الحدیث الثانی عشر

فصل در تفکر در احوال نفس است

‏فصل در تفکر در احوال نفس است ‏

‏- یکی از درجات تفکر، فکر در احوال نفس است که از آن نتایج بسیار و معارف بیشمار حاصل شود. و ما اکنون نظر به دو نتیجه داریم: یکی علم به یوم معاد، و دیگر علم به بعث رسل و انزال کتب، یعنی، نبوت عامه و شرایع حقه.‏

‏یکی از حالات نفس، حال تجرد آن است که حکماء شامخین کمتر مسئله ای از مسائل حکمیه را به مثابه آن اهمیت داده و مبرهن و واضح نموده اند. و ما اکنون در صدد اثبات تجرد آن به وجه تفصیلی نیستیم، از این جهت به بعضی ادله، که مبادی آن کم مؤنه است، اکتفا می نماییم و به ذکر مقصد می پردازیم.‏

‏پس، گوییم که به اتفاق اطبا و علما معرفة الاعضاء و حکم تجربه، تمام اجزاء بدن انسان، از امّ الدماغ، که مرکز ادراکات و محل ظهور قوای نفس است، تا آخرین اجزاء کثیفه صلبه بدن، از سن 35 سالگی یا 30 سالگی به بعد رو به انحطاط و نقصان گذارد و به افق ضعف و سستی نزدیک شود. و ما خود نیز تجربه کردیم که ضعف و سستی در تمام قوا نمایان شود. ولی در همین موقع، یعنی از سن سی و چهل به بعد، قوای روحانیه و ادراکات عقلیه کامل تر است و رو به ترقی و اشتداد است. از این، نتیجه حاصل آید که قوای ادراکیه عقلیه جسمانی نیست، چه اگر جسمانی بودی، چون سایر قوای جسمانی رو به ضعف گذاشتی. و نتوان توهم کرد که از کثرت اعمال قوای فکریه و حصول تجربه قوای عقلیه قوی گردیده، زیرا که تمام قوای جسمانیه با کثرت اعمال آن و به کار انداختن آن رو به انحلال و زوال رود نه رو به قوت و کمال، و این خود دلیل بر این است که قوای عقلیه جسم و جسمانی نیست.‏


کتابشرح چهل حدیث (اربعین حدیث)صفحه 198
‏و نقض به حال کهولت که قوای فکریه هم ناقص می شود بی محل است، زیرا که اولا هیچیک از قوای جسمانی تا سن کهولت رو به اشتداد نیست تا آنکه گفته شود که فلان محل از جسم مورد ادراکات عقلیه است و تا سن کهولت رو به اشتداد و قوّت بوده، و اکنون که ضعیف شده قوه فکر هم ضعیف شده. و ثانیا، آن ضعف در حال کهولت نیز راجع به فکر است که از قوای حالّه در جسم است، یا آنکه احتیاج به قوای جسمانیه دارد، و اما ادراکات محضه و ملکات خبیثه یا فاضله در آن وقت نیز قوی تر از سابق است، گرچه اظهار یا ظهورش کمتر باشد. بالجمله، برای اثبات مدعای ما همان قوّت ادراک در سن چهل پنجاه سالگی کفایت کند.‏

‏و حلّ نقض آن است که چون نفس بساط خود را از ملک بدن جمع می کند و قوای او رجوع به باطن ذاتش می نماید، هر یک از قوا که به عالم جسم و جسمانی نزدیکتر است زودتر رو به سستی و کلال گذارد، و هر یک بعیدتر است دیرتر ضعیف شود. و اما قوایی که از عالم تجرد و ملکوت است قوی تر گردد و اشتدادش بیشتر شود، و این دلیل بر آن است که نفس جسم و جسمانی نیست.‏

‏و نیز خواص و آثار و افعال نفس مضاد است با خواص و آثار و افعال مطلق اجسام، و این دلیل بر آن است که نفس جسم نیست. مثلا ما بالضروره می دانیم که یک جسم بیش از یک صورت قبول نمی کند، و اگر بخواهد صورت دیگری بر او وارد شود باید صورت اول از او مفارقت کند تا صورت دوم را قبول نماید. مثلا اگر روی صفحه کاغذی یک صورت نقش کنی، در محلی که نقش است صورت دیگر منتقش نشود، مگر اینکه صورت اوّلی بکلی زایل شود. و این حکم در تمام اجسام جاری است به ضرورت عقل. اما نفس در عین حال که صورتی در او منتقش است صورتهای مضاده با او نیز در او منتقش می شود بدون اینکه صورت اول زائل گردد.‏

‏و نیز در هر جسمی صورت متناهی نقش بندد، ولی در نفس صورت غیر متناهیه منتقش شود، و از این جهت حکم کند بر امور غیر متناهیه.‏

‏و نیز هر جسمی که صورتی از او زائل گردید، آن صورت در آن بدون سبب مستأنف پیدا نشود، ولی نفس صورتهایی [را]‏ ‏که از او غیبت می کند بی سبب خارج عود می دهد.‏

‏پس، معلوم شد که نفس با همه اجسام در خواص و آثار و افعال مضاد است، پس، آن مجرد است و از سنخ اجسام و جسمانیات نیست، و مجردات تفاسد پیدا نمی کنند- چنانچه در محل خود مبرهن است- زیرا که فساد بی ماده قابله نشود، و‏


کتابشرح چهل حدیث (اربعین حدیث)صفحه 199
‏مجرّد مادّه قابله ندارد، زیرا که آن از لوازم اجسام است، پس تفاسد بر او جایز نیست.‏

‏پس، از این ها نتیجه حاصل شد که نفس به خراب بدن و مفارقت از آن فاسد و خراب نشود، بلکه باقی در عالم دیگری است و فنا برای آن نیست. و این معاد روحانی است از برای نفوس و ارواح که قبل از قیامت برای آنها حاصل است، تا آنکه اراده حق تعلق گیرد به عود آنها به ابدان. و ما اکنون در مقام اثبات مطلق معاد هستیم در مقابل منکر مطلق، و از این مقدمات به وضوح پیوست.‏

‏و بباید دانست که از برای نفوس صحت و مرض و صلاح و فساد و سعادت و شقاوتی است که پی بردن به طرق آن و دقایق مصالح و مفاسد آن برای احدی جز ذات مقدس حق ممکن نیست، ناچار در نظام اتمّ، که احسن نظام است و قبل از این معلوم شد که منظّم آن حکیم علی الاطلاق است و واقف بر همه امور است، تعلیم طرق سعادت و شقاوت و هدایت راه صلاح و فساد و اعلام طرق علاج نفوس ممتنع است اهمال شود، زیرا که در اهمال آن یا نقص در علم لازم آید یا نقص در قدرت یا بخل و ظلم بی جهت. معلوم شد که ذات مقدس مبدأ از تمام این ها بری است: او کامل علی الاطلاق و مفیض علی الاطلاق است. و در اهمال هدایت طرق سعادت و شقاوت خللی عظیم در حکمت وارد آید و فساد و اختلال بزرگ بر نظام و مملکت آشکار شود. پس، در نظام اتمّ لازم شد که طریق سعادت و شقاوت و طرق هدایت را اعلام فرماید. و از این بیان دو نتیجه واضحه حاصل شد: یکی آنکه شریعت، که عبارت از نسخه اصلاح امراض نفسانیه است، جز پیش ذات مقدس حق نیست. و دیگر آنکه حق تعالی اعلام آن را ناچار می فرماید. و معلوم است یک چنین مقصد بزرگ و علم کامل دقیقی که عقل عقلا از ادراک آن عاجز است و ربط ملک و ملکوت و تأثیر صور ملکیه در باطن نفس را احدی نداند، لا بد باید به طریق وحی و الهام واقع شود، یعنی، باید به تعلیم حق باشد. و واضح است که تمام افراد بشر قابل این خلعت نیستند و استعداد این مقام و انجام این وظیفه را ندارند، و در هر چند قرن یکی پیدا شود که لایق یک همچو وظیفه باشد و بتواند یک همچو مقصد بزرگی را انجام دهد. حق تعالی او را مبعوث فرماید که طرق سعادت و شقاوت را به بشر بفهماند و مردم را به صلاح خود آگاه نماید. و این عبارت از «نبوّت عامه» است.‏

‏و چون کلام منتهی شد بدینجا، به طریق استطراد یک مطلبی را بیان می کنیم، که آن را هم به نظر نویسنده از بدیهیات باید محسوب داشت. و آن این است که پس ‏


کتابشرح چهل حدیث (اربعین حدیث)صفحه 200
‏از آنکه می دانیم با علم ضروری که شریعتی از جانب حق تعالی در بین بشر باید باشد، و رجوع نماییم به شرایع معموله در بین بشر- که عمده آنها سه شریعت است: یکی شریعت یهود، و دیگر شریعت نصاری، و دیگر شریعت اسلام- می بینیم بالضرورة که شریعت اسلام در سه مقام، که اساس شرایع و مدار تشریع بر آن است- که یکی راجع به عقاید حقه و معارف الهیه و توصیف و تنزیه حق و معاد و کیفیت آن و علم به ملائکه و توصیف و تنزیه انبیا، علیهم السلام، که عمده و اصل شرایع است، و دیگر راجع به خصال حمیده و اصلاح نفس و اخلاق فاضله، و سوم راجع به اعمال قالبیه فردیه و اجتماعیه، سیاسیه و مدنیه و غیر آن- کامل تر از دیگران است. بلکه هر منصف بیغرض نظر کند، می یابد که طرف نسبت با آنها نیست. و در تمام دوره زندگانی بشر، قانون و شریعتی که به این اتقان باشد و در تمام مراحل دنیایی و آخرتی کامل و تامّ باشد وجود نداشته، و این خود بزرگتر دلیل بر حقانیت آن است.‏

‏بالجمله، بعد از اثبات نبوّت عامه و اینکه شریعتی از برای بشر خدای تعالی تشریع فرموده و طرق هدایت را به آنها فهمانده و آنها را در تحت نظم و نظام در آورده، اثبات حقیّت دین اسلام احتیاج به هیچ مقدمه ندارد جز نظر کردن به خود آن و مقایسه بین آن و سایر ادیان و شرایع در جمیع مراحلی که تصور می شود احتیاج بنی الانسان، از معارف حقه و ملکات نفسانیه، تا وظایف نوعیه و شخصیه و تکالیف فردیه و اجتماعیه. و این یکی از معانی حدیث شریف است که می فرماید: الإسلام یعلو و لا یعلی علیه.‏‎[1]‎‏ زیرا که هر چه عقول بشر ترقی کند و ادراکات آنها زیاد گردد، وقتی به حجج و براهین اسلام نظر کنند، پیش نور هدایت آن خاضعتر شوند و حجتی در عالم غلبه بر آن نکند.‏

‏محصل برهان ما بر اثبات نبوت خاتم النبیین، صلّی الله علیه و آله، این شد که همین طور که اتقان خلقت کائنات و حسن ترتیب و نظم آن ما را هدایت می کند که یک موجودی منظّم اوست که علمش محیط به دقایق و لطایف و جلایل است، اتقان احکام یک شریعت و حسن نظام و ترتیب کامل آن که متکفل تمام احتیاجات مادی و معنوی، دنیوی و اخروی، اجتماعی و فردی است، ما را هدایت می کند به آنکه مشرّع و منظّم آن یک علم محیط مطلع بر تمام احتیاجات عایله بشر است، و چون به بداهت عقل می دانیم که از عقل یک نفر بشر، که تاریخ حیات او را همه مورخین ملل نوشته اند و شخصی بوده که تحصیل نکرده و در محیط عاری از کمالات و‏


کتابشرح چهل حدیث (اربعین حدیث)صفحه 201
‏معارف تربیت شده، این ترتیب کامل و نظام تام و تمام صادر نتواند شد، بالضرورة می فهمیم که از طریق غیب و ماوراء الطبیعه این شریعت تشریع شده و به طریق وحی و الهام به آن بزرگوار رسیده. و الحمد لله علی وضوح الحجّة.‏

‏در نظر داشتم که مقام دیگری از تفکر را، که آن فکرت در عالم ملک است و نتیجه آن زهد است، بیان نمایم ولی چون در مقامات سابقه عنان قلم گسیخته شد و مطلب طولانی، بلکه خارج از موضوع، شد لهذا از آن صرف نظر نمودم.‏

‎ ‎

کتابشرح چهل حدیث (اربعین حدیث)صفحه 202

  • . «اسلام برتر است و چیزی بر آن برتری نجوید.» وسائل الشیعة، ج 17 ص 376، «کتاب الفرائض و المواریث»، «ابواب موانع الارث»، باب 1 حدیث 11.