏ها ما هفت ـ هشت نفر بودیم و هنگام حرکت هم پنج نفر بودیم ‏‎ ‎‏ولی آن‌ها ارتباطی با یزدی نداشتند. فقط آقای دعایی و حاج احمد آقا با ایشان ارتباط ‏‎ ‎‏داشتند. ما سعی داشتیم تماسی نداشته باشیم. شاید یکی از آقایان تشخیص داده بود که حضور یک نفر زبان‏‏‌‏‏دان لازم است. البته بایستی عرض کنم که در ابتدا قرار نبود که به ‏‎ ‎‏پاریس برویم و وقتی که کویت مرزش را به روی ما بست ما در فروگاه تصمیم گرفتیم. ‏‎ ‎‏علت انتخاب پاریس هم این بود که در ابتدا به ویزای ورودی احتیاج نداشت. ‏‎ ‎‏در صورتی که هر کدام از کشورهای اروپایی و امریکایی که انتخاب می‏‏‌‏‏شد می‏‏‌‏‏بایستی ‏‎ ‎‏در همان بغداد ویزایش را می‏‏‌‏‏گرفتیم و مشکل نوبت و تهیه ویزا را داشت. کویت که ما‏‎ ‎‏ویزایش را داشتیم راهمان نداد شاید این کشور هم با وجود داشتن ویزا راهمان ‏‎ ‎‏نمی‏‏‌‏‏دادند از طرفی امکان داشت دولت ایران عکس‏‏‌‏‏العمل نشان دهد و به همین علت ‏‎ ‎‏فرانسه این حُسن را داشت که هنگام ورود احتیاج به ویزا نداشت و می‏‏‌‏‏شد تا 10 روز ‏‎ ‎‏بدون ویزا اقامت کرد و کسی جلوی ما را نمی‏‏‌‏‏گرفت. در نتیجه ما 10 روز وقت داشتیم ‏‎ ‎

خاطرات سال های نجـفج. 2صفحه 220
‏تا بدون دغدغه ویزای اقامت سه ماهه فرانسه یا کشورهای دیگر را بگیریم. امتیاز دیگر ‏‎ ‎‏فرانسه این بود که دوستان بسیاری فرانسه داشتیم. حاج احمدآقا با فرانسه تماس تلفنی گرفت و تصمیم ورود به آنجا را به آنان اعلام کرد. امتیاز دیگر فرانسه، ‏‎ ‎‏ریاست جمهوری ژیسکاردستن بود که این کشور را آزادتر و هماهنگ‏‏‌‏‏تر با انقلاب ‏‎ ‎‏کرده بود. امتیاز دیگر که شاید خداوند مقدر کرده بود این بود که حدود چند ماه قبل ‏‎ ‎‏خبرنگار مجله ‏‏لوموند‏‏آمده بود نجف و با حضرت امام مصاحبه کرده بود. این مصاحبه ‏‎ ‎‏که منتشر و ـ بالطبع در پاریس ـ پخش شده بود خیلی صدا کرده بود. در حقیقت با این ‏‎ ‎‏مصاحبه حضرت امام به چهره شناخته شده‏‏‌‏‏ای تبدیل گشته بود. حتی بعضی ‏‎ ‎‏کمونیست‏‏‌‏‏های فرانسه ـ احزاب سوسیالیست کمونیست ـ به ما تلفن می‏‏‌‏‏کردند و ‏‎ ‎‏می‏‏‌‏‏گفتند که ما نمی‏‏‌‏‏دانستیم حضرت امام چنین اندیشه‏‏‌‏‏هایی دارد که این قدر والا و عالی ‏‎ ‎‏است و این مصاحبه خیلی گُل کرده بود. مجموعه شرایط این چنین آماده شده بود و ‏‎ ‎‏به همین علت فرانسه انتخاب شد. حاج احمدآقا در تماس تلفنی با دوستان نظر ‏‎ ‎‏حضرت امام را در مورد محل سکونت‏‏‌‏‏شان در پاریس مطرح کرد که ما نمی‏‏‌‏‏خواهیم ‏‎ ‎‏جای خصوصی و شخصی برویم. خانه‏‏‌‏‏ای تهیه و اجاره شود که مال هیچ کس نباشد. در ‏‎ ‎‏ابتدا خانه آقای صداقی انتخاب شد ـ و من هنوز به پاریس نرفته بودم ـ بعد هم امام به ‏‎ ‎‏نوفل لوشاتو رفتند و من در آنجا به ایشان ملحق شدم.‏

خاطرات سال های نجـفج. 2صفحه 221