کنگره بررسی مبانی فقهی حضرت امام خمینی «نقش زمان و مکان در اجتهاد»

احکام و منابع فقهی و تحولات زمانی و مکانی

مصاحبه با حجة الاسلام والمسلمین عمید زنجانی

«احکام و منابع فقهی و تحولات زمانی و مکانی»

‏ ‏

_ضمن تشکر از جنابعالی موضوع جلسه  تأثیر زمان و مکان در اجتهاد است که  این از دو جنبه  قابل بررسی است. یکی ارتباط  آن با احکام حکومتی و  قانونگذاری  است و دیگری نحوۀ تآثیر آن در  استنباط احکام شرعی (یعنی مقام فقاهت، نه مقام حکومت) . لطفاً در هر یک از این دو محور مطالبی را بفرمایید. 

استاد: ‏در هر بحثی ما ناگزیریم که پیشفرضها را درنظر بگیریم و به تعبیر دیگر،‏‎ ‎‏«اصول مقبوله» را از اصول «مختلف فیه» جدا  کنیم. یک بحثی که قابل طرح و‏‎ ‎‏بررسی  است، این است که اصولا غیر از احکام اولیه و ثانوی، آیا چیزی به نام‏‎ ‎‏«حکم حکومتی»   داریم یا  نه؟ چون شما این را پیشفرضی  مسلّم گرفتید اما جای‏‎ ‎‏گفتگو هست. بعضی معتقدند که آنچه تحت عنوان احکام حکومتی مطرح‏‎ ‎‏می شود، همان احکام  ثانویه است، یعنی  در مواقعی  که  احکام  اولیه با حرج مواجه‏‎ ‎‏می شود  تبدیل می شود به  احکام  حرجی و چون ثانوی حرجی با ضرر مواجه‏‎ ‎‏می شود تبدیل می شود به احکام ضرری، اگر اهم و مهم در تزاحم  قرار گیرند، اهم بر‏‎ ‎‏مهم  مقدم می شود، اگر فاسد با  افسد مواجه شود افسد  فدای  فاسد می شود و‏‎ ‎‏همچنین است نظام و اختلال آن که وقتی حکم اولی موجب اختلال نظام باشد‏‎ ‎


مجموعه آثار کنگره بررسی مبانی فقهی حضرت امام خمینی (س) «نقش زمان و مکان در اجتهاد» ـ جلد 14نقش زمان و مکان در اجتهاد (مجموعه مصاحبه ها)صفحه 217
‏تبدیل می شود به آن حکمی که نظام می طلبد و نظیر اینها‏‎ ‎‏پس اگرما تعدادی قاعده برای تبدیل احکام اولیه به احکام ثانویه داشته باشیم،‏‎ ‎‏در حقیقت اینها شأن حکومت و شأن فقیه است که می تواند در آن شرایط  خودش،‏‎ ‎‏شرایط حرجی، ضرر و مانند آن، احکام اولیه را متوقف کند و تبدیل کند به احکام‏‎ ‎‏ثانویه. منتها بنا براین نظر، فقط  مصلحت نیست که تعیین کننده باشد. این قواعد هم‏‎ ‎‏باید با مصلحت همراه باشد، یعنی مصلحتِ توأم با حرج، مصلحتِ توأم با ضرر،‏‎ ‎‏مصلحتِ  توأم با  نظم الی آخر و غیر از این عناوین  ثانویه ما چیزی دیگری  نه احتیاج‏‎ ‎‏داریم و نه وجود دارد. باز بودن  دست فقیه برای تبدیل احکام اولیه و احکام ثانویه،‏‎ ‎‏صرفاً براساس یک قاعده و ضابطه نیست، بلکه چندین قاعده و چندین ضابطه‏‎ ‎‏انجام می گیرد و به عبارت خیلی صریحتر تبدیل احکام  اولیه به احکام ثانویه‏‎ ‎‏قانونمند و ضابطه مند است. بنابراین شما موردی پیدا نمی‏‏ ‏‏کنید که خارج از احکام‏‎ ‎‏ثانویه باشد تا بتوان به آن احکام حکومتی گفت. ‏

‏اجازه دهید یک مثال را مورد بحث قرار بدهیم؛ مثلاً جریان تنباکو. بسیاری از‏‎ ‎‏افراد، تحریم تنباکو ازسوی میرزای بزرگ را از مصادیق احکام  حکومتی دانستند؛‏‎ ‎‏در صورتی  که بنابراین نظریه – که بیان شد – حکم میرزای شیرازی از احکام حکومتی‏‎ ‎‏نیست و حکم  ثانوی است، یعنی  مرحوم میرزای  بزرگ وقتی ملاحظه کردند که‏‎ ‎‏چنانچه این قرارداد اجراشود ـ یعنی انطباق اصل ‏«اوفوابالعقود»‏ با این قرار‏‎ ‎‏استعماری تالبوت ـ موجب ضرر و زیان غیر قابل جبران برای اسلام و مسلمانها‏‎ ‎‏می‏‏ ‏‏شود، حکم ثانویه از بابت لاضرر یا حرج اجتماعی، سیاسی، اقتصادی ایجاد‏‎ ‎‏کرده، به حکم «لاحرج» ایشان گفته است که ‏«اوفوا بالعقود»‏ منتفی است؛ بنابراین‏‎ ‎‏قرارداد تالبوت ملغاست. یا خود استعمال دخانیات هم همین‏‏ ‏‏طور؛ چون آن زمان‏‎ ‎‏موجب ضرر و زیان بود یا موجب حرج سیاسی  بود به حکم  ثانوی  تبدیل شد به‏‎ ‎‏حرمت. حلال مبدل شد به حرام. پس چه از نظر تئوریکی و چه از نظر مصداقی ما‏‎ ‎


مجموعه آثار کنگره بررسی مبانی فقهی حضرت امام خمینی (س) «نقش زمان و مکان در اجتهاد» ـ جلد 14نقش زمان و مکان در اجتهاد (مجموعه مصاحبه ها)صفحه 218
‏ برای احکام حکومتی مصداقی نداریم و این همان احکام ثانویه است، حتی‏‎ ‎‏بسیاری معتقدند که مواردی در دوران حکومت امیرالمؤمنین – علیه السلام – هم به‏‎ ‎‏چشم می خورد که دستورات صادره از سوی ایشان، به صورت حکم  حکومتی در شریعت‏‎ ‎‏نبوده؛ مانند همان مثال که می گویند بر اسبان زکات قرار دادند. خوب این هم در‏‎ ‎‏حقیقت حکم  ثانوی است، نه یک  چیزی مازاد بر حکم ثانوی، این  یک عقیده است.‏‎ ‎‏صرف نظر از اینکه الآن مشهور احکام را به سه دسته تقسیم می کنند: اولیه،‏‎ ‎‏ثانویه، احکام حکومتی،من اعتقاد شخصی‏‏ ‏‏ام این است که بین احکام ثانوی و‏‎ ‎‏حکام حکومتی کاملاً فرق هست یعنی باتمام توضیحاتی که داده شد در مورد‏‎ ‎‏احکام ثانوی، این شأن فقاهتی دولت است؛ حالا دولت به معنای امامت، «دولت‏‎ ‎‏امامت» -  چه دولت امامت بالاصالهة معصوم یادولت امامت فقیه جامع الشرایط –‏‎ ‎‏این ازشؤنات دولت است چون فقیه است و می تواند بر اساس احکام ثانوی‏‎ ‎‏دستورات را صادر کند. همانطور که در دولت امامت ولی امر حاکم احکام اولیه را‏‎ ‎‏قانونی می کند یعنی احکام اولیه را می آورد قانونمند می کند احکام ثانویه را هم با‏‎ ‎‏تبدیل به حکم حکومتی قانونمند می کند. اضافه بر اینها، دولت امامت دستش بسته‏‎ ‎‏نیست دراینکه تنهااحکام اولیه و احکام ثانویه را قانونمند کند. در مواردی که حرج‏‎ ‎‏نیست، ضرورت نیست، ضرر نیست، نظام اختلال پیدا نمی‏‏ ‏‏کند هیچکدام از آن‏‎ ‎‏محورهایی هم که قواعد احکام ثانویه می گویدصدق نکند، امام مصلحت ملزمه‏‏ ‏‏ای‏‎ ‎‏در کار باشد – مصلحت ملزمه ای که ما در فقه از آن، گاه تعبیر می‏‏ ‏‏کنیم به ‏«ما لا یَرضَ‎ ‎الشارعُ بِتَرکه‏»تشخیصش با کی است؟ تشخیصش با فقیه است. اگر بخواهیم یک‏‎ ‎‏خورده سر بسته صحبت کنیم، این دولت امامت است که باید تشخیص بدهد این‏‎ ‎‏مصلحت، مصلحت مُلزمه است – در چنین مواردی می تواند در اینجور احکام‏‎ ‎‏مصلحتی فرمان صادر کند و قانونمند کند یعنی جزو قوانین دولت امامت می شود.‏‎ ‎‏به عبارت دیگر، من می خواهم حرفم را منطبق کنم با آن سؤالی که جنابعالی‏‎ ‎


مجموعه آثار کنگره بررسی مبانی فقهی حضرت امام خمینی (س) «نقش زمان و مکان در اجتهاد» ـ جلد 14نقش زمان و مکان در اجتهاد (مجموعه مصاحبه ها)صفحه 219
‏فرمودید. احکام و قوانینی که در دولت هست گاه این قوانین مصداق احکام  اولیه‏‎ ‎‏است، گاه مصداق احکام ثانویه است و گاه مصداق هیچ‏‏ ‏‏کدام ازاینها نیست و آن‏‎ ‎‏مواردی است که صرفاَ مصلحت ایجاب می کند؛ گرچه در خیلی ازموارد، احکام و‏‎ ‎‏مصلحتی حکومتی قابل انطباق با یکی از عناوین قواعد ثانویه است؛ من از احکام‏‎ ‎‏حکومتی جدید مثال می زنم. مثل قانون کار که بنا به تشخیص شورای نگهبان موارد‏‎ ‎‏متعددی ازآن با احکام اولیه سازگار نبود و رد شد ولی وقتی در مجمع تشخیص‏‎ ‎‏مصلحت مطرح شد، بنا بر ضرورت نظام یا مصلحت نظام قابل انطباق با عناوین‏‎ ‎‏ثانویه تشخیص داده شد، برای اینکه اگر این قانون کار تصویب نمی‏‏ ‏‏شد ضرر به نظام‏‎ ‎‏می زد یاضرر سیاسی یا ضرر اقتصادی، با «لاضرر» هم می شد این مسأله را حل کرد‏‎ ‎‏ولی این چنین نیست که درهمه موارد کاربرد احکام حکومتی، بشود آن را با احکام‏‎ ‎‏ثانویه منطبق کرد. بین احکام ثانویه و احکام حکومتی عموم و خصوص من وجه‏‎ ‎‏است، درحقیقت ما می توانیم تصورکنیم مواردی هست که هم مصداق احکام‏‎ ‎‏حکومتی و هم مصداق احکام ثانویه است؛ مواردی هم هست که احکام ثانویه جدا‏‎ ‎‏می شود. اصلاً مصلحت درآن نیست؛ بلکه به خاطر مسائل حرج ضرر، نظم و‏‎ ‎‏نظایر اینهاست. مواردی هم هست که صرفا مصلحت است. مصلحت به خطر‏‎ ‎‏افتادن نظام سیاسی، همانی که ما درتعبیر فقهی می گوییم کیان اسلام به خطر بیفتد،‏‎ ‎‏حاکمیت اسلام به خطر بیفتد، همانی که امام می فرمود که اوجب بر واجبات است،‏‎ ‎‏حتی مقدم بر واجبات عبادی هست آنقدر مقدم است که امام معصوم هم به خاطر‏‎ ‎‏آن فدا می شود. خوب این اصلاً ربطی به مسائل احکام ثانویه ندارد. بنا براین، این‏‎ ‎‏پیشفرض را با همین  بحث کوتاه می توانیم  بپذیریم که احکام حکومتی و رای احکام‏‎ ‎‏اولیه و احکام ثانویه است و همان طور که احکام اولیه منابع خاصی دارد که عبارت‏‎ ‎‏است ازادلۀ اربعه احکام ثانویه هم منابعی دارد که عبارت است ازقواعد فقهی،‏‎ ‎‏همین طور احکام حکومتی هم مبانی و منابعی داردکه در واقع رعایت مصلحت‏‎ ‎


مجموعه آثار کنگره بررسی مبانی فقهی حضرت امام خمینی (س) «نقش زمان و مکان در اجتهاد» ـ جلد 14نقش زمان و مکان در اجتهاد (مجموعه مصاحبه ها)صفحه 220
‏است؛ یا مصلحت به مفهوم مصلحت مردم در جهت رفاه، یا مصلحت نظام در بُعد‏‎ ‎‏سیاسی قضیه، که تشخیص آن هم با مقام امامت و دولت است. و از کانال مجمع‏‎ ‎‏تشخیص مصلحت مورد مشاورۀ امامت و دولت قرار می‏‏ ‏‏گیرد و بعد از آن که از این‏‎ ‎‏مجمع گذشت خود ولیّ امر هم مُلزم نیست که حتما تصمیم مجمع تشخیص‏‎ ‎‏مصلحت را عمل بکند، رهبر دستش باز است که تآیید بکند یا تأیید نکند؛ اما اگر‏‎ ‎‏می خواهد تأیید بکند حتماً باید از کانال مجمع تشخیص مصلحت بگذرد و به‏‎ ‎‏همین دلیل است که امام علی‏‏ ‏‏رغم اینکه در قانون اساسی سال 58 مجمع تشخیص‏‎ ‎‏مصلحت پیش بینی نشده بود، اقدام به تأسیس این مجمع کرد و در بازنگری قانون‏‎ ‎‏اساسی سال 68 همین نهادی که امام بنیان نهاده بود به صورت رسمی و قانون در آمد. ‏

_می توان از بیانات حضرتعالی نتیجه گرفت که شما به نحوی قائل به  ( (منطقه الفراغ) ) هستیدکه به دست امامت یاولی فقیه واگذار شده است که درآن منطقه درراستای ادارۀ کشور به قانونگذاری می پردازد. در این صورت روایات حتی آیاتی که بعضی به آنها تمسک می کنند مبنی براینکه خداوند هیچ حکمی را واگذار نکرده و همه چیز را خود بیان کرده است، چگونه توجیه می شوند؟ 

‏ ‏

استاد: ‏مسألۀ «منطقة الفراغ» به تعبیر مرحوم شهید صدر یا به تعبیر سنتی خودمان‏‎ ‎«ما لا نصَّ فیه»‏ یا «قلمرو آزاد احکام»، اصلاً یک مقولۀ جدایی است و ربطی به‏‎ ‎‏احکام حکومتی ندارد. البته یک ارتباطی نهایتاً پیدا می کند اما مثل دو تا نظر است‏‎ ‎‏که در نهایت به یک نحوی با هم ارتباط پیدا می کنند. مسألۀ احکام حکومتی یک‏‎ ‎‏مسألۀ جدایی است که در تقسیم بندی احکام بوده و ما احکام را به سه دسته تقسیم‏‎ ‎‏می کنیم. اما مسأله منطقه الفراغ یا مسألۀ ‏«ما لا نصَّ فیه»‏ یک مقولۀ جداگانه ای است.‏‎ ‎‏اگر اجازه بفرمایید این را مستقیماً به عنوان یک پیشفرض دیگری که شما در‏‎ ‎‏سؤالتان مطرح کردید مورد بحث قرار دهیم. البته به نظر من بحث بسیار طولانی‏‎ ‎


مجموعه آثار کنگره بررسی مبانی فقهی حضرت امام خمینی (س) «نقش زمان و مکان در اجتهاد» ـ جلد 14نقش زمان و مکان در اجتهاد (مجموعه مصاحبه ها)صفحه 221
‏هست اما سعی می کنم آن را مختصر بیان کنم. ‏

_ ببخشید سؤال در همین تفاوتی است که بین دو تقسیم بندی دو گانه و سه گانه در و مورد احکام بیان کردید، همان طور که فرمودید در نظر کسانی که تقسیم بندی ثنایی را میپذیرند حکم یا اولی است یا ثانوی و یکی از مصادیقش را بحث اهم و مهم می گیرند. یعنی می گویند یکی از مصادیق حکم ثانوی همین است که یک حکم از دیگری اهمّ است اما در قسمتی که به عنوان حکم حکومتی در تقسیم بندی ثلاثی می پذیرند معیار هایی که برای حکم حکومتی بیان می شود «مصلحت» است حالا یا سیاسی یا مصلحت اقتصادی که این هم مسلماَ از مصادیق اهمّ و مهم شمرده می شود، آیا با توجه به این نکته که ما اهمّ و مهم را در آن تقسیم بندی ثنایی یکی از مصادیق بدانیم – چون شاید بعضیها این اهم و مهم را از آن مصادیق ندانند یا بگویند در جای خاصی اهم و مهم به عنوان حکم ثانوی حساب می شود – تفاوت ما هوی بین این دو نوع تقسیم بندی وجود دارد یا نه؟ 

استاد: ‏همان طوری که می دانید مسألۀ اهمّ و مهم راه حلی در باب تزاحم است، در‏‎ ‎‏مواردی که حکم اهمّ با حکم مهم درمقام عمل – نه در مقام تشریع -  با هم تزاحم‏‎ ‎‏داشته باشند، راه حل عبارت است از مقدم داشتن اهمّ و چشم پوشی کردن از مهم‏‎ ‎‏به خاطر اهمّ، درست به عکس افسد و فاسد که چشم پوشی کردن از افسد به خاطر‏‎ ‎‏فاسد است. این یک مسألۀ جداگانه‏‏ ‏‏ای است و اصلاً ربطی به مسألۀ مصلحت ندارد‏‎ ‎‏و مربوط است به این که بالاخره شرع در این دو مورد وقتی مقایسه می شود به یکی‏‎ ‎‏بیشتر اهمیت داده و در بودِ مهم راضی به ترک اهم نیست ولی در بود اهمّ راضی به‏‎ ‎‏ترک مهم هست. در حقیقت این یک بحثی است که صرفا ما ادله را بررسی کنیم و از‏‎ ‎‏ادله چیزی را استنباط می کنیم که دقیقاً مربوط به مسألۀ فقاهت است یعنی اصلاً در‏‎ ‎‏خلأ حکومت هم این مسأله انجام می گیرد. وقتی که مسأله اهم مطرح می شود،‏‎ ‎


مجموعه آثار کنگره بررسی مبانی فقهی حضرت امام خمینی (س) «نقش زمان و مکان در اجتهاد» ـ جلد 14نقش زمان و مکان در اجتهاد (مجموعه مصاحبه ها)صفحه 222
‏تشخیص اهمّ و مهم دست حکومت نیست که بیاید بگوید چه چیز مهم است و چه‏‎ ‎‏چیز اهم است، در اهمّ و مهم عناوین ثانویه، مجبورید به منابع فقهی مراجعه کنید و‏‎ ‎‏ببینید خود شارع چه چیزی را اهمّ قرار داده و چه چیزی را مهم قرار داده است.‏‎ ‎‏یعنی ملاک اصلاً مصلحت نیست. ملاک همان است که شرع اهمّ و مهم کرده است.‏‎ ‎‏ مثلاً گفته است ‏«لا تُترَکُ الصلاة بحالٍ»‏ اما در مورد صوم گفته است و جوبش با مرض‏‎ ‎‏ساقط می شود. ما نظر شارع را باید در اینجا به دست آوریم. مثلا در مورد وجوب‏‎ ‎‏حفظ نظام، اگر ما نداشتیم که حفظ نظام اوجب واجبات است، در عنوان ثانوی‏‎ ‎‏دچار مشکل می شدیم. اینکه گفتم نسبت احکام ثانوی و حکومتی عموم و‏‎ ‎‏خصوص من وجه است برای همین بود که ممکن است مواردی بیش بیاید که شرع‏‎ ‎‏صراحتاً نگفته باشد. ‏

‏مثال دیگری از احکام حکومتی می زنم که الآن هم عملی شده و در جمهوری‏‎ ‎‏اسلامی مصداق دارد و آ ن را مجمع تشخیص مصلحت تصویب کرده است. ولی در‏‎ ‎‏آن ابواب جا نمی گیرد. فرض بفرمایید اگر در دادگاهها وکیل گرفته نشود حکم‏‎ ‎‏صادره از سوی دادگاه – در مواردی که دادگاه اجازۀ وکیل گرفتن به شخص متهم‏‎ ‎‏نداده – ارجاع می شود به دیوان عالی کشور، در صورتی که ما می دانیم آرای صادرۀ‏‎ ‎‏از سوی قاضی فقیه عادل، قطعی است و لذا الآن در جمهوری اسلامی ایران تجدید‏‎ ‎‏نظر منحصر به دو سه موردی است که از نظر موازین فقهی قابل قبول است خارج از‏‎ ‎‏آن اصلاً تجدید نظر پذیرفته نمی شود ولو آنکه دنیا به صورت عرفی موارد تجدید‏‎ ‎‏نظر را متعدد می داند ولی ما در نظام قضایی فقط سه مورد را بیشتر نمی‏‏ ‏‏دانیم. اما‏‎ ‎‏آمدیم در مورد وکیل، خارج از آن سه مورد، شورای نگهبان ایراد گرفته ملی مجمع‏‎ ‎‏تشخیص مصلحت تأیید کرده است. خوب اینجا نظام در خطر نیست که بگوییم‏‎ ‎‏حفظ نظام واجب واجبات است؛ یک مصلحت قضایی است که در مملکت در نظر‏‎ ‎‏گرفته شده است اصلاً شارع هم در این زمینه چیزی نگفته است. ‏


مجموعه آثار کنگره بررسی مبانی فقهی حضرت امام خمینی (س) «نقش زمان و مکان در اجتهاد» ـ جلد 14نقش زمان و مکان در اجتهاد (مجموعه مصاحبه ها)صفحه 223
‏فرض کنید ما براساس قانون اساسی، قاضی وقتی که در دادگاه انتظامی قضات‏‎ ‎‏محکوم شد انفصال پیدا می کند، اما بر اساس حکمی که مجمع تشخیص مصلحت‏‎ ‎‏تصویب کرده است، رییس قوۀ قضائیه می تواند در مواردی قاضی را منفصل کند‏‎ ‎‏ولو اینکه در دادگاه انتظامی قضاوت محاکمه هم نشده باشد. خوب این را شما جز‏‎ ‎‏یک مصلحت قضایی جامعه که در نصوص شرعی هم ذکر نشده نمی دانید تا از‏‎ ‎‏اوجب واجبات باشد. ‏

‏بنا براین احکام حکومتی یک مقولۀ سومی می شود. حتی در تقسیم ثنایی هم‏‎ ‎‏می توانیم این جور بگوییم که موارد احکام ثانویه ای مربوط به حکومت، احکام‏‎ ‎‏حکومتی است یعنی موارد احکام ثانویه هم دو دسته است یک دسته احکام ثانویه‏‎ ‎‏هستند که مربوط به غیر مسائل حکومتند و یک قسمتی مربوط به حکومت است که‏‎ ‎‏این باز یک تقسیم ثلاثی می شود. در احکام اولیه هم ما می توانیم همین کار را‏‎ ‎‏بکنیم احکام اولی یا مربوط به مسائل فقه سیاسی است – اگر این تعبیر درست باشد‏‎ ‎‏– یا مربوط به مسائل عبادی است یا غیر ذلک. ولی نظر ارجح همین است که ما‏‎ ‎‏احکام حکومتی را قسیمِ احکام اولیه و احکام ثانویه بدانیم نه قسمی از آنها. امابه‏‎ ‎‏نظرمی رسد مسألۀ ‏«ما لا نَصَّ فیه»‏ که اصلاً ربطی به احکام حکومتی ندارد. گر چه‏‎ ‎‏در بعضی از موارد مثل احکام ثانوی تلاقی پیدا می کند با احکام حکومتی، ببینید‏‎ ‎‏این تبیینی که من عرض می کنم شاید بتوان آن را چیز جدیدی فرض کرد. احکام‏‎ ‎‏الزامی شرع دو دسته بیشتر نیست: یا احکام الزامی وجوبی است یا تحریمی. اگر‏‎ ‎‏بخواهیم برای اعمالی که یک انسان مسلمان در طول شبانه روز انجام می دهد‏‎ ‎‏عددی فرض کنیم این چه میزان می تواند باشد یعنی انسان معمولی که نه خیلی‏‎ ‎‏فعال باشد نه خیلی تنبل باشد به طور متوسط چه تعداد عمل جوارحی انجام‏‎ ‎‏می دهد؟ یعنی آن اعمالی که موضوع حکم شرعی است، شاید هزارها باشد؛ از این‏‎ ‎‏مقدار زیاد، عملی که انسان در بیست و چهار یا دوازده ساعت انجام می دهد، یک‏‎ ‎


مجموعه آثار کنگره بررسی مبانی فقهی حضرت امام خمینی (س) «نقش زمان و مکان در اجتهاد» ـ جلد 14نقش زمان و مکان در اجتهاد (مجموعه مصاحبه ها)صفحه 224
‏بخش کوچکی مشمول احکام الزامی حلال و حرام است یعنی حدود بیست در‏‎ ‎‏صد. اینجا یک بحث اساسی بیش می آید که فلسفۀ این چیست که اسلام با خیلی از‏‎ ‎‏اعمال انسان کار ندارد و مثلاً به انسان می گوید تحصیل علم واجب است، اما‏‎ ‎‏ایستاده باشد نشسته باشد از روی کتاب باشد، حفظ باشد، محضر استاد باشد، یا‏‎ ‎‏مکاشفه باشد، هیچ کدام را تعیین نکرده است؛ یا گفته اجرای عدالت واجب است در‏‎ ‎‏حالیکه شیوه های بسیاری دارد. که انسان در آن آزاد است. اینکه انسان در تعداد‏‎ ‎‏کم و معینی محدودیت دارد و باید خودش را با دستورات الزامی شرع منطبق کند و‏‎ ‎‏مثلاً هفتاد در صدی آزاد است که خودش انتخاب کند این فلسفۀ آزادی انسان را‏‎ ‎‏مشخص می کند اینکه خداوند انسان را بالفطره آزاد آفریده شاید اگر این احکام‏‎ ‎‏الزامی تمام اعمال انسان را شامل می شد انسان نمی توانست زندگی کند، در تنگنا‏‎ ‎‏واقع می شد. یعنی اگر لحظه به لحظه احکام الزامی داشته باشد و حتی پلک زدنهای‏‎ ‎‏ما هم واجب و حرام داشت اصلاً زندگی امکان پذیر نبود. انسانی که آزاد آفریده‏‎ ‎‏شده باید یک فُرجه و میدانی برای اعمال نظر خودش داشته باشد. اگر این اعمال‏‎ ‎‏نظر را احکام الزامی پر می کرد خواه ناخواه انسان عاصی بود و اصلاً انسان‏‎ ‎‏معصومی نمی‏‏ ‏‏توانست وجود داشته باشد برای اینکه انسان موردی برای اعمال‏‎ ‎‏آزادی باید داشته باشد. ‏

‏خوب با این توضیح، آن هشتاد یا هفتاد در صد آزادی عمل انسان، همان «ما لا‏‎ ‎‏نصَّ فیه» است، باز هم تأکید می کنم که مستحبات، مکروهات، مباحات را گذاشتیم‏‎ ‎‏کنار چون اگر آنها را در نظر بگیریم همۀ اعمال انسان را پر می‏‏ ‏‏کند بالا خره اعمال‏‎ ‎‏انسان یا مباح است یا مستحب است یا مکروه، یا واجب است یا حرام؛ آن سه‏‎ ‎‏احکام الزامی نیستند آنکه الزام‏‏ ‏‏آور است حکم وجوبی و تحریمی است. اینجا‏‎ ‎‏اختلافی است که آیا ما می توانیم در این هفتاد یا هشتاد در صد باز یک احکام الزامی‏‎ ‎‏خودمان ایجاد کنیم و تمام اعمالمان را با احکام الزامی وجوبی و تحریمی پر‏‎ ‎


مجموعه آثار کنگره بررسی مبانی فقهی حضرت امام خمینی (س) «نقش زمان و مکان در اجتهاد» ـ جلد 14نقش زمان و مکان در اجتهاد (مجموعه مصاحبه ها)صفحه 225
‏بکنیم؟ خوب اگر این جور بود و این مصلحت بود خدا این کار را می کرد‏‎.‎‏ بعضی‏‎ ‎‏معتقدند که این جایز نیست و استناد می کنند به آن حدیث نهج البلاغه که ‏«انَّ اللهَ‎ ‎سَکَتَ عن اشیاء لا لِتَغافلٍ و لا نسیان فَلا تَتَکَلَّفوها»‎[1]‎‏ خداوند سکوت کرده از خیلی از‏‎ ‎‏جاها، نه حرام کرده نه واجب، خوب شما نیایید به خودتان واجب کنید یا بر‏‎ ‎‏خودتان حرام کنید ‏«فلا تتکلفوها»‏ کلفَت و تکلیف برای خودتان ایجاد نکنید و الّا‏‎ ‎‏آزادی از شما گرفته می شود. این نظر، نتیجه اش خلاف نظر مرحوم شهید صدر‏‎ ‎‏است؛ یعنی در این ‏«منطقة الفراغ»‏ یا ‏«ما لا نصَّ فیه»‏ ما حق نداریم قانون‏‏ ‏‏گذاری‏‎ ‎‏کنیم خدا خواسته ما آزاد باشیم و آزاد هم زندگی کنیم اگر ما از اصطلاحات سیاسی و‏‎ ‎‏اقتصادی هراس نداشته باشیم، می شویم لیبرالیزم، یک لیبرالیزم منتها منستب به‏‎ ‎‏اسلام، منتسب به شرع که شما زندگی‏‏ ‏‏تان به صورت اجتماعی یا دولت امامت فقط‏‎ ‎‏در حدود واجبات و محمرمات دور می زند و بیشتر از آن، مردم را آزاد می گذارد. خدا‏‎ ‎‏آزاد گذاشته مردم هم آزادند ‏«فَلا تَتَکَلَّفوها»‏ یک لیبرالیزم اسلامی از داخل این نظریه‏‎ ‎‏بیرون می آید. نظر دیگر این است که: با آزادی منافات ندارد اگر خودم را به واجب و‏‎ ‎‏حرامی که آزادانه انتخاب کردم مقیّد کنم ‏«اَلاِمتناع بالاختیار لا ینافی الاختیار»‏ الآن‏‎ ‎‏هم که قانون وضع کردم در منطقة الفراغ و ‏«مالا نَصَّ فیه»‏ این هشتاد درصد را چهل‏‎ ‎‏درصدش را الزامی می کردم و چهل درصدش را تحریمی کردم. هنوز من آزادم چون‏‎ ‎‏با اختیار خودم این کار را کردم. ‏«فلا تتکلفوها»‏ معنایش این نیست که کلفت و تکلیف‏‎ ‎‏برای خودتان ایجاد نکنید، ‏«فلا تتکلفوها»‏ در نهج البلاغه معنایش این است که،‏‎ ‎‏یعنی نگردید در ادله برای چیزی که حرام نیست، و به شکل آنهایی که خیلی‏‎ ‎‏احتیاط کارند انجام ندهید ‏«فَلا تَتَکَلَّفوها»،‏ شریعتِ سمحۀ سهله است سخت‏‎ ‎‏نگیرید؛ چیزی را که خدا حرام نکرده نگویید خدا حرام کرده است، چیزهایی که‏‎ ‎


مجموعه آثار کنگره بررسی مبانی فقهی حضرت امام خمینی (س) «نقش زمان و مکان در اجتهاد» ـ جلد 14نقش زمان و مکان در اجتهاد (مجموعه مصاحبه ها)صفحه 226
‏خدا واجب نکرده شما نگویید خدا واجب کرده است. در این صورت در ‏«مالا نص‎ ‎فیه»‏ ما می‏‏ ‏‏توانیم قانونگذاری کنیم. یعنی دولت امامت می تواند قانونگذاری کند.‏‎ ‎‏این قانونگذاری را می توانیم به وسیلۀ مثلاً امامت صورت بدهیم یا نهادهای وابستۀ‏‎ ‎‏به امامت مثل قوۀ مقننه ای که الآن در نظام جمهوری اسلامی ایران است و ما آن را‏‎ ‎‏به عنوان یک نهاد وابسته به نظام امامت می شناسیم می تواند بیاید اینها را‏‎ ‎‏قانونمند کند. حالا قانونمند کردن بنا بر نظریۀ دوم در مورد «مالا نص فیه» دو حالت‏‎ ‎‏دارد، یک حالت این است که قانونمند بر اساس مصالح اجتماعی باشد. آن طور که‏‎ ‎‏قوۀ مقننه تشخیص می دهد. یک بار هم این است که ولیّ امر مسلمین و دولت‏‎ ‎‏امامت تشخیص ضرورت می دهد؛ یعنی می تواند این قانونمندی یک بار برود در‏‎ ‎‏حیطۀ قوۀ مقننه یک بار هم باید برود در حیطۀ احکام حکومت. یعنی آن گونه که‏‎ ‎‏مرحوم شهید صدر می گوید که استناد به ‏«اطیعوالله و اطیعو الرسول»‏ می کنند. ‏

‏بنابراین در منطقه الفراغ لزومی ندارد همۀ این ‏«ما لا نص فیه»‏ از مصادیق احکام‏‎ ‎‏حکومتی باشد و ممکن است از احکام عرفی باشد؛ یعنی نمایندگان مردم جمع‏‎ ‎‏می شوند و به نیابت از طرف مردم یک قاعده ای را اینجا وضع می کنند و توافق‏‎ ‎‏می کنند در این ‏«ما لا نص فیه»‏ که این کار را انجام بدهند، که در حقیقت جزو موارد‏‎ ‎‏میثاق ملّی می‏‏ ‏‏شود. یعنی مردم می‏‏ ‏‏توانند در ‏«ما لا نص فیه»‏ با هم توافق کنند؛ در‏‎ ‎‏قرارداد، چیزی را امتناع داشته باشند؛ و چیز دیگری را الزام داشته باشند مصداقش‏‎ ‎‏هم قانون اساسی است. منتها گاهی در این ‏«ما لا نص فیه»‏ احکام اولیه و ثانویه هم‏‎ ‎‏ضمیمه می شود که اشکالی ندارد. مثلاً فرض کنید قوۀ مقننه می آید احکام اولیه را به‏‎ ‎‏صورت قراردادی جزو قانون می کند، احکام ثانویه را هم جزو قانون می کند؛ در ‏«ما‎ ‎لا نص فیه»‏ هم قوانینی وضع می کند و ضمیمه می کند. اتفاقا در قوانین جاری کشور‏‎ ‎‏هم اگر نگاه کنیم، همان نسبت وجود دارد؛ یعنی از نظر شرعی حدود بیست – سی‏‎ ‎‏در صد از قوانین کشور باید و نباید شرعی است هفتاد – هشتاد در صد قوانین کشور‏‎ ‎


مجموعه آثار کنگره بررسی مبانی فقهی حضرت امام خمینی (س) «نقش زمان و مکان در اجتهاد» ـ جلد 14نقش زمان و مکان در اجتهاد (مجموعه مصاحبه ها)صفحه 227
‏هم باید و نباید به اصطلاح قراردادی دارد؛ میثاق ملّی است که چون مردم به وسیلۀ‏‎ ‎‏نمایندگانشان توافق کردند که به آن عمل کنند التزام پیدا می کنند. ملاحظه‏‎ ‎‏می فرمایید که مسألۀ ‏«ما لا نص فیه»‏ هم ارتباط با مسألۀ حکم حکومتی ندارد، گر چه‏‎ ‎‏می تواند در بعضی از موارد حکم حکومتی باشد. باز عرض می کنم که بین ‏«ما لا‎ ‎نص فیه»‏ و احکام حکومتی عموم و خصوص من وجه است. بعضی از ‏«ما لا نص‎ ‎فیه»‏ ربطی به حکومت ندارد مثل موارد میثاق ملی؛ بعضی از موارد احکام حکومتی‏‎ ‎‏اصلاً در ‏«ما لا نص فیه»‏ نیست و دقیقا در احکام اولیه است. در مواردی هم ‏«مالا‎ ‎نص فیه» ‏حکم حکومتی است. ‏

‏حکومت و دولت امامت دو وظیفه دارد: 1. اجرای احکام الزامی 2. اجرای‏‎ ‎‏قراردادهای میثاق ملّی (قراردادهای مردمی ) . از یک سو چون نمایندگی از طرف‏‎ ‎‏شریعت دارد ملزم به اجرای احکام اولیه و ثانویه است؛ از آن نظر که نمایندگی از‏‎ ‎‏مردم دارد – چون الآن در نظام فعلی جمهوری اسلامی ایران حتی رهبری هم به‏‎ ‎‏واسطه‏‏ ‏‏ای منتخب مردم است – موظف به اجرای میثاقهای ملّی است یعنی آنچه‏‎ ‎‏را توافق کردند و در رفراندم تآیید کردند. در این میان می تواند الزام سومی را هم اضافه‏‎ ‎‏کرد که همان احکام حکومتی است. ‏

_ یعنی شما از میثاق ملی یک حیثیت انتزاعی در نظرتان هست نه یک حیثیت واقعی، که الآن به عنوان مجلس شورای اسلامی است. 

استاد: ‏مجلس شورای اسلامی نهادی است که در قانون اساسی بیش بینی شده و‏‎ ‎‏قانون اساسی همان میثاق ملّی است، یعنی مردم توافق کردند که مجلسی‏‎ ‎‏داشته باشیم. ‏

_ اصل ولایت فقیه، قوۀ مجریه و قضائیه هم که در قانون اساسی هست، آیا همۀ اینها خارج از حکومت هستند؟ 

استاد: ‏دقیقاً همین طور است. و لذا الآن نهاد رهبری دو بُعد دارد یک بُعدش منتخب‏‎ ‎


مجموعه آثار کنگره بررسی مبانی فقهی حضرت امام خمینی (س) «نقش زمان و مکان در اجتهاد» ـ جلد 14نقش زمان و مکان در اجتهاد (مجموعه مصاحبه ها)صفحه 228
‏مردم است، مردم خبرگان را انتخاب می کنند و آنان نیز رهبر را انتخاب می کنند، و‏‎ ‎‏لذا رهبر هم این اختیارات را دارد. کانّه در فقه بحثی از ولایت فقیه نشده و این میثاق‏‎ ‎‏ملّی است؛ منتها ما می گوییم که این میثاق مل‏‏ّ‏‏ی بر اساس یک تعهد شرعی است‏‎ ‎‏چون مردم این میثاق را امضا کردند و چون شریعت این نوع از نظام حکومتی را گفته‏‎ ‎‏است، مثلاً در جمهوری اسلامی ایران قانون اساسی یک پیشفرض دارد و آن این‏‎ ‎‏است که مردم خواهان اجرای اسلامند اگر این پیشفرض را از بین ببرید اصلاً بُعد‏‎ ‎‏حاکمیت به هم می خورد چون حاکمیت الهی با حاکمیت ملت سازگار نیست؛‏‎ ‎‏شرک است. اگر حاکمیت الهی است دیگر مردم چه کاره هستند و اگر حاکمیت ملّی‏‎ ‎‏است پس حاکمیت الهی چه میشود؟ یک پیشفرض داریم که ملتی پیدا شده‏‎ ‎‏می گوید ما ادارۀ خود را از طریق ارادۀ شریعت اجرا می کنیم؛ آنچه را که شریعت‏‎ ‎‏خواسته می خواهیم. وقتی مردم خواستۀ شریعت را می خواهند پس ولایت فقیه‏‎ ‎‏هم خواسته ی مردم است اصلا حاکمیت ملت است. از آن بُعد نگاه کنید دقیقاَ آن‏‎ ‎‏چه مردم خواستند حاکمیت شریعت هم هست این دو بُعدی نظام که‏‎ ‎‏هم ملّی است هم الهی مسبوق به یک پیشفرض است که در کشورهای دیگر این‏‎ ‎‏پیشفرض نیست. ‏

_ البته همان طور که فرمودید در واقع میثاق ملّی و حکم حکومتی یک بحث کلی است. آیا در حقیقت حکومت تئو دمکراسی یعنی مشروعیت به یک طرف (خدا یا مردم ) -  که ثمره اش هم در موارد اختلاف بین این دو تا پیدا می شود -  داده شود؟ این سؤال نیز مطرح است که بالاخره این دو که الآن هست (میثاق ملّی و ولایت فقیه) آیا دو منبع مشروعیّت جداگانه اند یا این که چون ولایت فقیه در قانون اساسی هست قانون در حقیقت مشروعیت ذاتی دارد و ولایت فقیه تحت قانون اساسی به حساب می آید. براین اساس اگر فرضا روزی میثاق ملّی با ولایت فقیه هماهنگ نبود ما آنجا 


مجموعه آثار کنگره بررسی مبانی فقهی حضرت امام خمینی (س) «نقش زمان و مکان در اجتهاد» ـ جلد 14نقش زمان و مکان در اجتهاد (مجموعه مصاحبه ها)صفحه 229
ولایت فقیه را می گیریم و در نتیجه می گوییم اینجا منطقة الفراغ، دیگر به عنوان یک تئوری است نه یک واقعیت خارجی و منطقة الفراغ در آنجا منحصر به همان حکم حکومتی است چون این میثاق ملّی -  به معنایی ذکر کردید – دیگر از بین رفته و میثاق ملّی – مثلاَ – بر طبق اسلام منعقد نشده است؟ 

استاد: ‏بحث خیلی حساس است، اما اشکالی ندارد در چارچوب یک بحث علمی‏‎ ‎‏بسته مسائلی مطرح شود. ‏

‏این مشروعیّت دو بُعدی که در اینجا متعارف شده و بعضی می گویند مشروعیت‏‎ ‎‏و مقبولیّت یا بعضی دیگر تعبیر می کنند به مشروعیّت با کارآیی بهتر، به نظر من‏‎ ‎‏اینجا یک اشتباهی رخ می دهد. بسیاری تصورشان از این تعبیرات این است که‏‎ ‎‏مشروعیّت یک حالت ترکیبی است و برای آن، دو جزء قائلند: یک جزء الهی و یک‏‎ ‎‏جزء مردمی. اما با بیانی که عرض کردم اصلاً مشروعیّت یک امر بسیطی است‏‎ ‎‏یعنی آنچه که در جمهوری اسلامی ایران اتفاق افتاد هم مشروعیّت الهی است و هم‏‎ ‎‏مشروعیّت مردمی. قانون اساسی – امام فرمود در این قانون اساسی من خلاف شرع‏‎ ‎‏ندیدم – قبل از تصویب از طریق رفراندم، این مشروعیّت را داشت اگر هم حالا که‏‎ ‎‏مردم با رفراندم انتخاب کردند اصلا چیزی به نام ولایت فقیه و مشروعیت نبود‏‎ ‎‏اصلا ما آن حرف را می پذیرفتیم که بعضیها می گویند «اسلام در مورد نظام سیاسی‏‎ ‎‏نظر ندارد و آن را واگذار کرده به مردم یعنی فقط مشروعیّت مردمی لازم است». ‏

‏همان طور که خود مردم جمع شدند و برای خودشان تعیین تکلیف کردند. یک‏‎ ‎‏میثاق ملی تدوین کردند به نام «قانون اساسی» منتها هم از اصطلاحات شرعی‏‎ ‎‏استفاده کردند مانند اصطلاح «رهبر»، هم از اصطلاحات شرعی استفاده کردند و هم‏‎ ‎‏از اصطلاحات روز. سه تا نهاد از اصطلاح روز گرفتند و یک نهاد هم اسمش را از فقه‏‎ ‎‏گرفتند. به نظر من، اصلاً لزومی ندارد شما دو بُعدی بودن حکومت را به معنی‏‎ ‎


مجموعه آثار کنگره بررسی مبانی فقهی حضرت امام خمینی (س) «نقش زمان و مکان در اجتهاد» ـ جلد 14نقش زمان و مکان در اجتهاد (مجموعه مصاحبه ها)صفحه 230
‏ترکیبی بگیرید چون هر دو مصداق دارد. حالا این بیان یک جا مشکل پیدا می کند‏‎ ‎‏آنجا که شما اصرار بر جدایی اینها از هم دارند و می گویید در شرایطی که میثاق ملّی‏‎ ‎‏و خواست مردم خلاف شرع باشد چه‏‏ ‏‏طور است، بالاخره مشروعیت دارد یا نه؟‏‎ ‎‏الآن این جور اتفاق افتاده که خواست مردم همانی است که خواست شرع است. اگر‏‎ ‎‏روزی پیش بیاید که خواست مردم با شرع منطبق نشود مثلاً خواست شرع با کودتا‏‎ ‎‏پ‏‏یاده شود بدون ارادۀ و انتخاب مردم، یا خواست مردم پیاده بشود بدون اینکه‏‎ ‎‏موازین شرعی و اسلامی مد نظر باشد، حالت دوم یقیناً اسلامی نیست و‏‎ ‎‏مشروعیّت ندارد یعنی مردم بیایند تصمیم بگیرند و نظام سیاسی و دولتشان را‏‎ ‎‏بر خلاف موازین اسلامی تشکیل دهند، خوب شرع که امضا نمی کند اینجا بین‏‎ ‎‏خواست مردم و خواست شرع جدائی پیدا می شود اما آن طرف قضیه، اگر دقیقاً‏‎ ‎‏موبه مو خواست شریعت با کودتا اجرا بشود این اسلامی هست یا نیست؟ این‏‎ ‎‏همان بحث دقیقی است که در سؤال شما مطرح است «بله» یا «نه» گفتن به این‏‎ ‎‏مسأله کار آسانی نیست، ما در تاریخ اسلام مواردی از این مسأله داریم؛ اگر بعد از‏‎ ‎‏رحلت پیامبرصلّی الله علیه و اله و سلّم فرضاً امام مصلحت می دید که با قوه قهریه خلافت را به دست بگیرد دقیقاً مصداق همین می شد، اما چنین نکرده است. شاید امام صادق علیه‏‏ ‏‏السلام با‏‎ ‎‏قوۀ قهریه می توانست اما نکرد سید الشهدا هم که قیام کرد، دفاع کرد به قوۀ قهریه‏‎ ‎‏متوصل نشد. خوب در دوران امامت بالاصاله با قوۀ قهریه نشده در دوران غیبت به‏‎ ‎‏طریق اولی نمی شود، این مشکل اگر اتفاق می افتاد چطور بود؟ برای ما جواب آن‏‎ ‎‏خیلی مشکل است. این یک بُعد قضیه؛ اما بُعد دیگر قضیه کلمه و واژۀ سیاسی‏‎ ‎«رضَا العاملة»‏ است که ما در متون اسلامی می بینیم ‏«لِمَ سُمِیَّ رضا بِالرضَا لرِضَا العامة‎ ‎به»‏ اینکه در بعضی از روایات ما داریم که ‏«وَ فیه رضَا العامة»‏ یا در عهد نامۀ مالک‏‎ ‎‏اشتر هست که حال عامه را رعایت کن نه خواص را، و موارد بسیاری که رعایت‏‎ ‎‏رضایت عمومی از وظایف دولت است؛ این مطلب با به قدرت، رسیدن دولت‏‎ ‎


مجموعه آثار کنگره بررسی مبانی فقهی حضرت امام خمینی (س) «نقش زمان و مکان در اجتهاد» ـ جلد 14نقش زمان و مکان در اجتهاد (مجموعه مصاحبه ها)صفحه 231
‏مشروع به وسیلۀ زور و بر خلاف ارادۀ مردم تناسب و توافق ندارد. پس بنابراین،‏‎ ‎‏جدا کردن این دو از همدیگر به معنای به هم خوردن و مختل شدن آن پیشفرض‏‎ ‎‏است که اشاره کردیم. ‏

 -  با اجازۀ شما وارد محور دوم بحث می شویم. آیا نقش عرف و بنای عقلا در تشخیص موضوعات چیست؟ بویژه در شناخت مسائل و مشکلات جامعه که حکومت باید برای آنها با توجه به پیشفرض منطقةالفراغ -  باید و نبایدهایی وضع کند. 

استاد: ‏باز تأکید می کنم که مسألۀ عرف و بنای عقلا یک مقوله دیگری است خارج از‏‎ ‎‏آن مقوله های احکام حکومتی و ‏«ما لا نصَّ فیه»‏. بر می گردیم به تقسیم بندی‏‎ ‎‏متعارفی که در فقه انجام می گیرد و احکام را به دو دسته تقسیم می کند؛ امضایی‏‎ ‎‏و تأسیسی. در احکام امضایی معتقدیم که بسیاری از احکام عرفی را شرع تأیید کرده‏‎ ‎‏و با تاییدش قواعد عرفی تبدیل شده به قواعد شرعی؛ یعنی بعد از بعثت پیامبر‏‎ ‎‏دیگر قاعدۀ عرفیِ «لزوم وفا به عهد» یک قاعدۀ عرفی نیست ‏«او فوا بالعقود»‏ آمده‏‎ ‎‏همان را شرعی کرده یعنی یکی از احکام شرعی، اصل لزوم وفای به عهد است. اما‏‎ ‎‏در واقع، می دانیم که این تأسیس نیست، بلکه یک حکم امضایی است. ‏

‏پس منافات ندارد قاعدۀ عرفی که مورد امضای شرع قرار گرفته حکم شرعی هم‏‎ ‎‏باشد. حالا اینکه چند درصد از احکلام شرعی تأسیس هستند و چند درصد، احکام‏‎ ‎‏امضایی، بحثی است که کمتر مطرح شده و جا دارد که این مساله باز بشود. به عنوان‏‎ ‎‏مثال، می دانید که بعضی از حقوقدانهای غربی در فقه اسلامی شبهه کرده اند و‏‎ ‎‏گفته اند که بخش عظیمی از فقه اسلامی مُتّخذ از قانون روم قدیم است. دلیلی که‏‎ ‎‏آورده اند اینست که بالاخره روم شرقی در شامات حکومت داشته و با مردم عرب‏‎ ‎‏در تماس بوده است و ارتباطات تجاری بین مکه و شامات وجود داشته که در دوران‏‎ ‎‏قبل از بعثت پیامبر صلّی الله علیه و اله و سلّم هم مواردش می بینیم، عرب اصولاً با قواعد حقوقی‏‎ ‎


مجموعه آثار کنگره بررسی مبانی فقهی حضرت امام خمینی (س) «نقش زمان و مکان در اجتهاد» ـ جلد 14نقش زمان و مکان در اجتهاد (مجموعه مصاحبه ها)صفحه 232
‏روم قدیم آشنایی داشته و این آشنایی را توسعه داده است، بعد می گویند وقتی‏‎ ‎‏اسلام ظهور کرد از قواعد روم شرقی که به میان اعراب انتقال پیدا کرده بود پیامبر‏‎ ‎‏اسلام هم استفاده کرده، خوب ما هم جواب می دهیم که اینها از مقولۀ مشابهت‏‎ ‎‏است و مشابهت هیچ گاه دلیل نمی شودبر اتخاذ یکی از دیگری این مثل آن است‏‎ ‎‏که بگوییم روم قدیم و رومیها از اسلام گرفتند؛ و اتفاقاً قرائن و  موارد خاصی هم‏‎ ‎‏داریم که در طول جنگهای صلیبی -  قبل و بعد از آن -  رومیان با بسیاری از احکام‏‎ ‎‏اسلامی آشنا شدند و در منابع و مدارک حقوقی که الآن در اختیار هست آثاری از‏‎ ‎‏احکام اسلامی دیده می شود. اما این نکته را می توانیم بپذیریم که وقتی اسلامی بنای‏‎ ‎‏عقلا و عرف را تأیید می کند، برایش مهم نیست که این بنای عقلا و عرف در‏‎ ‎‏جاهلیت عرب باشد، در قبایل باشد یا در روم باشد؛ هر کجا باشد فرقی ندارد. ‏

‏بنابراین با آن سعۀ صدری که اسلام دارد، این را امتیاز اسلام می دانیم نه اینکه‏‎ ‎‏اسلام التقاطی بوده است نه این سعه صدر اسلام بوده که کلیه قواعد عقلا و عرف‏‎ ‎‏که با موازین واقعی مخالف نیست یعنی مصلحتها و مفسده ها در آن رعایت شده. را‏‎ ‎‏مورد تأیید قرار داده است. بنابراین کاملاً ما جای پای عرف و بنای عقلا را در‏‎ ‎‏احکام امضایی می بینیم. منتها مشکلی که در پاسخ به سؤالی که مطرح کردید، داریم‏‎ ‎‏این است که چنین احکام امضایی عبارت است از قواعد عرفی زمان رسالت؛ و از‏‎ ‎‏نظر فقه شیعه توسعه داده می شود تا زمان ائمه با آن تعبیر فقهی که می گوییم در‏‎ ‎‏مرئی و مسمع معصوم بوده و معصوم نهی نکرده باشد. بحث در اینجاست که‏‎ ‎‏آیا این قابل توسعۀ به زمان ما هم هست یا نه؟ دو نظریه در این مسأله وجود دارد: یک‏‎ ‎‏نظریه این است که احکام امضایی مخصوص زمان معصوم است. بعد از زمان‏‎ ‎‏معصوم دیگر احکام امضایی وجود خارجی ندارد، چون شرط است که در مرئی‏‎ ‎‏و مسمع معصوم باشد و معصوم هم از آن ردع، و منعی نکرده باشد و این قواعدی که‏‎ ‎‏بعداً حادث شده (قواعد عرفی عام یا قواعد عرفی خاص) معیارها و ملاکهای‏‎ ‎


مجموعه آثار کنگره بررسی مبانی فقهی حضرت امام خمینی (س) «نقش زمان و مکان در اجتهاد» ـ جلد 14نقش زمان و مکان در اجتهاد (مجموعه مصاحبه ها)صفحه 233
‏احکام امضایی را ندارد؛ زیرا نه در مرئی و در مسمع امام بوده و نه مسألۀ عدم ردع‏‎ ‎‏احراز شده است. اما نظریۀ دیگر آن است که در احکام امضایی فرقی نیست بین‏‎ ‎‏زمان معصوم علیه السلام و غیر زمان معصوم. اجازه بدهید جنبه دیگر بحث را هم عرض‏‎ ‎‏کنم. در کجای فقه این بیشتر بحث می شود؟ یک مورد از این بحث خیلی مهم را‏‎ ‎‏مرحوم نائینی در رابطه با ‏«اوفوا بالعقود»‏ مطرح کردند که آیا ‏«اوفوا بالعقود»‏ فقط‏‎ ‎‏شامل عقود زمان معصوم است یا نه. می بینیم که مرحوم نائینی در این مسأله و‏‎ ‎‏خیلی از محققین و تا آنجا که من به نظرم می آید حضرت امام ـ قدس الله سره ـ‏‎ ‎‏توسعه می دهند «‏او فوا بالعقود»‏ را به کل عقد عرفی چه در زمان معصوم وجود‏‎ ‎‏داشته باشد یا در زمان معصوم وجود نداشته باشد. برای اینکه ‏«اوفوا بالعقود»‏ یک‏‎ ‎‏قضیه حقیقیه است؛ قضیۀ خارجیه نیست. اگر ‏«اوفوا بالعقود»‏ را منحصر در عقود‏‎ ‎‏عرفی زمانی معصوم بدانیم قضیۀ خارجیه می شود یعنی آن عقدهایی که در خارج‏‎ ‎‏هست؛ و حال آنکه اصلاً ماهیت و مفهوم منطقی این قضیه، نشاندهندۀ قضیۀ‏‎ ‎‏حقیقیه است. ‏

‏در حقیقت، ‏«اوفوا بالعقود»‏ آمده یک عدم ردعی در برابر عقود آینده قرار داده‏‎ ‎‏است. خیلی از شرکتهای فعلی از مقولۀ شرکتی که در وکالت و ضمان و امثال آن ذکر‏‎ ‎‏می کنیم نیست. امروز در دنیا، مالکیت تعاونی، نوع دیگری از مالکیت است، در‏‎ ‎‏قانون اساسی مالکیت تعاونی قسیم مالکیت خصوصی، دولتی و عمومی آمده‏‎ ‎‏است. در حالی که این شرکتها یا سرمایه‏‏ ‏‏اش مال مردم است و مربوط به بخش‏‎ ‎‏خصوصی است یا مال دولت است که بخش دولتی است. شرکت تعاونی اصلاً یک‏‎ ‎‏عقدی است که پیش بینی نشده قبلاً هم نبوده است و مصداق یک شرکتی که از‏‎ ‎‏باب مضاربه و ربا، انواع عقودی که درفقه داریم نیست. همۀ اینها را می شود‏‎ ‎‏براساس این تحلیل، با ‏«اوفوا بالعقود»‏ تصحیح کرد. ‏

‏اگر احکام امضایی را با این قرینه ای که فقهایی مثل مرحوم نائینی و امام ـ رضوان‏‎ ‎


مجموعه آثار کنگره بررسی مبانی فقهی حضرت امام خمینی (س) «نقش زمان و مکان در اجتهاد» ـ جلد 14نقش زمان و مکان در اجتهاد (مجموعه مصاحبه ها)صفحه 234
‏الله تعالی علیه -  فرمودند معیار قرار بدهیم، اگر به مرور زمان عرفی شکل بگیرد ـ‏‎ ‎‏مخصوصاً در مسائل بین المللی مصداق خیلی روشن دارد ـ را شامل می شود براین‏‎ ‎‏اساس یا در مسائل سیاسی که از اختیارات دولت است عرفی شکل بگیرد، دیگر‏‎ ‎‏لزومی ندارد برویم ادله ولایت فقیه را زیر و رو کنیم ببینیم آیا دولت این اختیارات را‏‎ ‎‏دارد یا ندارد. وقتی عرف دنیا و عقلا این باشد که دولت چنین اختیاراتی را دارد، ما‏‎ ‎‏می توانیم از آن استفاده کنیم. مصادیق عرف و بنای عقلا بالاخص در مسائل‏‎ ‎‏حکومتی و سیاسی، مسائل امنیتی، مسائل حقوقی عمومی و آزادیها الان در دنیا‏‎ ‎‏دارد شکل می گیرند. خیلی از مسائلی که در فصل سوم قانون اساسی تحت عنوان‏‎ ‎‏حقوق ملت آمده حدود بیست اصل است و مربوط به حقوق عمومی است شما‏‎ ‎‏اینها را در روایات نمی توانید بیابید پس چرا در قانون اساسی آمده؟ یقیناً زیربنای‏‎ ‎‏این مسأله همین عرف بین المللی عرف سیاسی، عرف حکومتی است که بالاخره‏‎ ‎‏حکومتی که تشکیل می‏‏ ‏‏شود باید این اختیارات را به مردم بدهد، این حق را برای‏‎ ‎‏مردم قائل بشود، بنابراین حوزۀ مسائل حکومتی آزادیهای عمومی، حقوق‏‎ ‎‏عمومی یا در مسائل بین الملل می تواند موارد و مصادیق بسیار پیدا کند و این‏‎ ‎‏رسالت فقه است که این موارد را استعفا کند. یعنی ما ناگزیریم اینجا یک بحث‏‎ ‎‏علمی داشته باشیم ببینیم عقلا در مسائل حکومتی چه فکر می کنند. بله در‏‎ ‎‏سیستم های حکومتی الآن عقلا بنای واحدی ندارند در دنیا حکومت مشروطه‏‎ ‎‏داریم، سلطنتی داریم، جمهوری داریم، جمهوری ریاستی داریم، جمهوری‏‎ ‎‏پارلمانی داریم، انواع و اقسام حکومت داریم که در حال حاضر یک عرف خاصی‏‎ ‎‏مستقر نشده است؛ اما حقوق عمومی در داخل یک نظام سیاسی  حالت عرفی پیدا‏‎ ‎‏می کند و قاعده ای می شود. ‏

‏امروزه تنها دموکراسی به معنای این نیست که دولت تمام امورش متکی به آرای‏‎ ‎‏عمومی باشد؛ بلکه در دموکراسی یک پارامتر دیگری اضافه شده و آن اینکه دولت‏‎ ‎


مجموعه آثار کنگره بررسی مبانی فقهی حضرت امام خمینی (س) «نقش زمان و مکان در اجتهاد» ـ جلد 14نقش زمان و مکان در اجتهاد (مجموعه مصاحبه ها)صفحه 235
‏حداکثر سعی خود را برای کسب رضایت مردم داشته باشد و آرای مردم را همواره‏‎ ‎‏پشتوانۀ خودش بداند و به گونه ای مشی کند که مردم را راضی نگه دارد. یعنی حقوق‏‎ ‎‏عمومی مردم را حفظ کند، حق اعتراض به مردم بدهد، حق تخصص و حق‏‎ ‎‏اعتصاب به مردم بدهد و اینها جزو لوازم دمکراسی است. ‏

‏بنابراین اگر در دنیای سیاست و حکومتداری و دولتمداری یا نظام بین امللی‏‎ ‎‏یک سلسله قواعدی جا افتاد ما می توانیم بگوییم که خیلی از این قواعد حقوق بین‏‎ ‎‏ ‏‏الملل در فقه ما آمده است، ما در خیلی از اصول و آداب و رسوم دیپلماسی،‏‎ ‎‏پیشگام هم هستیم. پیامبر ‏‏صلّی الله علیه و اله و سلّم ‏‏به سفیر فرمود اگر در شریعت اسلام سفیر کشتن‏‎ ‎‏جایز بود، هر آینه چنین و چنان می کردم. خوب احترام و مصونیت دادن به سُفرا و‏‎ ‎‏نمایندگان کشورهای خارجی یک اصلی است اما خیلی از کنوانسیونهایی که ما در‏‎ ‎‏زمینۀ حقوق کُنسولی داریم در فقه مطرح نشده؛ ولی اینها به تدریج دارد عرف بین‏‎ ‎‏الملل و بنای عقلا در سطح بین المللی می شود. ما اینها را به چشم غربی و شرقی‏‎ ‎‏نمی توانیم نگاه بکنیم؛ اینها اصول انسانی است. اصلاً غربیها هم پیشقدم نیستند.‏‎ ‎‏غربیها هم ریشه در شرق دارند از شرقیها گرفتند مقتضای زندگی اجتماعی در طول‏‎ ‎‏تاریخ از آدم تا کنون است که این را به صورت قواعد عرفی و بنای عقلا درآورده‏‎ ‎‏و الان می تواند برای ما معیار و مبنا باشد. ‏

 -  آیا می توان به بنائات عقلایی که در طول زمان شکل می گیرد، صبغۀ شرعی زد؟ 

استاد: ‏اگر بخواهیم این آداب و رسوم بین المللی و این کنوانسیونها که دارد جنبۀ‏‎ ‎‏عرفی بین المللی پیدا می کند در رساله ها جزو احکام شرعی ذکر کنیم، مقداری‏‎ ‎‏مشکل است و این را الآن نمی توانم در این باره‏‏ ‏‏اش نظری بدهم؛ نه نفی می کنم و نه‏‎ ‎‏اثبات می کنم؛ امام جای بحث دارد. اجازه بدهید برای استشهاد مسأله، از خودم‏‎ ‎‏چیزی نگویم که بضاعتی ندارم؛ از کلام امام(ره) استشهاد می کنم امام یک بحث‏‎ ‎


مجموعه آثار کنگره بررسی مبانی فقهی حضرت امام خمینی (س) «نقش زمان و مکان در اجتهاد» ـ جلد 14نقش زمان و مکان در اجتهاد (مجموعه مصاحبه ها)صفحه 236
‏بسیار بِکری در «تحریر الوسیله» داردکه یک بار هم من به مناسبت بحث دخانیات و‏‎ ‎‏سیگار به آن استناد کردم، خیلیها پسندیدند و خیلی ها هم رد کردند. در تحریر‏‎ ‎‏الوسیله به احکام عقلی (احکام واجب عقلی و احکام حرام عقلی)، شرعی‏‎ ‎‏نمی گویند می فرمایند هر چیزی که ضرر دارد برای انسان، «حرام عقلی» است؛‏‎ ‎‏داروئی که بیماری انسان را علاج می کند، مصرف کردن آن واجب است، ولی‏‎ ‎‏«واجب عقلی» حالا آیا می شود به این واجبات عقلی، یک صبغۀ شرعی زد و گفت‏‎ ‎‏عقلی شرعی یا اصلاً عقلی‏‏ ‏‏اش را برداریم بگویم دارو خوردن شرعاً واجب است یا‏‎ ‎‏بگویم که سیگار کشیدن شرعاً حرام است؟ امام در تحریرالوسیله این چنین تعبیر‏‎ ‎‏نمی کنند و بخصوص عنایت دارند بگویند «احکام واجب عقلی»، «احکام حرام‏‎ ‎‏عقلی»؛ منتها قاعده ای داریم که بالاخره چیزی را که عقل حکم می کند شرع هم‏‎ ‎‏مراعات کرده تا آنجا که من در درس امام حضور داشتم، ایشان یکی دو جا نقطه‏‎ ‎‏نظری خاص داشتند که همین مطلب را تأکید می کردند و می فرمودند گاه پوشش‏‎ ‎‏حکم یک چیز است و درون حکم یک چیز دیگر. خود امام این مثال را می زدند و که‏‎ ‎‏اگر مثلاً فرزندتان یا از بستگانتان بیمار هستند، خوب بشوند و نذر کنید که ده شب‏‎ ‎‏نماز شب بخوانید، نماز شب واجب نمی شود؛ نماز شب مستحب است؛ چیزی که‏‎ ‎‏واجب است ‏«اوفوا بالنذر»‏ است، آن چه شرعی است وجوب وفا به نذر است، اما‏‎ ‎‏خود نماز شب را شما به نیت واجب نمی توانید به جا بیاورید؛ نافه شب را به نیت‏‎ ‎‏مستحبی به جا می آوریم. چرا، تا وفا به نذر کرده باشیم که این بر ما واجب است.‏‎ ‎‏اینجا هم دقیقاً همینطور است واجب عقلی شرعی‏‎ ‎‏نیست؛ شرعاً واجب نیست. اینکه «حکم عقلی قطعی را باید عمل کرد» شرعی‏‎ ‎‏است، من حکم عقلی را به خاطر عقل عمل می کنم (انجام می دهم یا اجتناب‏‎ ‎‏می کنم) تا به آن حکم شرعی عمل کرده باشم خوب اگر این مبنای امام را به قواعد‏‎ ‎‏عرفی و بنای عقلای جدید و مستحدثه سرایت دهیم، نمی توانیم بگوییم اینها‏‎ ‎


مجموعه آثار کنگره بررسی مبانی فقهی حضرت امام خمینی (س) «نقش زمان و مکان در اجتهاد» ـ جلد 14نقش زمان و مکان در اجتهاد (مجموعه مصاحبه ها)صفحه 237
‏ احکام شرعی است؛ بله، حکم شرعی این است که به عرف باید احترام گذاشت و‏‎ ‎‏به بنای عقلا باید عمل کرد. اما اگر نظر مشهور را عمل کنیم وقتی نذر می کنیدحج‏‎ ‎‏عمره را عمره واجب می شود و یا نذر می کنید زیارت حضرت ابا عبدالله علیهم السلام را،‏‎ ‎‏این زیارت واجب می شود و یا نذر کنید نافلۀ شب را، واجب می شود. بر این مبنا، تمام‏‎ ‎‏قواعد عرفی را می توان احکام شرعی دانست. ‏

‎ ‎

مجموعه آثار کنگره بررسی مبانی فقهی حضرت امام خمینی (س) «نقش زمان و مکان در اجتهاد» ـ جلد 14نقش زمان و مکان در اجتهاد (مجموعه مصاحبه ها)صفحه 238

  • - کلمات قصار، شماره 105.