فصل هفتم: ایمان و توکّل

 

فصل هفتم: ایمان و توکّل


برداشتهایی از سیره امام خمینی (س)ج. 3صفحه 185

برداشتهایی از سیره امام خمینی (س)ج. 3صفحه 186

برای احراز صلاحیت افراد تفحص می کردند

‏برای امام مصاحبت کسانی که احساس می کردند از دیگران باتقواترند جالب تر‏‎ ‎‏بود و بودن با این افراد ایشان را خوشحال تر می کرد. در ابتدا با دیدن منصفانه به افراد‏‎ ‎‏نگاه می کردند؛ گویی فردی درستکار و معتقد است، مگر خلافش ثابت می شد. اما در‏‎ ‎‏مواردی که می خواستند به کسی حکمی بدهند یا کسی را برای سمتی انتخاب کنند، ‏‎ ‎‏دقت زیادی می کردند. سؤال و تفحص می کردند تا شایستگی آن فرد برای احراز آن‏‎ ‎‏مقام برایشان ثابت شود.‏‎[1]‎

ان شاءَالله حل می شود

‏امام در مقابل مشکلات بسیار محکم و قاطع بودند. من هیچ وقت ندیدم‏‎ ‎‏مسأله ای را مشکل دیده باشند. همۀ مشکلات به نظرشان آسان می آمد. هیچ وقت ‏‎ ‎‏نشنیدم در قضیه ای اظهار کنند که این مسأله مشکل است. در مقابل مشکلات به خدا‏‎ ‎‏توکل داشتند و همیشه می گفتند: چیزی نیست، ان شاء الله حل می شود.‏‎[2]‎

این نعمت خداست

‏در پاریس یک روز امام از منزل بیرون آمده بودند برف به شدت می بارید وقتی امام‏‎ ‎


برداشتهایی از سیره امام خمینی (س)ج. 3صفحه 187
‏وارد محوطه باز شدند یکی از پلیسهای فرانسه که چتری را بالای سر خود گرفته بود‏‎ ‎‏نزدیک آمد و خواست که چتر خود را بالای سر امام بگیرد امام به او فرمودند لازم نیست‏‎ ‎‏این نعمت خداست، لزومی ندارد از آن فرار کنیم.‏‎[3]‎

مبادا رفت و آمدها اثر کند

‏امام حالت مراقبت بر نفس داشتند به این معنی که به خود می نگریستند که مبادا‏‎ ‎‏یک لحظه از خدای خویش دور بشوند و مبادا رفت و آمدها، اجتماعها و شخصیتهای‏‎ ‎‏ظاهری اثری برایشان بگذارد.‏

‏در واقع آن لحظه هایی که انسان فکر می کرد که امام حالت سختی دارند، اینطور‏‎ ‎‏نبود اتفاقاً امام بسیار لطیف و خوش برخورد بودند. ولی آن لحظه ها، به قول اهل عرفان، ‏‎ ‎‏حالتهای مراقبت است که این هم از امتیازات و ویژگیهای امام بود.‏‎[4]‎

این بچه ملکوتی است

‏علاقۀ امام به کسی زیادتر بود که به خدا نزدیکتر است. مثلاً بچه ها را خیلی‏‎ ‎‏دوست داشتند. وقتی علی (نوه شان) را می بوسیدند، می گفتند: «این بچه جدیدالعهد‏‎ ‎‏و ملکوتی است، این بچه به مبدأ نزدیکتر است، این بچه پاکیزه تر از دیگران است.»‏‎ ‎‏اگر بچه ها را دوست داشتند، به دلیل نزدیکتر بودن آنها به خداوند بود. لازم نبود‏‎ ‎‏احساساتشان را بیان کنند. تنفر و دوست داشتنشان خودجوش بود.‏‎[5]‎

در حال قدم زدن ذکر می گفت

‏من یک مرتبه قدم زدن امام را در منزلشان دیده ام ایشان خیلی تند راه می رفت ولی‏‎ ‎‏در عین حال تسبیح در دستش بود و ذکر می گفت.‏‎[6]‎


برداشتهایی از سیره امام خمینی (س)ج. 3صفحه 188
روی زمین می نشستند

‏بعد از سالهای 1321 امام غالباً تابستانها به مشهد مشرف می شدند و یکی دو‏‎ ‎‏نفر از طلبه های بزرگتر مدرسۀ ما با ایشان رفیق بودند و به این مناسبت برای امام‏‎ ‎‏مجلس دید و بازدید تشکیل می دادند. مدرسه، مدرس کوچکی داشت و عده ای‏‎ ‎‏خاص از علما که شاید عده آنها از ده یا پانزده نفر بیشتر نمی شد و امام را‏‎ ‎‏می شناختند، به ملاقاتشان می آمدند. بعد هم دیگر زیاد آنجا رفت و آمد می کردند.‏

‏سرپرست آنجا از علمای بزرگ بود و با ایشان صمیمیت داشت. ماه مبارک بود و‏‎ ‎‏تابستان. شبها تا نزدیک سحر، مسجد گوهرشاد پر از جمعیت بود. مردم شب‏‎ ‎‏نمی خوابیدند که از فرصت شب استفاده کنند و به جای آن، روز می خوابیدند. من به‏‎ ‎‏مسجد گوهرشاد می رفتم که در آنجا واعظان بزرگ منبر می رفتند. یکی از آنها پدر خود‏‎ ‎‏من بود. در داخل فضا و صحن مسجد گوهرشاد، افرادی بودند که برای خودشان دعا‏‎ ‎‏می خواندند. من مکرر این را می دیدم که امام عبایشان را روی زمین انداخته اند و در‏‎ ‎‏میان جمعیت نشسته اند (آن وقت مردم ایشان را نمی شناختند، تنها افراد خاصی ایشان‏‎ ‎‏را می شناختند.)ساعت نه شب که من از آنجا رد می شدم تا به حرم بروم، می دیدم‏‎ ‎‏ایشان نشسته اند و دعا می خوانند. من به حرم می رفتم، نماز می خواندم، بحثی با‏‎ ‎‏طلبه های گوشۀ مسجد داشتیم که به آن هم می پرداختیم، آن وقت در حدود سه ساعت‏‎ ‎‏بعد که بر می گشتم و از آنجا عبور می کردم، می دیدم که ایشان هنوز نشسته اند و نماز‏‎ ‎‏و دعا و قرآن می خوانند. خیلی از حوصله و صبر ایشان تعجب می کردم که این قدر‏‎ ‎‏اهل دعا و عبادت هستند.‏‎[7]‎

انس دایم با مفاتیح الجنان داشتند

‏شاید کسی باور نکند که امام در جایگاه یک رهبر انقلابی و سیاسی، اکثر دعاهای‏‎ ‎‏«مفاتیح الجنان» را خوانده باشند!‏

‏یادم است یک وقت امام از من مفاتیح درشت خط خواستند. برای ایشان‏‎ ‎‏تهیه کردم. یک روز مانده به فوت ایشان یکی از خانمها به من گفتند: «شما بیایید بالای‏‎ ‎


برداشتهایی از سیره امام خمینی (س)ج. 3صفحه 189
‏سر امام دعا بخوانید.»‏

‏من هم دعای عدلیه را خواندم. یک وقت متوجه شدم امام در یک جای مفاتیح‏‎ ‎‏نشانه ای گذاشته اند. نگاه کردم دیدم دعای عهد حضرت مهدی(عج) است که چون‏‎ ‎‏مستحب است چهل روز خوانده شود، ایشان روی کاغذ تاریخ شروع را از هشتم شوال‏‎ ‎‏مرقوم فرموده بودند و تا آن روز خوانده بودند! تا این اندازه امام به دعاها آن هم با انجام‏‎ ‎‏خصوصیات و شرایط مقید بودند.‏‎[8]‎

این دعا را همۀ ائمه خوانده اند

‏امام به دعا خیلی اهمیت می دادند، به خصوص به مناجات شعبانیه. این‏‎ ‎‏مطلب را به عناوین گوناگون در صحبتهایشان ذکر می کردند. ایشان می گفتند:‏

‏مناجات شعبانیه یکی از دعاهایی است که همۀ معصومین می خوانده اند.‏

‏به خصوص هر وقت به این عبارت می رسیدند، چهره شان تغییر می کرد: ‏«الهی‎ ‎هب لی کمال الانقطاع الیک...»‏.‏‎[9]‎

نیمه شب مناجات شعبانیه می خواندند

‏در ماه شعبان گاهی که شبها پشت در اطاق امام می خوابیدم می دیدم یک ساعت‏‎ ‎‏مانده به اذان صبح امام بیدار می شدند و وضو می گرفتند و پس از نماز شب مشغول‏‎ ‎‏مناجات شعبانیه می شدند و در این مناجات به قدری گریه می کردند که من که‏‎ ‎‏پشت اطاقشان می خوابیدم گاهی با صدای گریه ایشان از خواب بیدار‏‎ ‎‏می شدم با اینکه بسیار آرام و آهسته اعمال شب را انجام می دادند تا کسی بیدار‏‎ ‎‏نشود.‏‎[10]‎

همه دعاهای شب جمعه را می خواندند

‏امام دعاهایی را که مربوط به شب جمعه است و دعاهایی را که در ایام عاشورا‏‎ ‎‎ ‎


برداشتهایی از سیره امام خمینی (س)ج. 3صفحه 190
‏باید بخوانند، همه را می خواندند.‏‎[11]‎

ما نکردیم، خدا کرد

‏در قضیۀ انجمنهای ایالتی و ولایتی رژیم شاه پس از حمله شدید امام ناچار شد‏‎ ‎‏عقب نشینی کند، لذا در روزنامه ها نوشتند که این قانون قابل اجرا نیست. طلبه ها‏‎ ‎‏که از درج این موضوع خیلی خوشحال بودند وقتی خدمت امام رسیدند امام در جمع‏‎ ‎‏طلبه ها طی توضیح مختصری فرمودند که این کار را ما نکردیم خدا کرد.‏‎[12]‎

متکی به خدا باشید

‏در نوروز 42 زمانی که قم کربلا شده بود و مدرسۀ فیضیه قتلگاه، عده ای آمدند که‏‎ ‎‏امام منزلشان را ترک کنند و برای چند شبی در جای دیگر باشند امام به آنان گفتند:‏‎ ‎‏«متکی به خدا باشید، بروید که خمینی از اینجا به هیچ کجا نخواهد رفت.» و به قدری‏‎ ‎‏جملۀ متکی به خدا را محکم گفتند که حاضرین گریستند. گفتن امام و حالت امام در‏‎ ‎‏موقع ادای این جملات دیدنی است. وقتی امام از خدا سخن می گویند چهره شان‏‎ ‎‏بشّاش می شود.‏‎[13]‎

خداحافظ من است

‏در مورد مسؤولیت حفظ امنیت امام، ایشان خودشان اظهار داشته اند که خداوند‏‎ ‎‏حافظشان خواهد بود. از این رو نیازی به مأمور امنیتی ندارند.‏‎[14]‎

خداوند با ماست

‏امام در پاریس و پس از اینکه اعلام کرده بودند «می خواهم پیش ملتم باز گردم و‏‎ ‎‏با آنان باشم» در پاسخ به ممانعت اطرافیان که به صلاح نیست و ممکن است جان‏‎ ‎


برداشتهایی از سیره امام خمینی (س)ج. 3صفحه 191
‏شما در خطر قرار گیرد فرمودند: «خدا با ماست»‏‎[15]‎

هیچ چیز جز خدا نمی دیدند

‏عبادت و ارتباط امام با خدا چیزی نبود که بتوانم ترسیمش کنم تا آنجا که‏‎ ‎‏توانسته ام با دوستان پدرم تماس گرفته ام و از مادرم در این باره سؤالها کرده ام، همگی‏‎ ‎‏بر این قولند که امام با خدای خود رابطه ای خاص داشت. امام چنان در خدا فانی بود‏‎ ‎‏و چنان از معشوق خود سخن می گفت که موی بر اندام انسان راست می شد. جالب‏‎ ‎‏است بدانید که گاهی در مصایب و گرفتاریها که مسؤولین خدمت امام می رسیدند‏‎ ‎‏ایشان چنان از خدا سخن می گفتند که گویی هیچ نمی بینند جز خدا. در مورد ارتباط‏‎ ‎‏امام با خدا، خاطرات و سخنهای بسیاری است که هیچ قلمی نمی تواند آن سان که‏‎ ‎‏باید حق مطلب را ادا کند. امام شخصیتی بود که واقعاً در مراد خویش ذوب شده بود. و‏‎ ‎‏جز او به کسی نمی اندیشید و به جز خدا از هیچ کس ترسی نداشت.‏‎[16]‎

رضای الهی در درجۀ اول بود

‏امام شخصیتی بودند که سیاست و مبارزه برای ایشان در درجۀ دوم اهمیت بود.‏‎ ‎‏ آنچه که برای امام در درجۀ اول همه امور قرار داشت رضای خدا و قرب الهی بود. امام‏‎ ‎‏همیشه بعد از نماز شب اگر چند دقیقه ای وقت اضافی داشتند بولتن و یا سایر گزارشها‏‎ ‎‏را مطالعه می کردند. این مطلب نشان می دهد که ذکر خدا و یاد خدا برای امام اهمیت‏‎ ‎‏خاص خود را دارد و پرداختن به مسایل سیاسی و مبارزاتی برای ایشان در درجۀ بعدی‏‎ ‎‏قرار داشت.‏ ‎[17]‎

برای انقلاب دعا کنید

‏زمانی که امام در پاریس بودند و از آن جا هدایتگری مردم را به عهده داشتند به‏‎ ‎


برداشتهایی از سیره امام خمینی (س)ج. 3صفحه 192
‏چند تن از اساتید قم پیام دادند که انقلاب اسلامی ما نیاز به دعا دارد برای پیروزی‏‎ ‎‏انقلاب دعا کنید.‏ ‎[18]‎

بگویید ختم امّن یجیب بگیرند

‏یک وقتی دختر امام مریض شد. شورای پزشکی در قم تشکیل شد و تقریباً جواب‏‎ ‎‏یأس دادند. به امام عرض کردند که باید یا مادر از بین برود یا بچه. امام فرمودند من الان‏‎ ‎‏اظهارنظر نمی کنم که کدام یک فدای دیگری بشوند شما یکی دو ساعت صبر کنید، ‏‎ ‎‏من جواب می دهم که عمل جراحی انجام بگیرد یا نه. و بلافاصله اخوی را خواستند و‏‎ ‎‏فرمودند: امشب عده ای از آقایان طلبه ها را در منزلتان خبر کنید و یک ختم امّن یجیب‏‎ ‎‏بگیرید و مخصوصاً آقای قاضی هم بیاید و دعا کند ایشان بسیار اهل ذکر بود. ختم که‏‎ ‎‏تمام شد از بیمارستان نکویی قم به منزل امام تلفن کردند که حال صبیّه معجزه آسا‏‎ ‎‏عوض شده و فعلاً نیازی به عمل نیست.‏‎[19]‎

دایماً به یاد خدا بودند

‏امام هیچ گاه از ذکر خدا غافل نبودند و در همه حال ذکر خداوند بر زبان و قلب‏‎ ‎‏ایشان جاری بود. به طوری که هر روز نیایش همان روز را به جای می آوردند. هنگام‏‎ ‎‏وضو گرفتن نیز مشغول نیایش بودند و حتی در بیمارستان که بستری بودند حتماً رو به‏‎ ‎‏قبله وضو می گرفتند.‏‎[20]‎

توکل به خدا کنید

‏بعد از پیروزی انقلاب یاسر عرفات آمد خدمت امام من به اتفاق چند نفر دیگر در‏‎ ‎‏کنار امام بودیم. امام در آن زمان به عرفات فرمودند: «اگر می خواهید ملت فلسطین را‏‎ ‎‏نجات دهید راهش این نیست که به سراغ شوروی یا آمریکا یا به این دربار و یا آن دربار‏‎ ‎


برداشتهایی از سیره امام خمینی (س)ج. 3صفحه 193
‏بروید، توکل به خدا کنید و شمشیر به دست گیرید، خداوند حامی شماست و ملتها هم‏‎ ‎‏به شما کمک می کنند.» اگر به فرمایش حضرت امام توجه کرده بودند الان فلسطینیها‏‎ ‎‏آوارۀ کشورهای مختلف عربی نمی شدند.‏‎[21]‎

به تمام معنی راضی بودند

‏هنگامی که شاه رفت و امام وارد ایران شد یا در وقتی که حوادث بزرگی در مسیر‏‎ ‎‏انقلاب اسلامی مردم ایران مثلاً فتح خرمشهر به وجود می آمد من آن مقدار‏‎ ‎‏عکس العملی را در ایشان نمی دیدم که بشود به آن شادی گفت. به طور کلی امام‏‎ ‎‏نه زیادی خوشحال می شدند و نه زیادی متأثر و راضی به تمام معنای کلمه‏‎ ‎‏بودند.‏‎[22]‎

در حملات هوایی نگرانی نداشتند

‏در ایام جنگ مواقع خیلی حساس و خطرناکی پیش آمد، گاهی اطراف بیت امام‏‎ ‎‏هم مورد حملات موشکی قرار می گرفت و در تمام این احوال امام هیچ گونه‏‎ ‎‏عکس العملی که حاکی از ناراحتی و نگرانی ایشان باشد از خود نشان ندادند.‏‎[23]‎

خدا را قادر نمی دانید؟

‏یک روزی راجع به معراج حضرت رسول از امام سؤال کردم. بعد از اینکه توضیح‏‎ ‎‏دادند چگونه پیامبر به معراج رفته اند، من بی اختیار پرسیدم آیا پیامبر واقعاً خودشان‏‎ ‎‏بودند؟ خود حضرت رسول(ص) به معراج رفته است؟ تا امام احساس کردند من‏‎ ‎‏می خواهم بگویم که آیا روح پیامبر به معراج رفت یا خود حضرت، گفتند: «خدا را قادر‏‎ ‎‏نمی دانید؟» با یک ناراحتی که چرا باید یک چنین سؤالی را بکنم گفتند: «خدا را قادر‏‎ ‎‏نمی دانید؟ اگر خد را قادر بدانید، این چیزها پیش خدا مسأله ای نیست.»‏‎[24]‎


برداشتهایی از سیره امام خمینی (س)ج. 3صفحه 194
آنچه مقدّر است به ما می رسد

‏پس از فاجعه فیضیه امام گفتند: «چیزی می نویسم در جواب نامۀ آقایان تهران، ‏‎ ‎‏بیایید آن را ببرید.» من مقداری دیر رسیدم لذا امام آن را فرستاده بودند. و بعد من رفتم‏‎ ‎‏با کمک دوستان آن را چاپ کردم. آن مطلب اعلامیه معروف «شاه دوستی یعنی‏‎ ‎‏غارتگری» خطاب به مرحوم سید علی اصغر خویی بود که این برای اولین بار بودکه امام‏‎ ‎‏شاه را مطرح کردند وقتی خدمت امام برگشتم فرمودند: «شما نرسیدید دادم بردند‏‎ ‎‏تهران.» به امام عرض کردم مطلب چه بود؟ فرمودند: «به شاه برخورد داشت.» من‏‎ ‎‏ترسیدم. عرض کردم آقا شاید مصلحت نباشد. ایشان خندیدند و فرمودند: «آنچه که‏‎ ‎‏خداوند برای ما ثبت کرده همان به ما خواهد رسید.»‏‎[25]‎

احتمال نمی دهید تبعید بخاطر این بود؟

‏بعد از فوت حضرت آیت الله بروجردی اوایل مرجعیت امام شور دیگری در مردم‏‎ ‎‏ایجاد کرده بود، رژیم منفور پهلوی به این فکر افتاده بود که کسانی را از گوشه و کنار‏‎ ‎‏پیدا کند بلکه اینها در خط خود آنها قرار گیرند و مرجعیت امام کوبیده شود. چون‏‎ ‎‏احساس خطر از این نقطه می کرد. آقای صانعی می گفت ما دیدیم از بعضی از‏‎ ‎‏خانه ها یک سری تحریکات علیه امام شروع شد. ما یک روز این جمله را به امام عرض‏‎ ‎‏کردیم که آقا مثلاً از فلان جا اینجور تبلیغات و تحریکات علیه مرجعیت و زعامت شما‏‎ ‎‏می شود. امام فرمودند: «من باکی از این مسایل ندارم، شما هم کاری به کار آنها‏‎ ‎‏نداشته باشید مردم با ما هستند، این یادتان باشد.»‏

‏امام حدود پانزده سال در زندان و تبعید بسر بردند و به ایران برگشتند. آقای‏‎ ‎‏صانعی می گفت در اولین روزی که امام به آن خانه سابق وارد شدند به من گفتند:‏‎ ‎‏«آقای صانعی، یادت هست یک وقت جمله ای به من گفتی و من یک جوابی به شما‏‎ ‎‏دادم راجع به مرجعیت؟» گفتم: «بله آقا» امام فرمودند: «احتمال نمی دهید این تبعید‏‎ ‎‏چند ساله به خاطر این باشد که گفتم مردم با ما هستند و نگفتم خدا با ماست؟»‏‎[26]‎


برداشتهایی از سیره امام خمینی (س)ج. 3صفحه 195
مثل اینکه غافل از خدا شدم

‏شبی که امام از تهران به قم بازگشتند و رژیم ایشان را آزاد کرد، به عرض ایشان‏‎ ‎‏رسید شما در تهران که تشریف داشتید رژیم کارهایی می کرد که مرجعیت شما را زیر‏‎ ‎‏سؤال ببرد و جنابعالی را از مقام مرجعیت به زیر بکشاند. امام فرمودند پانزده خرداد را‏‎ ‎‏این توطئه گرها دیدند، بعد شنیدم امام برای این  یک جمله استغفار کردند. بعد که امام‏‎ ‎‏تبعید شدند فرمودند مثل اینکه در آنجا من از خدا غافل شدم که گفتم پانزده خرداد و‏‎ ‎‏مردم پشتیبان من هستند.‏‎[27]‎

این ما نیستیم

‏در یک جلسۀ خصوصی امام می گفت: «فلانی این ما نیستیم که چنین می کنیم، ‏‎ ‎‏من دست خدا را به وضوح حس می کنم.»‏ ‎[28]‎

دست خدا حافظ انقلاب است

‏امام در جلسه ای خصوصی به این جانب فرمودند: «من معتقدم که این انقلاب را‏‎ ‎‏از ابتدا تاکنون دست قدرت الهی که فوق تمام دستهاست به اینجا آورده است و همان‏‎ ‎‏یدالله این انقلاب عظیم را حفظ می فرماید.»‏‎[29]‎

دست غیبی ما را هدایت می کند

‏قبل از سال جدید که با برخی از آقایان خدمت امام بودیم از ایشان تقاضا کردیم‏‎ ‎‏در یکی از ایام عید با مردم دیداری داشته باشند امّا نپذیرفتند. دو سه روز بعد از عید، ‏‎ ‎‏قلب ایشان ناراحتی پیدا کرد که فوراً رسیدگی و خطر برطرف شد. وقتی من به خدمتشان‏‎ ‎‏رسیدم، به ایشان گفتم چقدر خوب شد شما ملاقات با مردم را قبول نکردید، چون با‏‎ ‎‏توجّه به بیماریتان نمی توانستید دیدار را انجام دهید و این انعکاس بدی در دنیا ‏

برداشتهایی از سیره امام خمینی (س)ج. 3صفحه 196
‏ داشت. امام فرمودند: «آن طوری که من فهمیدم از اول انقلاب تا حالا مثل اینکه یک‏‎ ‎‏دست غیبی ما را در همۀ کارها هدایت می کند.» و این عین جملۀ امام است که بعداً‏‎ ‎‏آن را یادداشت کردم.‏‎[30]‎

این لطف خدا بود

‏شبی عده ای حضور امام نشسته بودند و ایشان موضوع رفتنشان را به کویت‏‎ ‎‏تعریف می کردند. یک مرتبه در میان صحبتهایشان گفتند من این کار را کردم بعد‏‎ ‎‏بلافاصله فرمودند: «البته این لطف خدا بود.»‏‎[31]‎

ما خدا را داریم

‏آن روزهایی که مرحوم مفتح را شهید کردند. بحث محاصره اقتصادی مطرح بود امام‏‎ ‎‏فرمودند: «گرچه ما را محاصرۀ اقتصادی کردند، اما، ما خدا را داریم.» یعنی اگر واقعاً‏‎ ‎‏حصر اقتصادی برای ما بوجود بیاورند، برای خدا که نمی توانند حصری بوجود آورند.‏‎ ‎‏خدا را که کسی نمی تواند محاصره کند، چون همه ما در محاصرۀ خداوند هستیم.‏‎[32]‎

خدا با شماست

‏در مورد موشکهای دوربرد و میان برد، گزارشی به محضر مقدس حضرت امام‏‎ ‎‏عرضه داشتم، ایشان بیان داشتند: «به برادران سلام مرا برسانید و به آنها بگویید که باید‏‎ ‎‏همه چیز را خودتان بسازید و خدا با شما است و این بزرگترین پشتوانه است.»‏‎[33]‎

هدیه ای بود که خداوند داد

‏هنگامی که خبر شهادت حاج آقا مصطفی رسید همه جمع شده بودند که چگونه‏‎ ‎‏این واقعه را برای امام نقل کنند و خبر را به ایشان برسانند، چون از شدت تأثر هیچ کس‏‎ ‎


برداشتهایی از سیره امام خمینی (س)ج. 3صفحه 197
‏به خودش جرأت نمی داد برای امام گزارش ببرد. حاج احمد آقا که بیتابی می کرداز‏‎ ‎‏بالای پنجره سایه اش به شیشه افتاده بود امام که در اتاق نشسته بودند متوجه او‏‎ ‎‏شده احمدآقا را صدا کردند. آقا گفتند: بیا ببینم چی شده؟ احمد آقا زد به گریه.‏‎ ‎‏طبیعتاً خودداری مشکل بود، اما امام با آن صلابتی که داشتند فقط سه مرتبه‏‎ ‎‏فرمودند: ‏«انا لله و انا الیه راجعون» ‏این هدیه ای بود که خداوند داد و امروز باز گرفت.‏‎ ‎‏حالا بلند شوید و مقدمات کار را فراهم کنید ببینید کجا باید برد و کجا باید دفن‏‎ ‎‏کرد؟‏‎[34]‎

لطف خفیّه خدا بود

‏در مصیبت جانگداز شهادت فقید سعید حضرت آیت الله حاج سید مصطفی‏‎ ‎‏خمینی که یار امام در تبعید و انیس ایشان در جلسات بحث و امیدشان برای ادارۀ‏‎ ‎‏شئون آینده مسلمین بود یک ذرّه انکسار در سیمای نورانی امام پدیدار نشد. تنها‏‎ ‎‏جمله ای که فرمودند این بود که «مصطفی امید آیندۀ اسلام بود» و در یازدهمین روز‏‎ ‎‏وفات آن مرحوم که برای تدریس تشریف آوردند، در ابتدای سخن فرمودند: «خداوند‏‎ ‎‏تبارک و تعالی الطاف خفیه ای دارد» و وفات مرحوم آقا مصطفی را یکی از الطاف الهی‏‎ ‎‏می دانستند.‏‎[35]‎

فرمودۀ امام روشن شد

‏این مسأله لطف خفی و پنهان فوت مرحوم حاج آقا مصطفی را در اوایل انقلاب‏‎ ‎‏هیچ کس نمی دانست اما گذشت زمان آثار و برکاتی را که این حادثه برای امت اسلام‏‎ ‎‏آورد معلوم نمود و فرمودۀ امام روشن شد چون برای وفات ایشان حوزۀ علمیه قم مجالس‏‎ ‎‏یادبودی اقامه کردند و بعد از چهارده سال اختناق که شاه کوشش کرد نام امام را از‏‎ ‎‏زبانها ببرد، سخنرانان صریح و روشن از امام نام می بردند که تا چهلم ایشان که‏‎ ‎‏سخنرانان صریحاً به شاه حمله می کردند و بعد از آن چهلم شهدای قم و تبریز و دیگر‏‎ ‎


برداشتهایی از سیره امام خمینی (س)ج. 3صفحه 198
‏شهرها نهضت اسلامی را قوام بخشید و مبارزه را اوج داد.‏‎[36]‎

من خودم باطل السحر هستم!

‏در یکی از روزهای اقامت امام در مدرسه علوی، سیدی همراه با فرد غیر معمّمی که‏‎ ‎‏پالتو و عرقچینی داشت خیلی متأثر و ناراحت و وحشتزده و با چهره ای زرد به مدرسه‏‎ ‎‏آمد. من مسؤول انتظامات بودم. گفتم: «چیست؟» گفتند: «کاری خصوصی داریم و‏‎ ‎‏نگرانیمان این است که علیه امام جادو و سحر شده، آنچه ما می بینیم این است که‏‎ ‎‏ممکن است ایشان مریض شوند و مثل شمع آب شوند. خلاصه ناراحت هستیم و‏‎ ‎‏آمده ایم دعا و وردی را که باطل سحر است به امام بدهیم» گفتیم: «این حرفها‏‎ ‎‏چیست؟» گفتند: «نه ما نگرانیم.» ما هم با آن عشقی که به امام داشتیم و اگر احتمال‏‎ ‎‏خطر یک در میلیون برای ایشان وجود داشت قلبمان تکان می خورد قضیه را خدمت‏‎ ‎‏امام عرض کردیم. ایشان لبخندی زده و فرمودند: «بگویید من خودم باطل السحر‏‎ ‎‏هستم.»‏‎[37]‎

امانتی بود از جانب خدا

‏از یکی از دوستان خانوادگی (امام) خمینی صفت مشخصه او را پرسیدم‏‎ ‎‏صحنه ای را برایم تعریف کرد که در سی و پنج سال قبل اتفاق افتاده بود.‏

‏کوچکترین فرزند خانواده در حوض غرق شده بود. مادر مویه کنان گریه می کرد.‏‎ ‎‏مجتهدی بر روی جنازه مشغول نماز خواندن بود که (امام) خمینی وارد شد. با تمام‏‎ ‎‏عشق و علاقه ای که به این دخترش داشت در قیافه او اثری از تغییر مشاهده نشد. چند‏‎ ‎‏لحظه مکث کرد و گفت: «امانتی بود از جانب خدا که خودش پس گرفت.» و سپس‏‎ ‎‏شروع به نماز کرد. خمینی عقیده دارد که خدا همیشه در کنار اوست.‏‎[38]‎


برداشتهایی از سیره امام خمینی (س)ج. 3صفحه 199
ما امرمان دست خداست

‏وقتی در مرز مأموران دولت کویت امام را شناختند قبول نکردند که ایشان به کویت‏‎ ‎‏وارد شوند. من واقعاً متأثر شدم لذا به امام عرض کردم: «چرا از نجف بیرون آمدید؟»‏‎ ‎‏فرمودند: «ما را بیرون کردند، ما را فرستادند، لکن خودمان به اختیار به کویت آمدیم.»‏‎ ‎‏دو مرتبه امام مجبور شدند به عراق برگردند. من به ایشان عرض کردم: «بروم به این‏‎ ‎‏مأمور کویتی حرفی بزنم؟» فرمودند: «ابداً، حیف نیست وجهه خود را پیش این ناکس‏‎ ‎‏بفروشی؟ ما بر می گردیم ما با خدا هستیم.» امام ناراحتی مرا که حس کردند هنگام‏‎ ‎‏برگشت به عراق دو سه کلمه نصیحت کردند که «شما ناراحت نشوید برای اینکه ما‏‎ ‎‏امرمان دست خودمان نیست ما تفویض امرمان را به خدا کردیم هر چه او برای ما‏‎ ‎‏بخواهد همان خیر است».‏

‏سپس حرکت کردند در حالی که من خاطر راحتی نداشتم که الآن با امام چه‏‎ ‎‏می کنند. امام هنگام ورودشان به پاریس فوراً به آقای فردوسی پور امر کرده بودند به فلانی‏‎ ‎‏یک تلفن بکنید که خیلی ناراحت است.‏‎[39]‎

آینده با خدای تعالی است

‏وقتی بعثیها امام را تقریباً تحت محاصره قرار دادند به جز چند نفر از نزدیکان، ‏‎ ‎‏کسی حق رفت و آمد به منزل ایشان را نداشت. چند روز بعد، فشار کمتر شد. چندین‏‎ ‎‏بار فشارها را کم و زیاد کردند که امام را وادار به سکوت کنند. در یکی از این مراحل که‏‎ ‎‏فشار خیلی شدت یافته بود، مرحوم پدرم با برخی از علما و شخصیتهای داخل و خارج‏‎ ‎‏تماس گرفت و از آنها خواست که تلگرامهای تأیید برای امام ارسال کنند که دولت‏‎ ‎‏عراق احساس نکند امام تنهاست و می تواند بر آن حضرت فشار آورد. خود او نیز به‏‎ ‎‏همراه دو نفر از علما که به تازگی به کویت آمده بودند، تلگرامی به نجف اشرف مخابره‏‎ ‎‏کرد و ضمن محکوم کردن هر نوع تضییقاتی برای امام، اعلام کرد که منتظر اوامر و‏‎ ‎‏دستورهای امام است. و قطعاً این تلگرامها مفید و سودمند بود، ولی جواب دادن امام‏‎ ‎‏در آن دوران، آن هم به صورت تلگرام، چندان صلاح نبود. مقصود علمای خارج از‏‎ ‎


برداشتهایی از سیره امام خمینی (س)ج. 3صفحه 200
‏عراق، فقط همین بود که اعلام پشتیبانی کنند و دولت عراق را از هر گونه اذیت و آزار‏‎ ‎‏امام برحذر دارند. امام در پاسخ تلگرام مرحوم پدرم که نماینده ایشان درکویت بود‏‎ ‎‏نامه ای نوشتند که در آن آمده است: بسمه تعالی. خدمت جناب مستطاب سید الاعلام‏‎ ‎‏و حجةالاسلام آقای مهری دامت افاضاته. بعد السلام و التحیات، تلگرام جنابعالی و‏‎ ‎‏جناب آقای قائمی و تلگراف دیگری که امضاء آن قرائت نشد، واصل گردید. جواب را‏‎ ‎‏تلگرافی به جهاتی صلاح ندیدم، عجالتاً پس از مذاکراتی از عمل سابق دست‏‎ ‎‏کشیده اند. لکن گمانم این است که موقت باشد. این جناب اعتراضاً تقاضای خروج‏‎ ‎‏کرده ام، لکن آمدند و قول دادند که دخالت نکنند. نمی دانم آینده چه خواهد شد. با‏‎ ‎‏خدای تعالی است. ‏ان للبیت ربّا یحفظه‏...‏‎[40]‎‎[41]‎

امور در دست دیگری است

‏نفوذ معنوی امام در عراق بود که استکبار جهانی را به هراس انداخت چنان که‏‎ ‎‏نتوانستند امام را در نجف تحمل کنند. امام می فرمودند: «امور در دست دیگری ‏‎]‎‏خدا‏‎[‎‎ ‎‏است و من هیچ قصد فرانسه را نداشتم.»‏‎[42]‎

از خدا طلب خیر کردند

‏یکبار از خانم پرسیدم آیا امام در مورد انتخاب دامادهایشان استخاره می کردند؟‏‎ ‎‏ایشان گفتند به این معنا که اگر استخاره خوب آمد قبول کنند و اگر بد آمد رد کنند یا نه.‏

‏امام اعتقادی به استخاره در این معنی نداشتند. در مورد یکی از دخترهایشان دقیقاً یادم‏‎ ‎‏هست که اول وضو گرفتند بعد سر سجاده نشستند دو رکعت نماز خواندند و از خدا‏‎ ‎‏طلب خیر کردند.‏ ‎[43]‎


برداشتهایی از سیره امام خمینی (س)ج. 3صفحه 201
اگر خداپرست بودی

‏در سال 40 یا 41 امام به خاطر گرمای تابستانی قم قصد حرکت به سمت‏‎ ‎‏امامزاده قاسم را داشتند در آنجا منزلی برای ایشان تدارک دیده شده بود. در آن زمان بنا‏‎ ‎‏بود من در تهران، شمیران، سلطنت آباد و رستم آباد به مناسبت ایام محرم منبر بروم. امام‏‎ ‎‏که از طریق برادرم به این جریان آگاه شده بودند، فرمودند که با هم به تهران برویم. به‏‎ ‎‏همین مناسبت ایشان اتومبیل بنزی را کرایه کرده بودند. پس از آنکه سوار ماشین شدیم‏‎ ‎‏و سفر آغاز شد، امام با آن ابهتی که داشتند، به من فرمودند: «صحبت کنید، بلکه راه‏‎ ‎‏تمام بشود.» من حیران مانده بودم که چه بگویم و چه بکنم. چرا که در مقابل امام و‏‎ ‎‏جلال و شکوه شخصیت ایشان، صحبت کردن و اظهارنظر کردن از هر کسی ساخته‏‎ ‎‏نیست. گاهی نیز از اینکه همراه امام شده بودم خود را سرزنش می کردم، چرا که تصور‏‎ ‎‏می کردم این کار برایم گران تمام می شود. امام دوباره فرمودند: «چیزی بگویید!» عرض‏‎ ‎‏کردم: «آقا چه عرض کنم؟»‏

‏ایشان اصرار بر این داشتند که من حتماً دربارۀ مطلبی صحبت کنم. ناگهان به یاد‏‎ ‎‏صحبتهایی افتادم که آن روزها بین طلبه ها در جریان بود. جریان از این قرار بود که‏‎ ‎‏دولت وقت یعنی رژیم شاه به علت اختلافهایی که بین ایران و عراق پیش آمده بود، به‏‎ ‎‏کسی گذرنامه نمی داد تا به عراق برود. از آنجا که این جریان با فوت آقای بروجردی‏‎ ‎‏همزمان شده بود، بیشتر طلبه ها آن را به فال نیک گرفتند. چرا که تصور می کردند در‏‎ ‎‏صورت رفتن طلبه ها به عراق و در نتیجه به حوزۀ علمیۀ نجف، حوزۀ علمیه قم از هم‏‎ ‎‏می پاشد. بنابراین خوشحال بودند که با عدم امکان رفتن طلبه ها به عراق، حوزۀ علمیۀ‏‎ ‎‏قم همچنان برقرار می ماند. با یادآوری این صحبتها بود که گفتم: «آقا! الحمدلله به‏‎ ‎‏طلبه های قم گذرنامه داده نمی شود که به نجف بروند؛ در نتیجه حوزۀ علمیۀ قم نیز از‏‎ ‎‏هم پاشیده نمی شود.» امام همین یک جمله را از من بهانه کردند و تا پاسگاه حسن آباد‏‎ ‎‏برای من صحبت کردند. تکیه گاه کلام ایشان نیز این بود:‏

‏تو خداپرست نیستی، تو یکتاپرست نیستی، تو ‏لااله الا الله‏ را درست نگفته ای. برای‏‎ ‎‏اینکه اگر تو یکتاپرست بودی، قم و نجف برایت معنی نداشت. هدف ترویج اسلام و‏‎ ‎‏فقه امام صادق(ع) است، تو چرا نجف را غیر از قم می دانی؟ اصلاً آن ‏لا اله الا الله‏ را که‏‎ ‎


برداشتهایی از سیره امام خمینی (س)ج. 3صفحه 202
‏گفته ای، الکی گفته ای. مقداری از صحبتهای امام نگذشته بود که به فکرم رسید که‏‎ ‎‏مبادا ایشان، مرا غیر موحد بدانند. از این رو به خودم جرأت دادم و گفتم: «آقا! این یک‏‎ ‎‏نظریۀ همگانی است، نظر من تنها نیست، همه این حرف را می زنند. من نخواستم‏‎ ‎‏بگویم که نجف غیر از قم است، من خواستم بگویم که حوزۀ قم بماند، حوزۀ قم حفظ‏‎ ‎‏شود و حوزۀ قم اهمیت دارد».‏

‏امام با تندی به من فرمودند: «اینجا جلسۀ درس نیست که بخواهی حرف بزنی.‏‎ ‎‏اینجا جای مسایل اخلاقی است. ساکت شو تا من حرفهایم را بزنم».‏

‏منظورشان نیز این بود که در جلسه های درس می توان اشکال کرد، اما در هنگام‏‎ ‎‏موعظه و نصیحت نباید اشکال کرد.‏

‏در هر صورت امام به این مسأله که تنها جایی که مسایل مادی و دنیایی مطرح‏‎ ‎‏باشد، دعوا به وجود می آید و اینکه اگر صد و بیست و چهار هزار پیامبر بخواهند در‏‎ ‎‏جهان حکومت کنند، دعوایی پیش نخواهد آمد، اشاره کردند و فرمودند: «آیا هرگز‏‎ ‎‏دربارۀ نماز صبح با کسی دعوایت شده است؟ آیا هیچ وقت قم و نجف از نظر نماز‏‎ ‎‏صبح فرقی داشته اند که مثلاً حوزۀ قم نماز صبح را بخواند و نجفیها نخوانند؟» گفتم:‏‎ ‎‏«نه.» فرمودند: «پس اینکه می گویی طلبه های حوزۀ قم به نجف نروند، گویای این امر‏‎ ‎‏است که تو موحّد و خداپرست نیستی»‏‎[44]‎‏.‏

علی را از اطاق بیرون کردند

‏روزهای آخر عمر، امام، پسر من علی را که سه ساله بود و ایشان شدیداً به او‏‎ ‎‏علاقه داشتند از اتاق خود بیرون کردند، برای اینکه جز به خدا متوجه هیچ کس دیگر‏‎ ‎‏نباشند.‏ ‎[45]‎


برداشتهایی از سیره امام خمینی (س)ج. 3صفحه 203

‎ ‎

برداشتهایی از سیره امام خمینی (س)ج. 3صفحه 204

  • ـ فاطمه طباطبائی -  پا به پای آفتاب -  ج 1 -  ص 279.
  • ـ فریده مصطفوی -  مصاحبه مؤلف.
  • ـ مرضیه حدیده چی.
  • ـ آیت الله یوسف صانعی -  سرگذشتهای ویژه از زندگی امام خمینی -  ج 3 -  ص 38.
  • ـ فاطمه طباطبائی -  پا به پای آفتاب -  ج 1 -  ص 279.
  • ـ حجةالاسلام و المسلمین محسن قرائتی.
  • ـ آیت الله واعظ زاده خراسانی -  پا به پای آفتاب -  ج 6 -  ص 102.
  • ـ آیت الله محمدرضا توسلی -  پا به پای آفتاب -  ج 2 -  ص 103.
  • ـ فاطمه طباطبائی -  همان -  ج 1 -  ص 261.
  • ـ سید رحیم میریان -  مصاحبه مؤلف.
  • ـ فریده مصطفوی -  پا به پای آفتاب -  ج 1 -  ص 165.
  • ـ حجه الاسلام و المسلمین قرهی.
  • ـ حجةالاسلام و المسلمین سید احمد خمینی -  پاسدار اسلام -  ش 6 -  ص 30.
  • ـ روزنامۀ اطلاعات به نقل از سخنگوی کمیته استقبال از امام -  20 / 11 / 57.
  • ـ آیت الله شهید محلاتی -  روزنامۀ اطلاعات -  12 / 11 / 60
  • ـ حجةالاسلام و المسلمین سید احمد خمینی -  پاسدار اسلام -  ش 6 -  ص 29.
  • ـ همان -  روزنامۀ ابرار -  12 / 3 / 72.
  • ـ آیت الله رضا استادی -  سیمای فرزانگان -  ج 3 -  ص 182.
  • ـ آیت الله یوسف صانعی -  پا به پای آفتاب -  چاپ جدید -  ج 4 -  ص 282.
  • ـ یکی از محافظین بیت امام -  در رثای نور -  ص 63.
  • ـ آیت الله شهید محلاتی -  امید انقلاب -  ش 113 -  ص 21.
  • ـ حجةالاسلام و المسلمین سید احمد خمینی -  روزنامۀ ابرار -  12 / 3 / 72.
  • ـ حجةالاسلام و المسلمین امام جمارانی -  روزنامۀ جمهوری اسلامی -  ویژه اربعین سال 68.
  • ـ زهرا مصطفوی -  پا به پای آفتاب -  ج 1 -  چاپ جدید -  ص 200.
  • ـ آیت الله شهید محلاتی -  پا به پای آفتاب -  ج 6 -  ص 23.
  • ـ حجةالاسلام و المسلمین رحمانی -  به نقل از آیت الله صانعی -  حوزه ش 2 -  ص 78.
  • ـ آیت الله محمدی گیلانی -  نماز جمعه تهران -  مورخه 13 / 3 / 73.
  • ـ آیت الله شهید مطهری -  پیرامون انقلاب اسلامی -  ص 21.
  • ـ آیت الله حسین مظاهری -  حوزه - ش 49 -  ص 44.
  •  ـ آیت الله خامنه ای -  روزنامه اطلاعات -  19 / 3 / 68.
  •  ـ حجةالاسلام و المسلمین کروبی -  امید انقلاب -  ش 103 -  ص 41 و 42.
  • ـ حجةالاسلام و المسلمین هاشمی رفسنجانی -  جهاد -  ش 26.
  • ـ سردار سرتیپ محسن رفیقدوست -  پیام انقلاب -  ش 135 -  ص 43.
  • ـ فاطمه طباطبائی -  ندا -  ش 1 -  ص 44.
  • ـ آیت الله کریمی -  پاسدار اسلام -  ش 8.
  • ـ آیت الله مؤمن -  سرگذشتهای ویژه از زندگی امام خمینی -  ج 3 -  ص 124.
  • ـ حجةالاسلام و المسلمین ناطق نوری -  پا به پای آفتاب -  ج 4 -  ص279.
  • ـ روزنامۀ کیهان -  به نقل از مجله تایم آمریکا -  4 / 5 / 58.
  • ـ حجةالاسلام و المسلمین عباس مهری -  پا به پای آفتاب -  ج 6 -  ص 69.
  • - این عبارت را حضرت عبدالمطلب که کلیددار کعبه بود در جواب ابرهه که سپاه او شترانش را به غارت برده بودند فرمود: وقتی با تعجب از او سؤال شد که چطور تو نگران خانه خدا نیستی و شترانت را مطالبه می کنی پاسخ داد این خانه خدایی دارد که آن را حفظ می کند.
  • ـ حجةالاسلام و المسلمین سید جواد مُهری -  پا به پای آفتاب -  ج 6 -  ص 61.
  • ـ آیت الله محمدرضا توسلی -  پا به پای آفتاب -  ج 1 -  ص 278.
  • ـ فاطمه طباطبائی -  روزنامه اطلاعات -  14 / 3 / 69.
  • ـ آیت الله یوسف صانعی -  پا به پای آفتاب -  ج 4 -  ص 298.
  • ـ حجةالاسلام و المسلمین سید احمد خمینی -  روزنامه ابرار -  12 / 3 / 72.