فصل هفتم: ایمان و توکّل
برداشتهایی از سیره امام خمینی (س)ج. 3صفحه 185
برداشتهایی از سیره امام خمینی (س)ج. 3صفحه 186
برای احراز صلاحیت افراد تفحص می کردند
برای امام مصاحبت کسانی که احساس می کردند از دیگران باتقواترند جالب تر بود و بودن با این افراد ایشان را خوشحال تر می کرد. در ابتدا با دیدن منصفانه به افراد نگاه می کردند؛ گویی فردی درستکار و معتقد است، مگر خلافش ثابت می شد. اما در مواردی که می خواستند به کسی حکمی بدهند یا کسی را برای سمتی انتخاب کنند، دقت زیادی می کردند. سؤال و تفحص می کردند تا شایستگی آن فرد برای احراز آن مقام برایشان ثابت شود.
ان شاءَالله حل می شود
امام در مقابل مشکلات بسیار محکم و قاطع بودند. من هیچ وقت ندیدم مسأله ای را مشکل دیده باشند. همۀ مشکلات به نظرشان آسان می آمد. هیچ وقت نشنیدم در قضیه ای اظهار کنند که این مسأله مشکل است. در مقابل مشکلات به خدا توکل داشتند و همیشه می گفتند: چیزی نیست، ان شاء الله حل می شود.
این نعمت خداست
در پاریس یک روز امام از منزل بیرون آمده بودند برف به شدت می بارید وقتی امام
برداشتهایی از سیره امام خمینی (س)ج. 3صفحه 187
وارد محوطه باز شدند یکی از پلیسهای فرانسه که چتری را بالای سر خود گرفته بود نزدیک آمد و خواست که چتر خود را بالای سر امام بگیرد امام به او فرمودند لازم نیست این نعمت خداست، لزومی ندارد از آن فرار کنیم.
مبادا رفت و آمدها اثر کند
امام حالت مراقبت بر نفس داشتند به این معنی که به خود می نگریستند که مبادا یک لحظه از خدای خویش دور بشوند و مبادا رفت و آمدها، اجتماعها و شخصیتهای ظاهری اثری برایشان بگذارد.
در واقع آن لحظه هایی که انسان فکر می کرد که امام حالت سختی دارند، اینطور نبود اتفاقاً امام بسیار لطیف و خوش برخورد بودند. ولی آن لحظه ها، به قول اهل عرفان، حالتهای مراقبت است که این هم از امتیازات و ویژگیهای امام بود.
این بچه ملکوتی است
علاقۀ امام به کسی زیادتر بود که به خدا نزدیکتر است. مثلاً بچه ها را خیلی دوست داشتند. وقتی علی (نوه شان) را می بوسیدند، می گفتند: «این بچه جدیدالعهد و ملکوتی است، این بچه به مبدأ نزدیکتر است، این بچه پاکیزه تر از دیگران است.» اگر بچه ها را دوست داشتند، به دلیل نزدیکتر بودن آنها به خداوند بود. لازم نبود احساساتشان را بیان کنند. تنفر و دوست داشتنشان خودجوش بود.
در حال قدم زدن ذکر می گفت
من یک مرتبه قدم زدن امام را در منزلشان دیده ام ایشان خیلی تند راه می رفت ولی در عین حال تسبیح در دستش بود و ذکر می گفت.
برداشتهایی از سیره امام خمینی (س)ج. 3صفحه 188
روی زمین می نشستند
بعد از سالهای 1321 امام غالباً تابستانها به مشهد مشرف می شدند و یکی دو نفر از طلبه های بزرگتر مدرسۀ ما با ایشان رفیق بودند و به این مناسبت برای امام مجلس دید و بازدید تشکیل می دادند. مدرسه، مدرس کوچکی داشت و عده ای خاص از علما که شاید عده آنها از ده یا پانزده نفر بیشتر نمی شد و امام را می شناختند، به ملاقاتشان می آمدند. بعد هم دیگر زیاد آنجا رفت و آمد می کردند.
سرپرست آنجا از علمای بزرگ بود و با ایشان صمیمیت داشت. ماه مبارک بود و تابستان. شبها تا نزدیک سحر، مسجد گوهرشاد پر از جمعیت بود. مردم شب نمی خوابیدند که از فرصت شب استفاده کنند و به جای آن، روز می خوابیدند. من به مسجد گوهرشاد می رفتم که در آنجا واعظان بزرگ منبر می رفتند. یکی از آنها پدر خود من بود. در داخل فضا و صحن مسجد گوهرشاد، افرادی بودند که برای خودشان دعا می خواندند. من مکرر این را می دیدم که امام عبایشان را روی زمین انداخته اند و در میان جمعیت نشسته اند (آن وقت مردم ایشان را نمی شناختند، تنها افراد خاصی ایشان را می شناختند.)ساعت نه شب که من از آنجا رد می شدم تا به حرم بروم، می دیدم ایشان نشسته اند و دعا می خوانند. من به حرم می رفتم، نماز می خواندم، بحثی با طلبه های گوشۀ مسجد داشتیم که به آن هم می پرداختیم، آن وقت در حدود سه ساعت بعد که بر می گشتم و از آنجا عبور می کردم، می دیدم که ایشان هنوز نشسته اند و نماز و دعا و قرآن می خوانند. خیلی از حوصله و صبر ایشان تعجب می کردم که این قدر اهل دعا و عبادت هستند.
انس دایم با مفاتیح الجنان داشتند
شاید کسی باور نکند که امام در جایگاه یک رهبر انقلابی و سیاسی، اکثر دعاهای «مفاتیح الجنان» را خوانده باشند!
یادم است یک وقت امام از من مفاتیح درشت خط خواستند. برای ایشان تهیه کردم. یک روز مانده به فوت ایشان یکی از خانمها به من گفتند: «شما بیایید بالای
برداشتهایی از سیره امام خمینی (س)ج. 3صفحه 189
سر امام دعا بخوانید.»
من هم دعای عدلیه را خواندم. یک وقت متوجه شدم امام در یک جای مفاتیح نشانه ای گذاشته اند. نگاه کردم دیدم دعای عهد حضرت مهدی(عج) است که چون مستحب است چهل روز خوانده شود، ایشان روی کاغذ تاریخ شروع را از هشتم شوال مرقوم فرموده بودند و تا آن روز خوانده بودند! تا این اندازه امام به دعاها آن هم با انجام خصوصیات و شرایط مقید بودند.
این دعا را همۀ ائمه خوانده اند
امام به دعا خیلی اهمیت می دادند، به خصوص به مناجات شعبانیه. این مطلب را به عناوین گوناگون در صحبتهایشان ذکر می کردند. ایشان می گفتند:
مناجات شعبانیه یکی از دعاهایی است که همۀ معصومین می خوانده اند.
به خصوص هر وقت به این عبارت می رسیدند، چهره شان تغییر می کرد: «الهی هب لی کمال الانقطاع الیک...».
نیمه شب مناجات شعبانیه می خواندند
در ماه شعبان گاهی که شبها پشت در اطاق امام می خوابیدم می دیدم یک ساعت مانده به اذان صبح امام بیدار می شدند و وضو می گرفتند و پس از نماز شب مشغول مناجات شعبانیه می شدند و در این مناجات به قدری گریه می کردند که من که پشت اطاقشان می خوابیدم گاهی با صدای گریه ایشان از خواب بیدار می شدم با اینکه بسیار آرام و آهسته اعمال شب را انجام می دادند تا کسی بیدار نشود.
همه دعاهای شب جمعه را می خواندند
امام دعاهایی را که مربوط به شب جمعه است و دعاهایی را که در ایام عاشورا
برداشتهایی از سیره امام خمینی (س)ج. 3صفحه 190
باید بخوانند، همه را می خواندند.
ما نکردیم، خدا کرد
در قضیۀ انجمنهای ایالتی و ولایتی رژیم شاه پس از حمله شدید امام ناچار شد عقب نشینی کند، لذا در روزنامه ها نوشتند که این قانون قابل اجرا نیست. طلبه ها که از درج این موضوع خیلی خوشحال بودند وقتی خدمت امام رسیدند امام در جمع طلبه ها طی توضیح مختصری فرمودند که این کار را ما نکردیم خدا کرد.
متکی به خدا باشید
در نوروز 42 زمانی که قم کربلا شده بود و مدرسۀ فیضیه قتلگاه، عده ای آمدند که امام منزلشان را ترک کنند و برای چند شبی در جای دیگر باشند امام به آنان گفتند: «متکی به خدا باشید، بروید که خمینی از اینجا به هیچ کجا نخواهد رفت.» و به قدری جملۀ متکی به خدا را محکم گفتند که حاضرین گریستند. گفتن امام و حالت امام در موقع ادای این جملات دیدنی است. وقتی امام از خدا سخن می گویند چهره شان بشّاش می شود.
خداحافظ من است
در مورد مسؤولیت حفظ امنیت امام، ایشان خودشان اظهار داشته اند که خداوند حافظشان خواهد بود. از این رو نیازی به مأمور امنیتی ندارند.
خداوند با ماست
امام در پاریس و پس از اینکه اعلام کرده بودند «می خواهم پیش ملتم باز گردم و با آنان باشم» در پاسخ به ممانعت اطرافیان که به صلاح نیست و ممکن است جان
برداشتهایی از سیره امام خمینی (س)ج. 3صفحه 191
شما در خطر قرار گیرد فرمودند: «خدا با ماست»
هیچ چیز جز خدا نمی دیدند
عبادت و ارتباط امام با خدا چیزی نبود که بتوانم ترسیمش کنم تا آنجا که توانسته ام با دوستان پدرم تماس گرفته ام و از مادرم در این باره سؤالها کرده ام، همگی بر این قولند که امام با خدای خود رابطه ای خاص داشت. امام چنان در خدا فانی بود و چنان از معشوق خود سخن می گفت که موی بر اندام انسان راست می شد. جالب است بدانید که گاهی در مصایب و گرفتاریها که مسؤولین خدمت امام می رسیدند ایشان چنان از خدا سخن می گفتند که گویی هیچ نمی بینند جز خدا. در مورد ارتباط امام با خدا، خاطرات و سخنهای بسیاری است که هیچ قلمی نمی تواند آن سان که باید حق مطلب را ادا کند. امام شخصیتی بود که واقعاً در مراد خویش ذوب شده بود. و جز او به کسی نمی اندیشید و به جز خدا از هیچ کس ترسی نداشت.
رضای الهی در درجۀ اول بود
امام شخصیتی بودند که سیاست و مبارزه برای ایشان در درجۀ دوم اهمیت بود. آنچه که برای امام در درجۀ اول همه امور قرار داشت رضای خدا و قرب الهی بود. امام همیشه بعد از نماز شب اگر چند دقیقه ای وقت اضافی داشتند بولتن و یا سایر گزارشها را مطالعه می کردند. این مطلب نشان می دهد که ذکر خدا و یاد خدا برای امام اهمیت خاص خود را دارد و پرداختن به مسایل سیاسی و مبارزاتی برای ایشان در درجۀ بعدی قرار داشت.
برای انقلاب دعا کنید
زمانی که امام در پاریس بودند و از آن جا هدایتگری مردم را به عهده داشتند به
برداشتهایی از سیره امام خمینی (س)ج. 3صفحه 192
چند تن از اساتید قم پیام دادند که انقلاب اسلامی ما نیاز به دعا دارد برای پیروزی انقلاب دعا کنید.
بگویید ختم امّن یجیب بگیرند
یک وقتی دختر امام مریض شد. شورای پزشکی در قم تشکیل شد و تقریباً جواب یأس دادند. به امام عرض کردند که باید یا مادر از بین برود یا بچه. امام فرمودند من الان اظهارنظر نمی کنم که کدام یک فدای دیگری بشوند شما یکی دو ساعت صبر کنید، من جواب می دهم که عمل جراحی انجام بگیرد یا نه. و بلافاصله اخوی را خواستند و فرمودند: امشب عده ای از آقایان طلبه ها را در منزلتان خبر کنید و یک ختم امّن یجیب بگیرید و مخصوصاً آقای قاضی هم بیاید و دعا کند ایشان بسیار اهل ذکر بود. ختم که تمام شد از بیمارستان نکویی قم به منزل امام تلفن کردند که حال صبیّه معجزه آسا عوض شده و فعلاً نیازی به عمل نیست.
دایماً به یاد خدا بودند
امام هیچ گاه از ذکر خدا غافل نبودند و در همه حال ذکر خداوند بر زبان و قلب ایشان جاری بود. به طوری که هر روز نیایش همان روز را به جای می آوردند. هنگام وضو گرفتن نیز مشغول نیایش بودند و حتی در بیمارستان که بستری بودند حتماً رو به قبله وضو می گرفتند.
توکل به خدا کنید
بعد از پیروزی انقلاب یاسر عرفات آمد خدمت امام من به اتفاق چند نفر دیگر در کنار امام بودیم. امام در آن زمان به عرفات فرمودند: «اگر می خواهید ملت فلسطین را نجات دهید راهش این نیست که به سراغ شوروی یا آمریکا یا به این دربار و یا آن دربار
برداشتهایی از سیره امام خمینی (س)ج. 3صفحه 193
بروید، توکل به خدا کنید و شمشیر به دست گیرید، خداوند حامی شماست و ملتها هم به شما کمک می کنند.» اگر به فرمایش حضرت امام توجه کرده بودند الان فلسطینیها آوارۀ کشورهای مختلف عربی نمی شدند.
به تمام معنی راضی بودند
هنگامی که شاه رفت و امام وارد ایران شد یا در وقتی که حوادث بزرگی در مسیر انقلاب اسلامی مردم ایران مثلاً فتح خرمشهر به وجود می آمد من آن مقدار عکس العملی را در ایشان نمی دیدم که بشود به آن شادی گفت. به طور کلی امام نه زیادی خوشحال می شدند و نه زیادی متأثر و راضی به تمام معنای کلمه بودند.
در حملات هوایی نگرانی نداشتند
در ایام جنگ مواقع خیلی حساس و خطرناکی پیش آمد، گاهی اطراف بیت امام هم مورد حملات موشکی قرار می گرفت و در تمام این احوال امام هیچ گونه عکس العملی که حاکی از ناراحتی و نگرانی ایشان باشد از خود نشان ندادند.
خدا را قادر نمی دانید؟
یک روزی راجع به معراج حضرت رسول از امام سؤال کردم. بعد از اینکه توضیح دادند چگونه پیامبر به معراج رفته اند، من بی اختیار پرسیدم آیا پیامبر واقعاً خودشان بودند؟ خود حضرت رسول(ص) به معراج رفته است؟ تا امام احساس کردند من می خواهم بگویم که آیا روح پیامبر به معراج رفت یا خود حضرت، گفتند: «خدا را قادر نمی دانید؟» با یک ناراحتی که چرا باید یک چنین سؤالی را بکنم گفتند: «خدا را قادر نمی دانید؟ اگر خد را قادر بدانید، این چیزها پیش خدا مسأله ای نیست.»
برداشتهایی از سیره امام خمینی (س)ج. 3صفحه 194
آنچه مقدّر است به ما می رسد
پس از فاجعه فیضیه امام گفتند: «چیزی می نویسم در جواب نامۀ آقایان تهران، بیایید آن را ببرید.» من مقداری دیر رسیدم لذا امام آن را فرستاده بودند. و بعد من رفتم با کمک دوستان آن را چاپ کردم. آن مطلب اعلامیه معروف «شاه دوستی یعنی غارتگری» خطاب به مرحوم سید علی اصغر خویی بود که این برای اولین بار بودکه امام شاه را مطرح کردند وقتی خدمت امام برگشتم فرمودند: «شما نرسیدید دادم بردند تهران.» به امام عرض کردم مطلب چه بود؟ فرمودند: «به شاه برخورد داشت.» من ترسیدم. عرض کردم آقا شاید مصلحت نباشد. ایشان خندیدند و فرمودند: «آنچه که خداوند برای ما ثبت کرده همان به ما خواهد رسید.»
احتمال نمی دهید تبعید بخاطر این بود؟
بعد از فوت حضرت آیت الله بروجردی اوایل مرجعیت امام شور دیگری در مردم ایجاد کرده بود، رژیم منفور پهلوی به این فکر افتاده بود که کسانی را از گوشه و کنار پیدا کند بلکه اینها در خط خود آنها قرار گیرند و مرجعیت امام کوبیده شود. چون احساس خطر از این نقطه می کرد. آقای صانعی می گفت ما دیدیم از بعضی از خانه ها یک سری تحریکات علیه امام شروع شد. ما یک روز این جمله را به امام عرض کردیم که آقا مثلاً از فلان جا اینجور تبلیغات و تحریکات علیه مرجعیت و زعامت شما می شود. امام فرمودند: «من باکی از این مسایل ندارم، شما هم کاری به کار آنها نداشته باشید مردم با ما هستند، این یادتان باشد.»
امام حدود پانزده سال در زندان و تبعید بسر بردند و به ایران برگشتند. آقای صانعی می گفت در اولین روزی که امام به آن خانه سابق وارد شدند به من گفتند: «آقای صانعی، یادت هست یک وقت جمله ای به من گفتی و من یک جوابی به شما دادم راجع به مرجعیت؟» گفتم: «بله آقا» امام فرمودند: «احتمال نمی دهید این تبعید چند ساله به خاطر این باشد که گفتم مردم با ما هستند و نگفتم خدا با ماست؟»
برداشتهایی از سیره امام خمینی (س)ج. 3صفحه 195
مثل اینکه غافل از خدا شدم
شبی که امام از تهران به قم بازگشتند و رژیم ایشان را آزاد کرد، به عرض ایشان رسید شما در تهران که تشریف داشتید رژیم کارهایی می کرد که مرجعیت شما را زیر سؤال ببرد و جنابعالی را از مقام مرجعیت به زیر بکشاند. امام فرمودند پانزده خرداد را این توطئه گرها دیدند، بعد شنیدم امام برای این یک جمله استغفار کردند. بعد که امام تبعید شدند فرمودند مثل اینکه در آنجا من از خدا غافل شدم که گفتم پانزده خرداد و مردم پشتیبان من هستند.
این ما نیستیم
در یک جلسۀ خصوصی امام می گفت: «فلانی این ما نیستیم که چنین می کنیم، من دست خدا را به وضوح حس می کنم.»
دست خدا حافظ انقلاب است
امام در جلسه ای خصوصی به این جانب فرمودند: «من معتقدم که این انقلاب را از ابتدا تاکنون دست قدرت الهی که فوق تمام دستهاست به اینجا آورده است و همان یدالله این انقلاب عظیم را حفظ می فرماید.»
دست غیبی ما را هدایت می کند
قبل از سال جدید که با برخی از آقایان خدمت امام بودیم از ایشان تقاضا کردیم در یکی از ایام عید با مردم دیداری داشته باشند امّا نپذیرفتند. دو سه روز بعد از عید، قلب ایشان ناراحتی پیدا کرد که فوراً رسیدگی و خطر برطرف شد. وقتی من به خدمتشان رسیدم، به ایشان گفتم چقدر خوب شد شما ملاقات با مردم را قبول نکردید، چون با توجّه به بیماریتان نمی توانستید دیدار را انجام دهید و این انعکاس بدی در دنیا
برداشتهایی از سیره امام خمینی (س)ج. 3صفحه 196
داشت. امام فرمودند: «آن طوری که من فهمیدم از اول انقلاب تا حالا مثل اینکه یک دست غیبی ما را در همۀ کارها هدایت می کند.» و این عین جملۀ امام است که بعداً آن را یادداشت کردم.
این لطف خدا بود
شبی عده ای حضور امام نشسته بودند و ایشان موضوع رفتنشان را به کویت تعریف می کردند. یک مرتبه در میان صحبتهایشان گفتند من این کار را کردم بعد بلافاصله فرمودند: «البته این لطف خدا بود.»
ما خدا را داریم
آن روزهایی که مرحوم مفتح را شهید کردند. بحث محاصره اقتصادی مطرح بود امام فرمودند: «گرچه ما را محاصرۀ اقتصادی کردند، اما، ما خدا را داریم.» یعنی اگر واقعاً حصر اقتصادی برای ما بوجود بیاورند، برای خدا که نمی توانند حصری بوجود آورند. خدا را که کسی نمی تواند محاصره کند، چون همه ما در محاصرۀ خداوند هستیم.
خدا با شماست
در مورد موشکهای دوربرد و میان برد، گزارشی به محضر مقدس حضرت امام عرضه داشتم، ایشان بیان داشتند: «به برادران سلام مرا برسانید و به آنها بگویید که باید همه چیز را خودتان بسازید و خدا با شما است و این بزرگترین پشتوانه است.»
هدیه ای بود که خداوند داد
هنگامی که خبر شهادت حاج آقا مصطفی رسید همه جمع شده بودند که چگونه این واقعه را برای امام نقل کنند و خبر را به ایشان برسانند، چون از شدت تأثر هیچ کس
برداشتهایی از سیره امام خمینی (س)ج. 3صفحه 197
به خودش جرأت نمی داد برای امام گزارش ببرد. حاج احمد آقا که بیتابی می کرداز بالای پنجره سایه اش به شیشه افتاده بود امام که در اتاق نشسته بودند متوجه او شده احمدآقا را صدا کردند. آقا گفتند: بیا ببینم چی شده؟ احمد آقا زد به گریه. طبیعتاً خودداری مشکل بود، اما امام با آن صلابتی که داشتند فقط سه مرتبه فرمودند: «انا لله و انا الیه راجعون» این هدیه ای بود که خداوند داد و امروز باز گرفت. حالا بلند شوید و مقدمات کار را فراهم کنید ببینید کجا باید برد و کجا باید دفن کرد؟
لطف خفیّه خدا بود
در مصیبت جانگداز شهادت فقید سعید حضرت آیت الله حاج سید مصطفی خمینی که یار امام در تبعید و انیس ایشان در جلسات بحث و امیدشان برای ادارۀ شئون آینده مسلمین بود یک ذرّه انکسار در سیمای نورانی امام پدیدار نشد. تنها جمله ای که فرمودند این بود که «مصطفی امید آیندۀ اسلام بود» و در یازدهمین روز وفات آن مرحوم که برای تدریس تشریف آوردند، در ابتدای سخن فرمودند: «خداوند تبارک و تعالی الطاف خفیه ای دارد» و وفات مرحوم آقا مصطفی را یکی از الطاف الهی می دانستند.
فرمودۀ امام روشن شد
این مسأله لطف خفی و پنهان فوت مرحوم حاج آقا مصطفی را در اوایل انقلاب هیچ کس نمی دانست اما گذشت زمان آثار و برکاتی را که این حادثه برای امت اسلام آورد معلوم نمود و فرمودۀ امام روشن شد چون برای وفات ایشان حوزۀ علمیه قم مجالس یادبودی اقامه کردند و بعد از چهارده سال اختناق که شاه کوشش کرد نام امام را از زبانها ببرد، سخنرانان صریح و روشن از امام نام می بردند که تا چهلم ایشان که سخنرانان صریحاً به شاه حمله می کردند و بعد از آن چهلم شهدای قم و تبریز و دیگر
برداشتهایی از سیره امام خمینی (س)ج. 3صفحه 198
شهرها نهضت اسلامی را قوام بخشید و مبارزه را اوج داد.
من خودم باطل السحر هستم!
در یکی از روزهای اقامت امام در مدرسه علوی، سیدی همراه با فرد غیر معمّمی که پالتو و عرقچینی داشت خیلی متأثر و ناراحت و وحشتزده و با چهره ای زرد به مدرسه آمد. من مسؤول انتظامات بودم. گفتم: «چیست؟» گفتند: «کاری خصوصی داریم و نگرانیمان این است که علیه امام جادو و سحر شده، آنچه ما می بینیم این است که ممکن است ایشان مریض شوند و مثل شمع آب شوند. خلاصه ناراحت هستیم و آمده ایم دعا و وردی را که باطل سحر است به امام بدهیم» گفتیم: «این حرفها چیست؟» گفتند: «نه ما نگرانیم.» ما هم با آن عشقی که به امام داشتیم و اگر احتمال خطر یک در میلیون برای ایشان وجود داشت قلبمان تکان می خورد قضیه را خدمت امام عرض کردیم. ایشان لبخندی زده و فرمودند: «بگویید من خودم باطل السحر هستم.»
امانتی بود از جانب خدا
از یکی از دوستان خانوادگی (امام) خمینی صفت مشخصه او را پرسیدم صحنه ای را برایم تعریف کرد که در سی و پنج سال قبل اتفاق افتاده بود.
کوچکترین فرزند خانواده در حوض غرق شده بود. مادر مویه کنان گریه می کرد. مجتهدی بر روی جنازه مشغول نماز خواندن بود که (امام) خمینی وارد شد. با تمام عشق و علاقه ای که به این دخترش داشت در قیافه او اثری از تغییر مشاهده نشد. چند لحظه مکث کرد و گفت: «امانتی بود از جانب خدا که خودش پس گرفت.» و سپس شروع به نماز کرد. خمینی عقیده دارد که خدا همیشه در کنار اوست.
برداشتهایی از سیره امام خمینی (س)ج. 3صفحه 199
ما امرمان دست خداست
وقتی در مرز مأموران دولت کویت امام را شناختند قبول نکردند که ایشان به کویت وارد شوند. من واقعاً متأثر شدم لذا به امام عرض کردم: «چرا از نجف بیرون آمدید؟» فرمودند: «ما را بیرون کردند، ما را فرستادند، لکن خودمان به اختیار به کویت آمدیم.» دو مرتبه امام مجبور شدند به عراق برگردند. من به ایشان عرض کردم: «بروم به این مأمور کویتی حرفی بزنم؟» فرمودند: «ابداً، حیف نیست وجهه خود را پیش این ناکس بفروشی؟ ما بر می گردیم ما با خدا هستیم.» امام ناراحتی مرا که حس کردند هنگام برگشت به عراق دو سه کلمه نصیحت کردند که «شما ناراحت نشوید برای اینکه ما امرمان دست خودمان نیست ما تفویض امرمان را به خدا کردیم هر چه او برای ما بخواهد همان خیر است».
سپس حرکت کردند در حالی که من خاطر راحتی نداشتم که الآن با امام چه می کنند. امام هنگام ورودشان به پاریس فوراً به آقای فردوسی پور امر کرده بودند به فلانی یک تلفن بکنید که خیلی ناراحت است.
آینده با خدای تعالی است
وقتی بعثیها امام را تقریباً تحت محاصره قرار دادند به جز چند نفر از نزدیکان، کسی حق رفت و آمد به منزل ایشان را نداشت. چند روز بعد، فشار کمتر شد. چندین بار فشارها را کم و زیاد کردند که امام را وادار به سکوت کنند. در یکی از این مراحل که فشار خیلی شدت یافته بود، مرحوم پدرم با برخی از علما و شخصیتهای داخل و خارج تماس گرفت و از آنها خواست که تلگرامهای تأیید برای امام ارسال کنند که دولت عراق احساس نکند امام تنهاست و می تواند بر آن حضرت فشار آورد. خود او نیز به همراه دو نفر از علما که به تازگی به کویت آمده بودند، تلگرامی به نجف اشرف مخابره کرد و ضمن محکوم کردن هر نوع تضییقاتی برای امام، اعلام کرد که منتظر اوامر و دستورهای امام است. و قطعاً این تلگرامها مفید و سودمند بود، ولی جواب دادن امام در آن دوران، آن هم به صورت تلگرام، چندان صلاح نبود. مقصود علمای خارج از
برداشتهایی از سیره امام خمینی (س)ج. 3صفحه 200
عراق، فقط همین بود که اعلام پشتیبانی کنند و دولت عراق را از هر گونه اذیت و آزار امام برحذر دارند. امام در پاسخ تلگرام مرحوم پدرم که نماینده ایشان درکویت بود نامه ای نوشتند که در آن آمده است: بسمه تعالی. خدمت جناب مستطاب سید الاعلام و حجةالاسلام آقای مهری دامت افاضاته. بعد السلام و التحیات، تلگرام جنابعالی و جناب آقای قائمی و تلگراف دیگری که امضاء آن قرائت نشد، واصل گردید. جواب را تلگرافی به جهاتی صلاح ندیدم، عجالتاً پس از مذاکراتی از عمل سابق دست کشیده اند. لکن گمانم این است که موقت باشد. این جناب اعتراضاً تقاضای خروج کرده ام، لکن آمدند و قول دادند که دخالت نکنند. نمی دانم آینده چه خواهد شد. با خدای تعالی است. ان للبیت ربّا یحفظه...
امور در دست دیگری است
نفوذ معنوی امام در عراق بود که استکبار جهانی را به هراس انداخت چنان که نتوانستند امام را در نجف تحمل کنند. امام می فرمودند: «امور در دست دیگری ]خدا[ است و من هیچ قصد فرانسه را نداشتم.»
از خدا طلب خیر کردند
یکبار از خانم پرسیدم آیا امام در مورد انتخاب دامادهایشان استخاره می کردند؟ ایشان گفتند به این معنا که اگر استخاره خوب آمد قبول کنند و اگر بد آمد رد کنند یا نه.
امام اعتقادی به استخاره در این معنی نداشتند. در مورد یکی از دخترهایشان دقیقاً یادم هست که اول وضو گرفتند بعد سر سجاده نشستند دو رکعت نماز خواندند و از خدا طلب خیر کردند.
برداشتهایی از سیره امام خمینی (س)ج. 3صفحه 201
اگر خداپرست بودی
در سال 40 یا 41 امام به خاطر گرمای تابستانی قم قصد حرکت به سمت امامزاده قاسم را داشتند در آنجا منزلی برای ایشان تدارک دیده شده بود. در آن زمان بنا بود من در تهران، شمیران، سلطنت آباد و رستم آباد به مناسبت ایام محرم منبر بروم. امام که از طریق برادرم به این جریان آگاه شده بودند، فرمودند که با هم به تهران برویم. به همین مناسبت ایشان اتومبیل بنزی را کرایه کرده بودند. پس از آنکه سوار ماشین شدیم و سفر آغاز شد، امام با آن ابهتی که داشتند، به من فرمودند: «صحبت کنید، بلکه راه تمام بشود.» من حیران مانده بودم که چه بگویم و چه بکنم. چرا که در مقابل امام و جلال و شکوه شخصیت ایشان، صحبت کردن و اظهارنظر کردن از هر کسی ساخته نیست. گاهی نیز از اینکه همراه امام شده بودم خود را سرزنش می کردم، چرا که تصور می کردم این کار برایم گران تمام می شود. امام دوباره فرمودند: «چیزی بگویید!» عرض کردم: «آقا چه عرض کنم؟»
ایشان اصرار بر این داشتند که من حتماً دربارۀ مطلبی صحبت کنم. ناگهان به یاد صحبتهایی افتادم که آن روزها بین طلبه ها در جریان بود. جریان از این قرار بود که دولت وقت یعنی رژیم شاه به علت اختلافهایی که بین ایران و عراق پیش آمده بود، به کسی گذرنامه نمی داد تا به عراق برود. از آنجا که این جریان با فوت آقای بروجردی همزمان شده بود، بیشتر طلبه ها آن را به فال نیک گرفتند. چرا که تصور می کردند در صورت رفتن طلبه ها به عراق و در نتیجه به حوزۀ علمیۀ نجف، حوزۀ علمیه قم از هم می پاشد. بنابراین خوشحال بودند که با عدم امکان رفتن طلبه ها به عراق، حوزۀ علمیۀ قم همچنان برقرار می ماند. با یادآوری این صحبتها بود که گفتم: «آقا! الحمدلله به طلبه های قم گذرنامه داده نمی شود که به نجف بروند؛ در نتیجه حوزۀ علمیۀ قم نیز از هم پاشیده نمی شود.» امام همین یک جمله را از من بهانه کردند و تا پاسگاه حسن آباد برای من صحبت کردند. تکیه گاه کلام ایشان نیز این بود:
تو خداپرست نیستی، تو یکتاپرست نیستی، تو لااله الا الله را درست نگفته ای. برای اینکه اگر تو یکتاپرست بودی، قم و نجف برایت معنی نداشت. هدف ترویج اسلام و فقه امام صادق(ع) است، تو چرا نجف را غیر از قم می دانی؟ اصلاً آن لا اله الا الله را که
برداشتهایی از سیره امام خمینی (س)ج. 3صفحه 202
گفته ای، الکی گفته ای. مقداری از صحبتهای امام نگذشته بود که به فکرم رسید که مبادا ایشان، مرا غیر موحد بدانند. از این رو به خودم جرأت دادم و گفتم: «آقا! این یک نظریۀ همگانی است، نظر من تنها نیست، همه این حرف را می زنند. من نخواستم بگویم که نجف غیر از قم است، من خواستم بگویم که حوزۀ قم بماند، حوزۀ قم حفظ شود و حوزۀ قم اهمیت دارد».
امام با تندی به من فرمودند: «اینجا جلسۀ درس نیست که بخواهی حرف بزنی. اینجا جای مسایل اخلاقی است. ساکت شو تا من حرفهایم را بزنم».
منظورشان نیز این بود که در جلسه های درس می توان اشکال کرد، اما در هنگام موعظه و نصیحت نباید اشکال کرد.
در هر صورت امام به این مسأله که تنها جایی که مسایل مادی و دنیایی مطرح باشد، دعوا به وجود می آید و اینکه اگر صد و بیست و چهار هزار پیامبر بخواهند در جهان حکومت کنند، دعوایی پیش نخواهد آمد، اشاره کردند و فرمودند: «آیا هرگز دربارۀ نماز صبح با کسی دعوایت شده است؟ آیا هیچ وقت قم و نجف از نظر نماز صبح فرقی داشته اند که مثلاً حوزۀ قم نماز صبح را بخواند و نجفیها نخوانند؟» گفتم: «نه.» فرمودند: «پس اینکه می گویی طلبه های حوزۀ قم به نجف نروند، گویای این امر است که تو موحّد و خداپرست نیستی».
علی را از اطاق بیرون کردند
روزهای آخر عمر، امام، پسر من علی را که سه ساله بود و ایشان شدیداً به او علاقه داشتند از اتاق خود بیرون کردند، برای اینکه جز به خدا متوجه هیچ کس دیگر نباشند.
برداشتهایی از سیره امام خمینی (س)ج. 3صفحه 203
برداشتهایی از سیره امام خمینی (س)ج. 3صفحه 204