الحدیث الرابع و الثلاثون

فصل در بیان قرب فرایض و نوافل و نتیجه آن به حسب طریقه اهل ذوق و سلوک

‏فصل در بیان قرب فرایض و نوافل و نتیجه آن به حسب طریقه اهل ذوق و سلوک‏‏ ‏

‏بدان که از برای سالک إلی الله و مهاجر از بیت مظلمه نفس به سوی کعبه حقیقی یک سفر روحانی و سلوک عرفانی است که مبدأ آن مسافت بیت نفس و أنانیّت است، و منازل آن، مراتب تعینات آفاقی و انفسی و ملکی و ملکوتی است که از آنها‏


کتابشرح چهل حدیث (اربعین حدیث)صفحه 589
‏به حجب نورانیه و ظلمانیه تعبیر شده: إن لله سبعین ألف حجاب من نور و ظلمة‏‎[1]‎‏.‏

‏یعنی انوار وجود و ظلمات تعین، یا انوار ملکوت و ظلمات ملک، یا ادناس ظلمانیه تعلقات نفسانیه و انوار طاهره تعلقات قلبیه. و از این هفتاد هزار حجب نوریه و ظلمانیه گاهی به طریق جمع تعبیر به هفت حجاب شده، چنانچه در خصوص تکبیرات افتتاحیه از ائمه اطهار وارد است که در خرق هر حجابی تکبیری فرموده.‏‎[2]‎‏ و در موضوع سجده به تربت حسینیه، روحی له الفداء، است که سجده بر آن خرق حجب سبع کند.‏‎[3]‎‏ و عارف مشهور گوید:‏

‏«هفت شهر عشق را عطّار گشت ‏

‎ ‎

‏ما هنوز اندر خم یک کوچه ایم»‏‎[4]‎

‎ ‎

‎ ‎

‎ ‎

‏و در انسان صغیر به «لطایف سبعه» تعبیر شده.‏‎[5]‎‏ و گاهی به سه حجاب کلی عدد آن را رساندند:‏‎[6]‎‏ در آفاق به «عوالم ثلاثه»‏‎[7]‎‏، و در انفس به «مراتب ثلاثه»‏‎[8]‎‏ تعبیر کرده اند. و گاهی به طریق توسط به هزار منزل معروف پیش سایرین، و به اعتباری به صد منزل، و به اعتباری به ده منزل تقسیم نموده اند.‏‎[9]‎‏ و شیخ عارف کامل شاه آبادی، دام ظلّه، برای هر منزلی از منازل سایرین ده بیت مقرر می داشت، با اسلوب بدیعی که مجموع هزار بیت می شد به آن ترتیب. و حضرت إبراهیم خلیل الرحمن، علیه السلام، در آن سیر روحانی، که حق تعالی از آن حکایت می فرماید، منازل را به سه مقام تعبیر فرموده، و از یکی به «کوکب»، و دیگری به «قمر»، و سومی به «شمس» تعبیر فرموده.‏‎[10]‎‏ و بالجمله، مبدأ سفر روحانی بیت مظلمه نفس است، و منازل آن مراحل و مراتب آفاق و انفس است، و غایت آن ذات مقدس حق است به جمیع اسماء و صفات در ابتدای امر برای انسان کامل، و مضمحلا فیه الاسماء و الصفات در آخر امر، و اسمی و صفتی و تعینی از اسماء و صفات و تعینات است برای غیر آن.‏

‏و پس از آنکه انسان سالک قدم بر فرق انیّت و انانیّت خود گذاشت و از این بیت خارج شد و در طلب مقصد اصلی و خداجویی منازل و مراحل تعینات را سیر کرد و قدم بر فرق هر یک گذاشت و حجب ظلمانیه و نورانیه را خرق نمود و دل از همه موجودات و کائنات برکند و بتها را از کعبه دل به ید ولایت مآبی فرو ریخت و کواکب و اقمار و شموس از افق قلبش افول کردند و وجهه دلش یک رو و یک جهت بی کدورت تعلق به غیر، الهی شد و حال قلبش ‏‏ وَجَّهْتُ وَجْهِیَ لِلَّذی فَطَرَ السَّمواتِ وَ الأرْضَ ‏‎[11]‎‏ شد و فانی در اسماء و ذات و افعال گردید، پس در این حال از خود‏


کتابشرح چهل حدیث (اربعین حدیث)صفحه 590
‏بی خود شود و محو کلی برایش حاصل شود و صعق مطلق رخ دهد، پس حق در وجود او کارگر شود و به سمع حق بشنود و به بصر حق ببیند و به ید قدرت حق بطش کند و به لسان حق نطق کند، و به حق ببیند و جز حق نبیند، و به حق نطق کند و جز حق نطق نکند، از غیر حق کور و کر و لال شود و چشمش و گوشش جز به حق باز نشود. و این مقام حاصل نشود مگر با جذبه الهیه و جذوه نار عشق که بدین جذوه عشقیه لازال متقرّب به حق شود، و به آن جذبه ربوبیه، که عقیب حبّ ذاتی است، از او دستگیری شود که در این وادی حیرت نلغزد و به «شطح» و جز آن، که از بقایای انانیّت است، گرفتار نیاید. و در این حدیث اشاره به این دو شده است بقوله: و إنّه یتقرّب إلیّ بالنّافلة حتّی أحبّه. تقرب عبد از جذوه عشق است، و جذبه الهیه حق از حبّ است.‏

‏«تا که از جانب معشوق نباشد کششی ‏

‎ ‎

‏کوشش عاشق بیچاره به جایی نرسد»‏‎[12]‎

‎ ‎

‎ ‎

‎ ‎

‏پس، منتهای قرب نوافل فنای کلی و اضمحلال مطلق و تلاشی تامّ است، و نتیجه آن: کنت سمعه الّذی یسمع به ... است. و پس از این فنای تام و محو کلی و محق مطلق و صعق تمام، گاه شود که عنایت ازلیه شامل حالش شود و او را به خود آورد و ارجاع به مملکت خودش فرماید، و حالت «صحو» از برای او دست دهد، و حالت انس و طمأنینه پیدا کند و کشف سبحات جمال و جلال بر او گردد، و در این حالت صحو، در مرآت ذات صفات، و در آنها اعیان ثابتات را و لوازم آنها را، کشف نماید. و حال اهل سلکوک در این مقام نیز مثل مقام اوّل است در اینکه عین ثابتش تابع هر اسمی است، در همان اسم فانی شود و به همان اسم باقی ماند، و در حال صحو نیز کشف همان اسم بر او گردد، و کشف عین ثابت تابع همان اسم بر او گردد.‏

‎ ‎

کتابشرح چهل حدیث (اربعین حدیث)صفحه 591

  • . «خدا را هفتاد هزار حجاب نورانی و ظلمانی هست.» بحار الأنوار، ج 55، ص 45، «کتاب السماء و العالم»، باب 5، حدیث 13.
  • . هشام بن الحکم، عن أبی الحسن (ع) أنّه روی لذلک علّة أخری. و هی، أنّ النّبی (ص) لما أسری به إلی السّماء، قطع سبع حجب، فکبّر عند کلّ حجاب تکبیرة، فأوصله الله عزّ و جلّ بذلک إلی منتهی الکرامة. (هشام بن حکم نقل می کند که امام هفتم (ع) برای آن دلیل دیگری گفت: حضرت فرمود: «وقتی که پیامبر (ص) به معراج برده شد، هفت حجاب را خرق کرد و نزد هر حجابی تکبیر گفت، پس به این سبب خداوند او را به منتهای کرامت رسانید.» وسائل الشیعه، ج 4، ص 772، «کتاب الصلاة»، باب 7 از «ابواب تکبیرة الاحرام»، حدیث 5.
  • . محمّد بن الحسن فی المصباح، بإسناده عن معاویة بن عمّار قال: کان لأبی عبد الله (ع). خریطة دیباج صفراء فیها تربة أبی عبد الله (ع) فکان إذا حضرته الصّلاة، صبّه علی سجّادته و سجد علیه. ثمّ قال (ع): إنّ السّجود علی تربة أبی عبد الله (ع) یخرق الحجب السّبع. (شیخ طوسی با سند خود از معاویة بن عمّار روایت کرده که امام صادق (ع) کیسه دیبای زرد رنگی داشت که در آن تربت امام حسین (ع) بود. چون وقت نماز می رسید، آن را بر سجاده خود می نهاد و بر آن سجده می کرد. می فرمود: «سجده بر تربت امام حسین (ع) حجابهای هفتگانه را خرق می کند.») وسائل الشیعة، ج 3، ص 608، «کتاب الصلاة»، باب 16 از «ابواب ما یسجد علیه،» حدیث 3.
  • . این شعر منسوب به مولوی است ولی برخی آن را از عبد الرحمن جامی می دانند.
  • . مرحوم شاه آبادی (ره) هفت لطیفه وجود آدمی را چنین شماره کرده اند: نفس، عقل، قلب، روح، سرّ، خفی، اخفی رشحات البحار، «کتاب الإنسان و الفطرة»، ص 177.
  • . مراد حجاب آیات اسماء و صفات است. ارجاع به متن.
  • . عوالم ثلاثه عبارت اند از عالم طبیعت، عالم مثال، عالم عقل، ملا صدرا دلیل انحصار عوالم را به سه، انقسام موجود «محسوس»، و «متخیّل» و «معقول» می داند. شواهد الربوبیة، ص 320.
  • . اشاره است به مرتبه ظاهر نفس که مرتبه ظهور نفس در بدن می باشد و مرتبه برزخ نفس که مرتبه تجرّد مثالی و قوای باطن است و مرتبه عقل که تجرّد کامل باشد.
  • . خواجه عبد الله انصاری در مقدّمه منازل السائرین، می نویسد: «ابو بکر کتانی میان بنده و حق هزار مقام از نورانی و ظلمانی قرار داده، و من آن مقامات را به صد مقام، که به ده قسم منقسم شود، باز آورم و یک بیک شرح دهم.»
  • . اشاره است به آیات 77 تا 79 سوره «انعام»: فَلَمّا جَنَّ عَلَیْهِ اللَّیْلُ رَأْی کَوْکَباً قالَ هذا رَبّی فَلَمّا أَفَلَ قالَ لا أُحِبُّ الآفِلینَ فَلَمّا رَأَی الْقَمَرَ بازِغاً قالَ هذا رَبّی فَلَمّا أَفَلَ قالَ لَئن لَمْ یَهْدِنی رَبّی لَأکُونَنَّ مِنَ الْقَوْمِ الضّالّینَ، فَلَمّا رأَی الشَّمْسَ بازِغَةً قالَ هذا رَبّی هذا اکْبَرُ فَلَمّا أَفَلَتْ قالَ یا قَوْمِ إنّی بَریٌ مِمّا تُشْرِکُونَ. (چون شب بر او ظلمت افکند، ستاره ای بدید، «گفت این پروردگار من است.» پس چون غروب کرد، گفت: «من غروب کنندگان را دوست ندارم.» پس آن گاه که دمیدن ماه را دید، گفت: «این پروردگار من است.» پس چون فرو شد، گفت: «اگر پروردگارم مرا هدایت نکند، از گروه گمراهان خواهم بود.» پس چون سر زدن خورشید را دید، گفت: «این پروردگار من است، این بزرگتر است.» پس چون غروب کرد، گفت: «ای قوم، من از آنچه شریک خدا قرار می دهید بیزارم.)
  • . «به سوی کسی روی کردم که آسمان ها و زمین را آفرید.» (انعام- 80).
  • . امثال و حکم، دهخدا، ج 1، ص 537.