الحدیث الرابع

فصل در سبب اصلی تکبر است

‏فصل در سبب اصلی تکبر است ‏

‏کبر را اسباب بسیاری است که برگشت تمام آنها به این است که انسان در خود کمالی توهّم کند که آن باعث عجب شود و مخلوط با حب نفس گردیده حجاب کمال دیگران شده آنها را ناقصتر از خود گمان کند، و این سبب ترفع قلبی یا ظاهری گردد. مثلا در علماء عرفان گاهی پدید آید کسی که خود را از اهل معارف و شهود داند و از اصحاب قلوب و سابقه حسنی انگارد و بر دیگران لاف ترفع و تعظم زند، و حکما و فلاسفه را قشری و فقها و محدّثین را ظاهر بین و سایر مردم را چون بهایم داند، و به همه بندگان خدا به نظر تحقیر و تعییر نگاه کند. و بیچاره خود لاف از فناء فی الله و بقاء بالله زند و کوس تحقق کوبد، با آنکه معارف الهیه اقتضا می کند خوش بینی به موجودات را. و اگر شم معرفت الله کرده بود به مظاهر جمال و جلال حقّ، تکبر نمی کرد، چنانچه در مقام بیان و علم خود او نیز تصریح به خلاف حالت خود کند. و این نیست جز آنکه معارف به قلبش وارد نشده. و بیچاره به مقام ایمان هم نرسیده دم از عرفان می زند، و از عرفان حظّی نداشته از تحقق سخن می راند.‏

‏و در حکما نیز اشخاصی پیدا می شود که چون خود را دارای برهان و علم به حقایق داند و خود را از اهل یقین بالله و ملائکته و کتبه و رسله شمارد، به سایرین به نظر حقارت نگاه کند و سایر علوم را جز و علم حساب نکند، و تمام بندگان خدا را ناقص داند در علم و ایمان، و به آنها تکبر نماید در قلب، و در ظاهر نیز با نخوت و تکبر با مردم رفتار کند، با آنکه علم به مقام ربوبیت و فقر ممکن اقتضا می کند خلاف آن را، و حکیم آن است که دارای ملکه تواضع باشد به واسطه علم به مبدأ و معاد.‏


کتابشرح چهل حدیث (اربعین حدیث)صفحه 82
‏خدای تعالی لقمان را حکمت عطا فرمود به نصّ قرآن شریف‏‎[1]‎‏، و از دستورات آن بزرگوار به فرزندش آن است که خدای تعالی نقل می فرماید:‏‏ و لا تُصَعِّرْ خَدَّکَ لِلنّاسِ و لا تَمْشِ فی الأَرْضِ مَرَحاً إنَّ الله لا یُحِبُّ کُلَّ مُخْتالٍ فَخُورٍ.‏‎[2]‎‏ و در مدعیهای ارشاد و تصوف و تهذیب باطن گاهی شخصی پیدا می شود که به تکبر با مردم رفتار کند، و بدبین به علما و فقها و تابعین آنها گردد، و به حکما و علما طعنها زند و غیر خود و سرسپردگان به خود را اهل هلاک داند، و چون دستش از علوم تهی است علوم را خار طریق خواند و اهل آن را شیطان راه سالک شمارد، با آنکه آنچه در مقام دعوی مقام خود گوید اقتضای خلاف این ها نماید، و هادی خلایق و مرشد گمراهان باید خود از مهلکات و موبقات مبرّا باشد، و از دنیا گذشته و محو جمال حق شده، باید به بندگان خدا تکبر نکند و بدبین به آنها نباشد.‏

‏و در فقها و علمای فقه و حدیث و طلاب آن نیز گاهی کسی پیدا شود که مردم دیگر را حقیر شمارد و به آنها تکبر فروشی کند و خود را مستحق همه طور اکرام و اعظام داند، و لازم داند که همه مردم اطاعت امر او کنند و هر چه گوید چون و چرا نکنند، خود را لا یسأل عمّا یفعل و هم یسألون‏‎[3]‎‏ انگارد، و جز خود و چند نفر معدودی مثل خود را اهل بهشت نداند، و اسم هر طایفه ای از هر علمی در میان آید، به آن طعن زند و جز علم خود را، که از آن نیز بهره کافی ندارد، سایر علوم را ندیده و نسنجیده طرد کند و اسباب هلاک داند، و علما و سایر علوم را از روی جهل و نادانی طرد کند و چنین ارائه دهد که دیانتش موجب شده که این ها را تحقیر و توهین کند، با آنکه علم و دیانت مبرا از این اطوار و اخلاق اند. «قول به غیر علم» را شریعت مطهره حرام کرده و حرمت مسلم را واجب دانسته‏‎[4]‎‏، این بیچاره بیخبر از دیانت و علم خلاف قول خدا و رسول کرده و آن را به صورت دین درآورده، با آنکه سیره سلف و خلف از علمای بزرگ غیر از این بوده.‏

‏این حال علوم شرعیه که هر یک اقتضا دارد که علمای آن متصف به تواضع باشند و ریشه تکبر را از قلوب قلع کنند. هیچ علمی تکبر نیاورد و با تواضع مخالف نیست. پس از این، علت آنکه این اشخاص عملشان خلاف علمشان است بیان می نماییم ‏‎[5]‎‏، در علمای سایر علوم، از قبیل طب و ریاضی و طبیعی، و همین طور صاحبان صنعت دقیق، مثل برق و مکانیک و غیر آن، نیز تکبر فروشی بسیار پیدا می شود. سایر علوم را هر چه باشد چیزی ندانند و به اهل آن با نظر تحقیر نگاه کنند و هر یک گمان کنند که علم آن است که پیش اوست و در ظاهر و قلب به مردم کبریایی ‏


کتابشرح چهل حدیث (اربعین حدیث)صفحه 83
‏کنند، با آنکه علم آنها این اقتضا را ندارد.‏

‏اما غیر اهل علم، بعضی از اهل مناسک و عبادت نیز بسیار به مردم تکبر کنند و آنها را حقیر شمارند و تحقیر کنند، سایر مردم را، حتی علما را، اهل نجات ندانند، هر وقت از علم سخنی پیش آید، گویند علم بی عمل چه فایده دارد؟ عمده عمل است، و به عملی که خود اشتغال دارند خیلی اهمیت می دهند، و به همه طبقات از روی کبر و عجب نظر کنند، با اینکه اگر اهل عبادت حقیقی و اخلاص باشد باید عملش او را اصلاح کند. نماز از منکر و فحشا نهی می نماید و معراج مؤمن است، این پنجاه سال نماز خوان و مواظب اعمال واجبه و مستحبه، به رذیله کبر، که الحاد است، و عجب، که از فحشاء و منکر بزرگتر است، متصف شده و به شیطان و خلق او نزدیک گردیده! نمازی که از فحشا نهی نکند و نگاهدار قلب نباشد، بلکه به واسطه کثرت آن قلب ضایع گردد، نماز نیست. نمازی که وقتی خیلی مواظبت کردی از او، تو را به شیطان و خاصه او، که کبر است، نزدیک کند نماز نیست، نه آنکه نماز این اقتضا را دارد. این ها کبر حاصل از علم و عمل.‏

‏و اما آنچه از غیر این ها حاصل شود نیز برگشت کند به رؤیت یک نحو کمال در خود و غیر را فاقد آن دیدن. مثلا کسی که دارای نسب و حسب است، بر فاقد آن تکبر کند گاهی. و کسی که دارای جمال و زیبایی است، بر فاقد آن یا طالب آن تکبر نماید. یا مثلا دارای اتباع و انصار و قبیله و تلامیذ و غیر آن، بر فاقد آن تکبر فروشد.‏

‏پس روی هم رفته، سبب کبر رؤیت کمال متوهّم است و بهجت به آن و عجب به آن، و فاقد دیدن غیر است از آن. حتی صاحبان اخلاق فاسده و اعمال قبیحه نیز گاهی به غیر خود کبر کنند، چون آن را که در خود است یک نحو کمال انگارند! و بدان که صاحب صفت کبر گاهی به واسطه بعضی جهات خودداری کند از اظهار آن و هیچ ترتیب آثار ندهد، ولی این شجره خبیثه در قلبش ریشه دارد، و لهذا از او تراوش کند آثار وقتی که از حال طبیعی خارج شود. مثل آنکه غضب عنان را از دست او بگیرد، در آن حال شروع کند به اظهار کبریا و عظمت و دارایی خود را از هر قبیل است- علم است یا عمل یا چیز دیگر- به چشم دیگری کشد و بر او افتخار کند.‏

‏و گاهی ظاهر کند کبر خود را و اعتنا به جهات خارجیه نکند، و شدت کبر آن را گسیخته عنان کند، پس، گاهی ظاهر شود کبر در اعمال و حرکات و سکناتش، مثل آنکه تقدم در مجالس کند و از دیگران در ورود و خروج جلو افتد، و فقرا را در مجلس خود راه ندهد، و ترک مجالست آنها کند، و برای خود حریم قرار دهد، و در راه رفتن ‏


کتابشرح چهل حدیث (اربعین حدیث)صفحه 84
‏و نگاه کردن و جواب و سؤال با مردم و دیگر اعمال کبر کند. و بعضی از محققین، که ما بسیاری از اصول مطالب را در این حدیث از او اخذ کرده و ترجمه کردیم، گوید که درجه نازله کبر در عالم این است که روی خود را از مردم برگرداند و از آنها گویی اعراض کند. و در عابد آن است که عبوس کند بر مردم و چین بر جبین اندازد، گویی از مردم پرهیز کند یا به آنها غضب کرده است، و بیچاره نمی داند که ورع در پیشانی نیست و چین آن و در عبوس صورت نیست و در برگرداندن صورت و اعراض از مردم نیست و در گردن کج کردن و سر پایین انداختن نیست و در دامن جمع کردن نیست، بلکه ورع در قلب است. پیغمبر، صلّی الله علیه و آله، فرمود: «تقوا این جاست.» و اشاره فرمود به سینه خود.‏‎[6]‎‏ و گاهی ظاهر شود کبر در زبان او و به دیگران مفاخره و مباهات کند و تزکیه نفس نماید. عابد در مقام تفاخر گوید من فلان عمل را کردم. و دیگران را تنقیص کند و اعمال خود را بزرگ شمارد. گاهی هم تصریح نمی کند ولی چیزی می گوید که لازمه اش تزکیه نفس است. و عالم گوید به غیر: تو چه می دانی؟‏

‏من فلان کتاب را چندین دفعه دیدم، چندین سال در مجامع علمی بودم و اساتید و اساطین دیدم و زحمتها کشیدم، کتابها نوشتم، تصنیف و تألیفها کردم. و همین طور.‏

‏پس، در هر حال باید به خدا پناه برد از شر نفس و مکاید آن.‏

‎ ‎

کتابشرح چهل حدیث (اربعین حدیث)صفحه 85

  • . وَ لقد اتَیْنا لقمانَ الحِکْمَةَ أَن اشْکُرْ لله. (و بتحقیق به لقمان حکمت آموختیم که پروردگار را شاکر باش.) (لقمان- 12).
  • . «و به تکبّر، از مردم رخ متاب و به نخوت در زمین راه مرو. به درستی که خداوند هیچ گردنفراز خودستایی را دوست نمی دارد. (لقمان- 18).
  • . «خدا از آنچه می کند بازخواست نخواهد شد، ولی آنان بازخواست خواهند شد.» (انبیاء- 23).
  • . (بنی اسرائیل- 36 و نور- 15). و همچنین در اصول کافی- «کتاب فضل العلم»، «باب النهی عن القول بغیر علم»، 9 حدیث در این باب آورده است. روایات فراوان در حرمت خون و عرض و مال مسلمان وارد شده است، از جمله آنهاست: حرمة النبی و المؤمن اعظم من حرمة البیت (پاس پیامبر و مومن را داشتن بالاتر از پاس خانه خدا را داشتن است.) وسائل الشیعة، ج 10، ص 422. و در اصول کافی «کتاب الایمان و الکفر» احادیثی در حقوق مؤمن آورده است، از جمله در باب «حق المؤمن علی اخیه و اداء حقه» و باب «من أذی المسلمین و احتقرهم» و باب «من طالب عثرات المؤمنین».
  • . ادامه همین حدیث.
  • . بحار الانوار، ج 70، ص 198 و 199، «کتاب ایمان و کفر»، «باب کبر» مرآة العقول، ج 10، ص 190، «کتاب ایمان و کفر»، «باب کبر». عن انس قال: کان رسول الله (ص) یقول: الاسلام علانیة و الایمان فی القلب، قال: ثمّ یشیر بیده إلی صدره ثلاث مرّات، قال ثم یقول: التّقوی هیهنا. التقوی هیهنا. انس می گوید: پیغمبر (ص) می فرمودند: اسلام آشکار است و ایمان در قلب است. انس گفت سپس پیغمبر (ص) با دستش به سینه اش سه بار اشاره کرده، سپس فرمودند: تقوی اینجاست، تقوی اینجاست. مسند احمد بن حنبل، ج 3، ص 134.