الحدیث الموفّی للاربعین

فصل در اشاره اجمالیه به تفسیر آیات شریفه سوره «حدید» تا «علیم بذات الصدور» است.

‏فصل در اشاره اجمالیه به تفسیر آیات شریفه سوره «حدید» تا «علیم بذات الصدور» است.‏

‏اما آیه شریفه اوّل‏‎[1]‎‏ دلالت کند بر تسبیح جمیع موجودات، حتی نباتات و جمادات. و تخصیص آن را به ذوی العقول از احتجاب عقول ارباب عقول است. و این آیه شریفه فرضا قابل تأویل باشد، آیات شریفه دیگر قابل این تأویل نیست، مثل قوله تعالی:‏‏ أَ لَمْ تَرَ أَنَّ الله یَسْجُدُ لَهُ مَنْ فِی السَّمواتِ وَ مَنْ فِی الأرْضِ وَ الشَّمْسُ وَ الْقَمَرُ وَ النُّجومُ وَ الْجِبالُ وَ الشَّجَرُ وَ الدَّوابُّ وَ کَثیرٌ مِنَ النّاسِ ‏‏.‏‎[2]‎‏ چنانچه تأویل «تسبیح» را به تسبیح تکوینی یا فطری از تأویلات بعیده بارده ای است که اخبار و آیات شریفه از آن ابا دارد، با آنکه خلاف برهان متین دقیق حکمی و مشرب احلای عرفانی است. و عجب از حکیم بزرگ و دانشمند کبیر صدر المتألهین، قدّس سرّه،‏


کتابشرح چهل حدیث (اربعین حدیث)صفحه 654
‏است که تسبیح را در این موجودات تسبیح نطقی نمی دانند، و نطق بعض جمادات، مثل سنگریزه را از قبیل انشاء نفس مقدس ولیّ اصوات و الفاظ را بر طبق احوال آنها می داند، و قول بعض اهل معرفت را، که همه موجودات را دارای حیات نطقی دانسته، مخالف با برهان و ملازم با تعطیل و دوام قسر شمرده اند،‏‎[3]‎‏ با آنکه اینکه فرمودند مخالف با اصول خود آن بزرگوار است. و ابدا این قول، که صریح حق و لبّ لباب عرفان است، مستلزم مفسده ای نیست. و اگر مخافت تطویل نبود، به شرح آن با رسم مقدمات می پرداختیم، ولی اکنون به اشاره اجمالیه قناعت کنیم.‏

‏در سابق نیز اشاره به این معنا نمودیم که حقیقت وجود عین شعور و علم و اراده و قدرت و حیات و سایر شئون حیاتیه است، به طوری که اگر شیئی از اشیاء را علم و حیات مطلقا نباشد، وجود نباشد. و هر کس حقیقت اصالت وجود و اشتراک معنوی آن را با ذوق عرفانی ادراک کند، می تواند ذوقا یا علما تصدیق کند حیات ساریه در همه موجودات را با جمیع شئون حیاتیه، از قبیل علم و اراده و تکلم و غیر آن. و اگر به ریاضات معنوی دارای مقام مشاهده و عیان شد، آن گاه غلغله تسبیح و تقدیس موجودات را عیانا مشاهده می کند. و اکنون این سکر طبیعت، که چشم و گوش و سایر مدارک ما را تخدیر کرده، نمی گذارد ما از حقایق وجودیه و هویات عینیه اطلاعی حاصل کنیم، و چنانچه ما بین ما و حق حجبی ظلمانی و نورانی فاصله است، ما بین ما و دیگر موجودات، حتی نفس خود، حجبی فاصله است که ما را از حیات و علم و سایر شئون آنها محجوب نموده. ولی از تمام حجابها سخت تر حجاب انکار از روی افکار محجوبه است که انسان را از همه چیز باز می دارد. و بهتر وسایل برای امثال ما محجوبین تسلیم و تصدیق آیات و اخبار اولیای خداست و بستن باب تفسیر به آرا و تطبیق با عقول ضعیفه است.‏

‏فرضا ممکن شد تأویل نمودن آیات «تسبیح» را به تسبیح تکوینی بارد یا شعوری فطری، با آیه شریفه ‏‏ قالَتْ نَمْلَةٌ یا أَیُّهَا النَّمْلَ ادْخُلُوا مَساکِنَکُمْ لا یَحْطِمَنَّکُمْ سُلَیْمانُ وَ جُنودُهُ وَ هُمْ لا یَشْعُرون ‏‎[4]‎‏ چه کنیم؟ یا قضیه طیر را، که از شهر سبا برای حضرت سلیمان خبر آورد. باید چه کرد؟ و اخباری که در ابواب متفرقه از اهل بیت عصمت و طهارت شده که به هیچ وجه قابل این تأویلات نیست، باید چه کرد؟‏

‏بالجمله، سریان حیات و تسبیح شعوری علمی اشیاء را باید از ضروریات فلسفه عالیه و مسلمات ارباب شرایع و عرفان محسوب داشت، ولی کیفیت تسبیح هر موجودی و اذکار خاصه ای که به هر یک اختصاص دارد، و اینکه صاحب ذکر‏


کتابشرح چهل حدیث (اربعین حدیث)صفحه 655
‏جامع انسان است و سایر موجودات به مناسبت نشئه خود ذکری دارند، اجمال آن میزان علمی و عرفانی دارد که مربوط به علم اسماء است، و تفصیل آن از علوم کشفی عیانی است که از خصایص اولیای کمّل است.‏

‏و به طوری که در فصل سابق ذکر نمودیم که «بسم الله» هر سوره متعلق به خود آن سوره است، در اینجا نیز متعلق به سبّح لله است. و از آن استفاده مسلک اهل حق شود در مسئله جبر و تفویض، زیرا که هر دو نسبت، یعنی نسبت به اسم الله که مقام مشیت فعلیه است، و به اشیای موجود در سماوات و ارض، [را]‏ ‏داده است، به طور لطیفی که غایت کشف ارباب شهود و معرفت است. و تقدیم انتساب به مشیت الله برای افهام قیّومیت حق و تقدیم جنبه یلی الله بر جنبه یلی الخلق است. و اگر مخافت تطویل نبود، بیان حقیقت تسبیح و استلزام آن تحمید را، و اینکه هر تسبیح و تحمیدی از هر مسبّح و حامدی برای حق واقع می شود، و بیان تسبیح و تحمید برای اسم الله و به اسم الله، و بیان اختصاص دو اسم مبارک «العزیز الحکیم» و بیان نسبت آنها با «الله»، و فرق بین الله مذکور در «تسمیه» و «الله» مذکور در آیه شریفه سبّح لله، و بیان «سماوات» و «ارض» و آنچه در سماوات و ارض است، به حسب اختلاف مسالک اهل معرفت و فلسفه، و بیان هو در این آیه شریفه و فرق آن با هو در آیه شریفه ‏‏ قُلْ هُوَ الله أَحَدٌ‏‏، را می نمودیم به مشرب احلای عرفانی، ولی در این اوراق ملتزم هستیم که به اجمال و اشاره قناعت کنیم.‏

‏و اما آیه شریفه دوم‏‎[5]‎‏ اشاره است به مالکیت حقّ جلّ جلاله ملکوت سماوات و ارض [را]، که [به ]‏ ‏تبع این مالکیت و احاطه سلطنت و نفوذ قدرت و تصرف احیا و اماته و ظهور و رجوع و بسط و قبض واقع می شود. و این نظر استهلاک و اضمحلال جمیع تصرفات و تدبیرات است در تصرف و تدبیر حق که منتهای توحید فعلی است، و از این جهت احیا و اماته را- که یا یکی از مظاهر بزرگ تصرفات ملکوتی است، و یا جمیع قبض و بسط است- به خود مالکیت ذات مقدس نسبت داده است.‏

‏و با آنکه احیا از شئون رحمانیت است و اماته از شئون مالکیت، نسبت هر دو را به مالکیت منسوب فرموده، ممکن است برای یک نکته بزرگ عرفانی باشد، که آن استجماع هر اسمی است جمیع اسماء را به وجه احدی و وجهه غیبیه، که اکنون مجال بیان آن نیست. و صدر و ذیل آیه ممکن است اشاره به وحدت در کثرت و کثرت در وحدت در مقام تجلی فعلی به فیض مقدس باشد، چنانچه پیش اهلش واضح است.‏


کتابشرح چهل حدیث (اربعین حدیث)صفحه 656
‏و ضمیر له ظاهر آن است که به «الله» برگردد. و ممکن است به «عزیز» و «حکیم» برگردد. [که در این صورت ] معنای آیه شریفه فرق کند، که با تأمل برای اهلش روشن شود.‏

‏و بیان کیفیت «مالکیت» حق و اتیان یحیی و یمیت به صیغه مضارعه دال بر تجدد و استمرار، و مرجع ضمیر هو و فرق معانی در اختلاف مراجع، و بیان آنکه «محیی» و «ممیت» و «قادر» از اسماء ذات یا اوصاف یا افعال است، موکول به محل خود است، مثل بیان کیفیت احیا و اماته، و حقیقت صور اسرافیل، و دو نفخ احیا و اماته، و شئون حضرت اسرافیل و عزرائیل و مکانت آنها، و کیفیت احیا و اماته آنها.‏

‏که هر یک را بیانات عرفانیه و براهین حکمیه ای است بس طولانی.‏

‏و اما آیه شریفه سوم. و آن این است:‏‏ هُوَ الأوَّلُ وَ اْلآخِرُ وَ الظّاهِرُ وَ الْباطِنُ وَ هُوَ بِکُلِّ شَیْ ءٍ عَلیمٌ.‏‎[6]‎‏ عارف به معارف حقّه ارباب معرفت و یقین و سالک طریق اصحاب قلوب و سالکین می داند که منتهای سلوک سالکان و غایت آمال عارفان فهم همین یک آیه شریفه محکمه است. و به جان دوست قسم که تعبیری برای حقیقت توحید ذاتی و اسمائی بهتر از این تعبیر نیست، و سزاوار آن است که جمیع اصحاب معارف برای این عرفان تام محمدی، صلّی الله علیه و آله، و کشف جامع احمدی و آیه محکمه الهی سجده کنند و در خاک افتند. و به حقیقت عرفان و عشق قسم که عارف مجذوب و عاشق جمال مجبوب از شنیدن این آیه شریفه اهتزازی ملکوتی و انبساطی الهی برای او دست دهد که لباس بیان به قامت آن کوتاه و هیچ موجودی تحمّل آن ندارد. فسبحان الله ما أعظم شأنه و أجلّ سلطانه و أکرم قدره و أمنع عزّه و أعزّ جنابه.‏‎[7]‎‏ آنها که به کلمات عرفای شامخ و علمای بالله و اولیای رحمان خرده گیری می کنند خوب است ببینند کدام عارف ربّانی یا سالک مجذوبی بیشتر از آنچه این آیه شریفه تامّه و نامه قدس الهی متضمن است بیانی کرده یا تازه ای به بازار معارف آورده؟ اینک این کریمه الهیه و آن کتب مشحونه از عرفان عرفا. گرچه این سوره مبارکه «حدید»، خصوصا این آیات شریفه اوّل آن، مشتمل بر معارفی است که دست آمال از آن کوتاه است، ولی به عقیده نویسنده این آیه شریفه خصوصیت دیگری دارد که دیگر آیات را نباشد. و بیان اوّلیت و آخریت و ظاهریت و باطنیت حق چیزی نیست که به بیان آید یا قلم را جرئت جسارت باشد، پس بگذریم و ادراک آن را به قلوب محبین و اولیا واگذار کنیم.‏


کتابشرح چهل حدیث (اربعین حدیث)صفحه 657
‏و امّا آیه شریفه چهارم‏‎[8]‎‏ اشاره به خلق سماوات و ارض است در شش روز، و استوای بر عرش است. و عقول ارباب عقل در تفسیر این آیه شریفه متحیر است، و هر کس به حسب مسلک خود در علم و عرفان طوری تفسیر نموده. چنانچه علمای ظاهر گویند مقصود از خلق در شش روز آن است که اگر تقدیر شود در زمان، با شش روز مطابق شود. و جناب فیلسوف عظیم الشأن، صدر المتألهین، قدس سرّه، آن را تطبیق نموده به ایام ربوبیت، که هزار سال است، و منطبق فرموده از زمان نزول آدم تا زمان طلوع شمس محمدی، صلّی الله علیه و آله، را، که شش هزار سال است، بر ایام ستّه، و ابتدای طلوع یوم الجمعة و یوم الجمع، که یوم سابع و اوّل روز قیامت و ابتدای استوای رحمان بر عرش است، دانسته. و اجمال آن را در شرح اصول کافی و تفصیل آن را در کتاب تفسیر خود بیان نمودند.‏‎[9]‎‏ و بعضی از اهل معرفت ایام ستّه را عبارت از مراتب سیر نور شمس وجود در مرائی نزول و صعود دانسته.‏

‏و به حسب مسلک عرفانی، مراتب نزول وجود تا اخیره نزول [که ] مرتبه احتجاب شمس وجود است در حجب تعیّنات، و آن حقیقت «لیلة القدر» است. و ابتدای یوم قیامت از اولین مرتبه رجوع ملک به ملکوت و خرق حجب تعینات تا اخیره مراتب ظهور و رجوع، که ظهور تامّ قیامت کبری است. این شش یوم که خلق سماوات و ارض در آن تمام شده و منتهی به عرش الله و عرش الرحمن، که غایة الغایات استواء و استیلاء و قهّاریت حق است، می شود، در عالم کبیر مراتب ششگانه صعودی است، و عرش استوای حق، که ظهور به قهّاریت تامّه و مالکیت است، مرتبه مشیت و فیض مقدس رحمانی است که ظهور تامّ او پس از رفع تعینات و فراغ از خلق سماوات و ارضین است. و تا وجود سماوات و ارض متحقق است، خلق آنها پیش اهل معرفت تمام نشده به مقتضای ‏‏ کُلَّ یَوْمٍ هُوَ فی شَأن ‏‎[10]‎‏، و به مقتضای عدم تکرر در تجلی. و در انسان کبیر و عالم اکبر مراتب ستّه و لطیفه سابعه آن عرش الرحمن است که مرتبه قلب حقیقی باشد. و اگر مخافت تطویل نبود، بیان انسبیت این وجه را از سایر وجوه به وجه مستفیض بیان می کردم. گرچه علم کتاب الهی پیش حق تعالی و مخصوصین به خطاب است، ولی ما به حسب احتمال و مناسبات سخن می گوییم، بعد از تعذر حمل بر ظاهر آن.‏

‏و در این مقام احتمال دیگری است که مضادت با این بیان عرفانی ندارد. و آن به حسب هیئت عصر حاضر است که ابطال هیئت بطلمیوسیه را کرده است. و آن این است که غیر از این منظومه شمسی که ما داریم، منظومات شمسیه کثیره دیگری ‏


کتابشرح چهل حدیث (اربعین حدیث)صفحه 658
‏است که عدد آنها را کسی نتواند احصا کند- چنانچه تفصیل آن در کتب هیئت جدیده است: مراد از سماوات و ارض همین منظومه شمسی و مدارات کواکب و خود آنها باشد، و تحدید آن به شش روز حسب منظومه شمسی دیگری باشد. و این احتمال از تمام احتمالات اقرب به ظاهر است ولی مصادم با احتمالات عرفانیه نیست، زیرا آن به حسب بطنی از بطون قرآن است.‏

‏و اشاره فرموده در ذیل آیه شریفه بقوله:‏‏ یَعْلَمُ ما یَلِجُ فِی الأرْضِ.‏‏ إلی آخره، به علم حق تعالی به جزئیات مراتب وجود در سلسله غیب و شهود و نزول و صعود، و بقوله: هو معکم به معیّت قیّومیه حق و کیفیت علم حق تعالی به جزئیات که به طریقه احاطه وجودیه و سعه قیّومیه است. و ادراک حقیقت این قیّومیت حق را کسی جز خواص اولیاء الله نتواند کرد.‏

‏و امّا آیه شریفه پنجم‏‎[11]‎‏ اشاره است به مالکیت حق و رجوع تمام دایره وجود به سوی حق. و اشاره به آن است که این به اسم «مالک» مربوط است، چنانچه در سوره مبارکه «حمد» فرموده:‏‏ مالِکَ یَوْمِ الدَّین.‏‏ و تفسیر و تفصیل هر یک از این امور مجال دیگری خواهد.‏

‏و اما آیه شریفه ششم‏‎[12]‎‏ اشاره است به اختلاف شب و روز و اینکه هر یک از آنها که کم شود به دیگری افزوده گردد، و به عکس. و در این اختلاف منافع کثیره ای است که ذکر آن خارج از وظیفه ماست. و از برای آیه شریفه معنی عرفانی دیگری است که ما از ذکر آن خودداری نمودیم.‏

‎ ‎

کتابشرح چهل حدیث (اربعین حدیث)صفحه 659

  • . سبّح لله ما فی السّموات و الارض و هو العزیز الحکیم. (آنچه در آسمان ها و زمین است خداوند را تسبیح گو است و اوست توانای دانا.)
  • . «آیا نمی بینی هر که در آسمان ها و هر که در زمین است و خورشید و ماه و ستارگان و کوهها و درختان و جانوران و بسیاری از مردمان خدا را سجده می کنند.» (حج- 18).
  • . شرح اصول کافی، ص 248، کتاب التوحید،« باب النسبه» حدیث 3.
  • . «مورچه ای گفت: ای مورچگان به خانه های خویش درآیید تا سلیمان و سپاهیان او ندانسته پایمالتان نسازند.» (نمل- 18).
  • . له ملک السَمواتِ و الأرْضِ یُحیی و یُمیتُ و هو علی کلّ شَیْ ءٍ قَدیر (او راست پادشاهی آسمان ها و زمین. زنده می کند و می میراند، و او بر هر کاری تواناست.)
  • . «اوست آغاز و پایان و آشکار و پنهان، و او به همه چیز داناست.» حدید- 3.
  • . «پاک و منزه خداوند است چه بلند است مرتبه اش، چه جلیل است قدرتش، چه بزرگ است قدرش، چه دست نایافتنی است شوکتش، و چه بلند است درگاهش.»
  • . هُوَ الذی خَلَقَ السمواتِ و الأرضَ فی سِتَّةِ أَیّام ثُمَّ اسْتَوی علی العَرْشِ یَعْلَمُ ما یَلِجُ فی الأرْضِ وَ ما یَخَرجُ منها و ما یَنزلُ مِنَ السَّماءِ و ما یَعْرُجُ فیها و هُو مَعَکُمْ أیْنَ ما کُنْتُم و الله بِما تَعمَلونَ بَصِیر. (اوست کسی که آسمان ها و زمین را در شش روز آفرید، سپس بر عرش قرار گرفت. هر چه به زمین فرو رود و از آن بیرون شود و هر چه از آسمان فرود آید و در آن بالا رود، بداند. و هر جا باشید او با شماست او به آنچه می کنید بیناست.) (حدید- 4).
  • . شرح اصول کافی، ص 250- 249، تفسیر صدر المتألهین، ج 6، ص 160- 164، تفسیر سوره« حدید».
  • . «او هر روز به کاری است.» (الرحمن- 29).
  • . له مُلْکُ السمواتِ و الأرضِ و إلی الله تُرْجَعُ الأمور. (پادشاهی آسمان ها و زمین خداوند راست و کارها به سوی او بازگردانده شوند.) (حدید- 5).
  • . یُولِجُ اللَّیْلَ فی النَّهارِ و یُولِجُ النَّهارَ فی اللَّیلِ و هُو عَلیمٌ بِذاتِ الصُّدور. (شب را در روز داخل می کند و روز را در شب. و او به آنچه در سینه هاست آگاه است.) (حدید- 6).