فصل هشتم: اخلاص و تقوی
برداشتهایی از سیره امام خمینی (س)ج. 3صفحه 205
برداشتهایی از سیره امام خمینی (س)ج. 3صفحه 206
چرا نباید در نماز او شرکت کنم
یکی از ائمه جماعات قم، در مورد مسایل سیاسی یا احیاناً فلسفی، با امام مخالف بود. ولی امام، گاه و بی گاه به نماز ایشان می رفتند و به او اقتدا می کردند. خدا شاهد است که هیچ قصدی در کار نبود. خود ایشان می فرمودند: «فلانی سلیقه اش با من جور در نمی آید. اگر او اشتباه کرده باشد، من که در کارم اشتباه نکرده ام، چرا نباید در نماز او شرکت کنم.»
اقامۀ نماز در حد کفایت بر واجب
کیفیت اقامه نماز جماعت امام قبل از افطار در جماران که در حد کفایت بر واجبات نماز بود حاکی از دوری ایشان از ریا بود.
درس خود را تعطیل کرد
روزی امام در مسیر راه خود به مدرسه فیضیه متوجه تجمع و غوغای برخی از طلبه ها بر سر کتاب «اسرار هزار ساله» گردیدند. از این رو پس از تهیه و مطالعه کتاب، درس خود را تعطیل کرده و در مدت یک ماه و نیم الی دو ماه «کشف الاسرار» را در رد کتاب یاد شده نوشتند و برای پرهیز از شهرت طلبی، کتاب بدون نام ایشان منتشر
برداشتهایی از سیره امام خمینی (س)ج. 3صفحه 207
شد.
اجازه ندادند اسمشان باشد
از طرف حوزه علمیه قم قرار شد از میان همه ردّیه هایی که بر کتاب «اسرار هزار ساله» نوشته شده تنها کتاب «کشف الاسرار» امام منتشر شود. نکته مهمی که سبب شد امام در حوزه محبوبیتی پیدا کنند شیوۀ برخورد ایشان با این مسأله بود که اجازه ندادند اسم ایشان روی کتاب نوشته شود.
نامی از من نباشد
امام کتابی دارند به نام «کشف الاسرار» این کتاب ردّ کتابی است که یکی از آقازاده های علما متأسفانه نوشته بود به نام «اسرار هزار ساله» و مسایل اعتقادی شیعه را در این کتاب به مسخرگی گرفته بود و به روحانیت و امامت و همۀ اینها جسارت کرده بود. امام بزرگوار روی دلسوزی به حال اسلام، درس و بحث و مطالعه شان و همه چیزشان را یکباره در حوزه تعطیل کردند و به نوشتن جواب به این کتاب پرداختند. این طوری که من شنیده ام و در ذهنم است حدود چهل روز تمام این کارها را کنار گذاشتند و کتابی به عنوان «کشف الاسرار» در ردّ آن کتاب نوشتند و برای اینکه شایبه این معنا نباشد که کسی بگوید در آن یک نوع خودنمایی وجود دارد، آن کتاب در چاپهای اول و دوّمش حتی در یک جا اشاره به آن معنی ندارد که این کتاب مؤلفش امام بزرگوار است؛ یعنی ذکری از مؤلف در این کتاب اصلاً مطرح نیست و فقط کتابی است برای جواب به کتاب «اسرار هزار ساله»؛ که این کشف از خلوص ایشان در این مقام می کند که با وجودی که امام جواب را نوشته اند اما به خاطر اینکه نخواسته اند که کسی بگوید مثلاً جواب دهنده چه مقامی دارد دستور داده اند که نامی از ایشان در این کتاب مطرح نشود.
برداشتهایی از سیره امام خمینی (س)ج. 3صفحه 208
این کتاب را برای رضای خدا نوشته ام
امام در چاپهای اولیه کتاب کشف الاسرار راضی نشدند که نام ایشان به عنوان مؤلف روی جلد کتاب نوشته شود و در توجیه عدم رضایت خود می فرمودند: «من این کتاب را برای رضای خدا نوشته ام نه برای نام آوری خودم.»
نمی خواستم معروف بشوم
یکبار امام می فرمودند: از طرف علمای حوزه برای نوشتن جواب کتاب اسرار هزار ساله به من مراجعه شد و من کتاب کشف الاسرار را در ظرف دو ماه به تعطیل کردن درس خود نوشتم و یک قلم هم نوشتم. بعد فرمودند: اما روی جلد آن اسمم را ننوشتم چون نمی خواستم معروف بشوم ولی عکس آن شد. بعد از انتشار این کتاب، حکمی زاده برای من پیغام فرستاد و گفت جوابهایی که شما نوشته اید بسیار متین است و من غرضی از انتشار کتاب اسرار هزار ساله نداشتم جز اینکه این سؤالها برای مردم مطرح بود و من می خواستم کسی مثل شما به آنها جواب بدهد.
نخواسته اند نام خود را ذکر کنند
در نجف اشرف شنیدم کتابی به وسیله یکی از استادان بزرگ حوزۀ علمیه قم به زبان فارسی به نام کشف الاسرار نوشته شده است که درباره تخطئه عقاید وهابیهاست. ما که از طلبه های جوان بودیم آن را گرفتیم و خواندیم و دیدیم نه در پشت جلد کتاب و نه در خود کتاب نامی از نویسنده کتاب دیده نمی شود. وقتی از طلبه های قمی می پرسیدم نویسندۀ کتاب کیست می گفتند: حاج آقا روح الله خمینی آن را نوشته اند. ولی نخواسته اند نام خود را ذکر کنند. چرا که این کتاب جواب یک فرد منحرف است و آقای خمینی نمی خواستندکه خود را همطراز و هم شأن با او معرفی کنند. این کسر شأن ایشان است که این فرد را بزرگ کنند و آن طرف هم خودش را کسی بداند. (البته این
برداشتهایی از سیره امام خمینی (س)ج. 3صفحه 209
برداشت آنها بود.
نوشته شد به دست اقلّ فانی!
چاپ کتاب «مکاسب محرّمه» امام را یکی از شاگردانشان به عهده گرفت. اما در آخر کتاب، نام خودشان را ننوشته بودند. وقتی به ایشان گفتم: آقا! شما لطفاً بنویسید که این کتاب به دست چه کسی نوشته شده است.» فرمودند: نخیر! لازم نیست. مطالب باید باشد.» هرچه اصرار کردم، موافقت نکردند و سرانجام فرمودند: «نمی خواهد. همین طوری می خواهد چاپ بشود، نمی خواهد، نشود.» بالاخره یک حیلۀ شرعی به کار زدم و گفتم: «آقا! شما لااقل اسمتان را در کتاب مرقوم بفرمایید که اگر کسانی اشکالاتی داشتند، بدانند به چه کسی می خواهند ایراد بگیرند و معلوم باشد که مطالب مال کیست.» ایشان فرمودند: «خوب، اگر اینطور است، می نویسم.» و نوشتند: «این نوشته شد به یَدِ اقلِّ فانی روح الله الموسوی الخمینی».
نگفتند بر عروه حاشیه دارند
حدود هفت سالی که در محضر امام بودیم و به منزلشان رفت و آمد می کردیم متوجه نشدیم که امام حاشیه بر «عروه» یا «وسیله» دارند، با اینکه دیگران معمولاً در درس و بحث به شاگردانشان می گویند که مثلاً من در فلان نوشته ام این مسأله را یادآور شده ام. اما امام اگر سؤالی می شد پاسخ می دادند ولی اشاره ای به نوشته های خویش نمی کردند. حتی پس از فوت حضرت آیت الله بروجردی که زمینه برای طرح اینگونه مسایل فراهم بود باز امام حرص مطرح کردن خود را نداشتند. و ما پس از هفت سال یک روز که در منزل ایشان در فصل زمستان زیر کرسی نشسته بودیم کتابی را روی کرسی مشاهده کردیم که شبیه کتابهای متعارف حوزه نبود از امام پرسیدیم این کتاب چیست؟ اجازه می دهید نگاه کنیم فرمودند: «حاشیه بر وسیله است.» اینها همه
برداشتهایی از سیره امام خمینی (س)ج. 3صفحه 210
حکایت از زهد و تقوای امام می کرد.
اصلاً نمی خواهم حاشیه ام را چاپ کنم
پس از وفات مرحوم آقای بروجردی ناشر کتاب عروةالوثقی که پنج حاشیه از مراجع را نیز شامل می شود، به خدمت امام آمد. و به ایشان گفت: «حاشیه شما را هم در این عروةالوثقی چاپ می کنیم، امام شرطش این است که دویست دوره را پیش خرید کنید تا ما هم حاشیۀ شما را چاپ کنیم.» امام به او فرمودند: «نه، حالا که بنا شد این طور باشد، اصلاً نمی خواهم حاشیه ام را چاپ کنم.» به همین دلیل این کتاب عروةالوثقی که چاپ شده است، شامل حاشیۀ امام نیست.
من که نگفتم چاپ کنید
بعد از وفات حضرت آیت الله بروجردی با اینکه اولین حوزه درس در قم مجلس درس امام بود اما ایشان هیچ گاه به فکر مرجعیت و ریاست عامه مسلمین نبودند. حتی مجالس و محافل قم که تشکیل می شد شرکت نمی فرمودند؛ لذا چند نفر از طلاب با خرج خودشان حاشیه بر «عروةالوثقی» ایشان را چاپ کردند ولی قدری از پول چاپ کم آوردند. بنده به مرحوم اشراقی گفتم: «اگر می توانید تتمه پول چاپ را از امام دریافت نمایید.» بعد از چند روزی جواب آوردند که امام فرمودند: «من که نگفتم چاپ کنید!»
مردم رساله را چاپ کردند
امام در دوران زندگی خویش کوچکترین گامی در راه بدست آوردن مقام و مسند برنداشتند. عکس و رسالۀ خود را تا روزهای آغاز نهضت (که مردم چاپ و پخش کردند) اجازۀ چاپ و پخش ندادند و تازه در آن شرایطی که فریاد مقلدین از نداشتن توضیح المسائل ایشان به آسمان بلند شده بود، فقط چاپ آن را اجازه دادند ولی از
برداشتهایی از سیره امام خمینی (س)ج. 3صفحه 211
وجوهات شرعیه صرف چاپ آن نکردند و بودجه اولین چاپ توضیح المسائل ایشان از طرف خود مردم جمع آوری و تأمین گردید و تا روزی که در قم می زیستند حتی یک جلد رساله به طور رایگان در اختیار کسی نگذاشتند و اصولاً در منزل ایشان رساله یافت نمی شد.
راضی نبودند رساله رایگان توزیع شود
در طول انقلاب آنجا که کار جنبۀ شخصی پیدا می کرد، امام استقبال نمی کردند. برای چاپ «حاشیه عروه» ایشان، ناشر خواست تا طبق معمول ـ گویا ـ پنجاه جلد پیش خرید کنند تا کتاب را چاپ نماید. ایشان نپذیرفتند و ناشر هم چاپ نکرد. و بعدها هم که عده ای مایل بودند رساله های علمیه امام را به طور رایگان در اختیار مردم بگذارند (که قهراً جنبۀ تبلیغی پیدا می کرد) ایشان حاضر نبودند.
اینها را به یک کتابفروشی بگویید
امام برخلاف معمول که رساله های علمیه را با استفاده از بیت المال و وجوه شرعیه چاپ و در سطحی گسترده به طور رایگان بین مردم توزیع می کنند هرگز نگذاشتند رساله علمیه شان از وجوه شرعیه چاپ شود و به طور کلی اجازه ندادند به کسی رایگان داده شود. از باب نمونه والده محترم این جانب در سال 1341 خدمت امام رسید و با ذکر مقدماتی از قبیل کثرت مقلدان و نیاز آنان به رساله سعی می کردند امام را به اقدام برای چاپ رساله ترغیب کنند ولی امام بعد از استماع سخنان ایشان با صراحت و بدون مجامله فرمودند: «این حرفها را مناسب است به یک کتابفروشی بگویید!»
تاریخ اجتهادشان را نمی گفتند
دیر زمانی من و مرحوم شهید حاج آقا مصطفی در نجف اشرف کوشیدیم تاریخ به
برداشتهایی از سیره امام خمینی (س)ج. 3صفحه 212
اجتهاد رسیدن امام را از زبان ایشان بشنویم لیکن در این باره هرگز پاسخی ندادند.
هیچ پاسخی ندادند
یادم نمی رود که در آن سالها امام تابستان را به تهران، امامزاده قاسم، تشریف می آوردند. روزی به ایشان گفتم: من معتقدم حاج آقا مصطفی مجتهد است، آیا حضرتعالی بر این معنا صحه می گذارید؟ پیداست که امام به سؤال من جواب صریحی ندادند، چون نسبت به فرزند خودشان نمی خواستند اظهارنظری بفرمایند. ولی من آن شادمانی را که در قیافه ایشان مشاهده می کردم، دریافتم که شاید امام معتقدند که مرحوم حاج سید مصطفی در آن سن مجتهد است و این را همه فضلا می دانستند.
سی سال دقت کردیم
با این وسواسی که در بین طلاب است که به زودی کسی را نمی پذیریم و دقیقاً اعمال آقایان را زیر ذره بین قرار می دهیم، به ویژه اگر کسی در مرحله تشکیل بیت و مرجعیت باشد؛ اما هر چه در رفتار و حرکات و برخوردهای امام دقت کردیم در طول حدود سی سال آشنایی انگیزه غیرالهی در کارهای ایشان ندیدیم.
به هر کس نزدیک تر بود کمتر توجه می کردند
روش امام با دیگران تفاوت داشت. روش دیگران این بود که هر چه کسی به آنها نزدیکتر بود، به او بیشتر توجه می کردند. اما امام به هر کس که به ایشان نزدیکتر بود، کمتر توجه می کردند. حتی اگر در مجلس طلبه ای عادی می آمد، امام برایش احترام بیشتری قایل می شدند، اما اگر مثلاً فرزندشان می آمد یا یکی از ما می آمدیم که خیلی به ایشان نزدیک بودیم، طوری نمی کردند که ما احساس کنیم به ایشان نزدیکیم و در ما
برداشتهایی از سیره امام خمینی (س)ج. 3صفحه 213
توقع ایجاد شود. ایشان سعی می کردند در ما روحیۀ اخلاص ایجاد شود.
در اینجا از کسی حرف نزنید
افرادی که سالها با امام بوده اند محال است یک کلمه غیبت و یا حرفهایی مربوط به دیگران از ایشان شنیده باشند. روزی یکی از برادران خدمت امام رسید و مسأله ای را مطرح کرد و در صحبت خود حرفی از یک شخص به میان آورد که ایشان ناراحت شدند و فرمودند: «در اینجا از کسی حرف نزنید».
موقع این حرفها نیست
در برخی از اوقات که افرادی به امام برخورد کرده اند و می خواسته اند تقریباً به ایاشن بفهمانند که بله ما هم اهل معرفت و دل هستیم امام خیلی جالب با یک کلمه «موفق باشید» و یا «فعلاً موقع این حرفها نیست» به مسأله خاتمه داده اند.
راهش را یاد گرفته است
آقای سلطانی نقل می کردند در گذشته یکبار امام می فرمودند برای کار آخوندی در تهران کافی است که یک «منتهی الآمال» دست بگیرند و یک روضه ای بخوانند. ایشان می گفت امام خودشان اهل دعا بودند اما از تظاهر خوششان نمی آمد. روزی به منزل ما وارد شدند و دیدند کتاب دعا روی میز من است، فرمودند: «آقای سلطانی هم راهش را یاد گرفته است!»
از تظاهر به تقوی بیزار بودند
امام در حالی که فردی متعبد و شب زنده دار بودند؛ ولی از تظاهر به تقدس و تقوا
برداشتهایی از سیره امام خمینی (س)ج. 3صفحه 214
در انظار مردم فوق العاده بیزار بودند. در طول عمرشان دیده نشد در انظار مردم تسبیح بدست بگیرند و ذکر بگویند. ایشان در حالی که مردی زاهد و وارسته بودند و هرگز دل به دنیا نبسته بودند، سعی می کردند که از نظر لباس و وضع ظاهری در سطح مطلوبی باشند و از پوشیدن لباسهای کهنه و پاره یا لباسهای کم قیمت اجتناب می ورزیدند.
من اینجا هستم داد نزن
امام در نجف یا کاظمین به حرم که مشرف می شدند مثل بعضی ها همه دعاها را در حرم نمی خواندند که مردم ببینند. شبهای جمعه که به حرم می رفتیم امام به خانه برمی گشتند و دعای کمیل را در خانه می خواندند یا از مسجد که می آمدند تنهایی به اطاق خودشان می رفتند و در را هم از داخل می بستند و چراغ هم ربع ساعت خاموش بود و عبادات مخصوصی داشتند. یک دفعه که با آقا از مسجد برگشته بودم دیدم آقا نیست. در اطاق بالا هم جوری قفل آویزان شده بود که خیال کردم در قفل است. فکر کردم امام از منزل خارج شده اند. به خدمتکار منزل گفتم: «تازه با آقا از مجسد آمده ایم آقا کجاست؟» گفت: «از پله رفتند بالا» گفتم: «نیست، چراغ خاموش است ودر هم قفل است» آیت الله تبریزی هم آمده بود که با امام ملاقات کند. باز دیدم که خدمتکار گفت آقا بالاست تا گفتم «به خدا نیست، در اطاقشان هم قفل است» دیدم صدای امام از داخل اطاق بالا آمد که «آقای فرقانی من اینجا هستم داد نزن!» و بعد بلند شدند و چفت در را که از داخل می بستند باز کردند. گفتم: «آقا چرا در تاریکی نشسته اید؟» کلید دم در بود تا چراغ را روشن کردم دیدم امام در سجده است. گفتند: «چی می خواهی؟» امام در این حالت اذکاری داشت که ما نمی دانستیم چیست وقتی سر از سجده برداشتند دیدم صورتشان پر از اشک است و مهرشان هم از اشک خیس شده است.
از فقرنمایی بدشان می آمد
به اعتراف بسیاری از شاگردان امام، معظم له از نفاق و ریاکاری متنفّر بودند و با
برداشتهایی از سیره امام خمینی (س)ج. 3صفحه 215
اینکه ذاکر بودند اما پیش شاگردان ذکر نمی گفتند و تسبیح نمی گرداندند و نیز از حالت فقرنمایی بدشان می آمد و با اینکه مدتهای زیادی مبالغی مقروض بودند ولی به وضع ظاهری خود می رسیدند.
اگر جدال بود سکوت می کردند
امام در مباحثات علمی کاملاً اهل بحث و دقت بودند و مطالب را به طور دقیق بررسی می کردند به اشکالات پاسخ می دادند، ولی در جلساتی که بحث به صورت خودنمایی و جدال مطرح می شد ایشان سکوت می کردند. اگر کسی سؤال می کرد جواب می دادند والّا ساکت بودند و گوش می دادند.
هیچ واکنشی نشان ندادند
امام با آن همه زحمت و تلاش در طی مدارج عالیه علمی در تمام زمینه ها و آن همه نوشته های کم نظیر و بی نظیر در رشته های گوناگون، مشخصاً هیچ گونه دلبستگی و تعلق خاطری حتی به آثار علمیشان نداشتند، چه رسد به چاپ و نشر آنها. لذا وقتی یکی از کتب خطی امام را که تعلیقات ایشان ـ به «شرح فصوص الحکم» ـ بود، پیرمردی دستفروش و دوره گرد در همدان به یکی از طلاب به قیمت پنجاه تومان می فروشد (همراه با یک کتاب خطی دیگر) و او همه آن را به آیت الله حسین نوری که در آن زمان نمایندۀ امام و امام جمعه همدان بودند، می دهد و ایشان خدمت امام می آورند حضرت امام هیچ واکنشی نسبت به پیدا شدن «شرح فصوص» از خود نشان ندادند.
جز سرمایۀ علمی نداشتند
در روزگاری که در حوزه، علما به فکر چاپ رسالۀ عملیه خود بودند، به فکر
برداشتهایی از سیره امام خمینی (س)ج. 3صفحه 216
زیاد شدن سهم امام و زیاد کردن شهریه خود بودند تا افراد بیشتری را جذب کنند (چون معمولاً معلّمین و مدرسین و مراجع یا آنهایی که در خط مرجعیت بودند سعی می کردند که یک شهریه ای بدهند.) امام با آن روح بزرگ خود می خواست جز سرمایه علمی هیچ چیز دیگر به طلاب ندهد. من هشت سال نزد ایشان درس خواندم ولی هشت قِران از ایشان ندیدم. نه من بلکه شاید شاگردان خاص هم ندیدند.
پول ندارم، قرضش را بدهد
در عراق وقتی مسأله ازدواج من پیش آمد، وضع مالیم خوب نبود و ارتباطم با ایران به درستی برقرار نبود. در این مورد به آقای رضوانی گفتم: «اگر می توانید از امام برای من پانصد دینار (معادل ده هزار تومان) قرض بگیرید.» ایشان مطلب را به آقا رساند امام گفتند: «پانصد دینار دو ماهه به او قرض بدهید و سر ماه پول را از او بگیرید.» من پول را گرفتم و مقدمات ازدواج را فراهم کردم. نزدیک دو ماه شده بود که آقای رضوانی پیام آورد که آقا می گویند: «به فلانی بگو که دو ماهش دارد تمام می شود. پول ندارم، باید قرضش را بدهد.» واقعاً برای ما عجیب بود که اگر هر کس دیگر به جای امام بود و شخصی مثل ما آن کارها را برایش انجام داده بود، او هر چه هم که بود، خیلی کارها برایش انجام می داد، اما امام می خواستند هم اخلاص ما حفظ شود و هم اخلاص خودشان، لذا من سر دو ماه ناچار شدم قرض امام را پس بدهم.
معیار اسلام بود
والاترین ارزش اخلاقی حضرت امام، معیار حبّ و بغض ایشان نسبت به اشخاص، تقوا و خدمت به اسلام بود. امام حتی فرزند و عیال خودشان را هم به همان معیار دوست داشتند.
برداشتهایی از سیره امام خمینی (س)ج. 3صفحه 217
برای پست انقلاب نکردیم
امام ما را از تصدی پستهای حساس منع می کردند؛ مثلاً دوست نداشتند دخترشان نماینده مجلس بشود. چون می گفتند: «دلم نمی خواهد این احساس و توهّم پیدا شود که به خاطر منسوب بودن به من، دخترم فلان پست را گرفته است. یا می گفتند: «ما انقلاب نکردیم که پست بین خودمان تقسیم کنیم و اصلاً برای اینکه این شایعه در ذهن مردم بوجود نیاید دنبال این کارها نروید. هزار جور کار دیگر هست که می توانید آنها را انجام دهید.
در مسجد کوچکی نماز می خواندند
در ماه رمضان سال 1325 که امام به محلات تشریف آوردند منزلی که برای ایشان تهیه شده بود در خارج محلات بود و بعضیها مطلع شدند که آقا زمان افطار نماز مغرب و عشاء را در مسجدی که جنب منزلشان است اقامه می کنند. و هیچ کس از این جریان مطلع نبود. آن مسجد بسیار کوچک بود و بیشتر از بیست متر نبود و هیچ وقت قابلیت اینکه یک جماعتی در آنجا اقامه بشود نداشت ولی ایشان بعد از آنکه حاضر نشدند اقامه جماعتی در یکی از مساجد شهر را انجام بدهند می رفتند در آن مسجد دورافتاده نماز می خواندند و بعد از اطلاع افرادی از خواص، از راههای دور به همان مسجد می آمدند و تا آن مقدای که وسعت داشت در نماز ایشان شرکت می کردند.
این مسجد را باید احیا کرد
امام در یکی از سفرهایشان به محلات که مصادف بود با ماه رمضان در مسجدی دورافتاده، متروک و بسیار کوچک که بیش از یک اتاق گلی نداشت به اقامه جماعت می پرداختند. این در حالی بود که عده ای از علما به ایشان پیشنهاد کردند که در مسجد جامع شهر اقامه جماعت بفرمایند. امام آن بزرگوار قبول نکرده و فرمودند: «در مسجد جامع کسی هست که اقامه جماعت کند ولی در این مسجد کسی نیست که اقامۀ
برداشتهایی از سیره امام خمینی (س)ج. 3صفحه 218
جماعت کند، لذا این مسجد را باید احیا کرد.»
مسجد متروکه ای انتخاب کردند
به هنگام ورود امام به نجف همۀ علما و طلاب به دیدار ایشان می آمدند. مدتی هم امام مشغول بازدید از آنها بودند. بعد از یکی دو ماه تقاضاهای مکرری از ایشان جهت تدریس به عمل آمد و پیشنهاد شد که در مدرسۀ آیت الله بروجردی نماز بخوانند و درس داشته باشند. امام پس از بررسی کامل، مسجد مرحوم شیخ انصاری را که مسجد متروکه ای شده بود انتخاب و در آن به تدریس مشغول شدند.
در پی محراب و مسجد نبودند
در زمانی که یکی از نشانه های شخصیت یک مجتهد یا یک مرجع در این بود که در مسجدی بزرگ و معروف یا نزدیک به حرم نماز جماعتش برگزار شود و مأمومین بیشتری داشته باشد امام در حالی که مسجد درسشان در مسجد سلماسی در نزدیکی کوچه یخچال قاضی، آکنده از درسخوان ترین طلاب و فضلا بود، برای امامت جماعت هرگز در پی محراب و مسجد نبودند و فقط تعدادی انگشت شمار که به هنگام مغرب خود را به خانه محقرشان می رساندند توفیق می یافتند که با امام نماز جماعت بخوانند.
این دنیاست، نمی دهم
عده ای از برادران مقداری از عکسهای امام را در لبنان چاپ کرده بودند که این عکسها در اختیار خود امام بود و دست ما به آن نمی رسید. طلاب افغانی که در نجف بودند حسینیه ای داشتند که مراسمشان را در حسینیه برگزار می کردند. آنها علاقه مند بودند عکس امام را در این حسینیه نصب کنند لذا مکرر به من مراجعه می کردند.
برداشتهایی از سیره امام خمینی (س)ج. 3صفحه 219
خدمت امام رفتم و مطلب را گفتم. امام فرمودند: «نمی دهم.» تا اینکه دوباره یکی از آنها آمد و تقاضای عکس کرد من هم دوباره خدمت امام مسأله را گفتم ایشان با تندی جواب منفی دادند. دوباره اصرار کردم که آقا اینها نظری ندارند. امام فرمودند: «من خودم مردم را می گویم دنبال دنیا نروند، این دنیاست، نمی دهم».
حتی یک عکس ندادند
مرحوم شیخ نصرالله خلخالی یکی از عکسهای امام را از نجف به لبنان فرستاده بود که در دو قطع کوچک و بزرگ چاپ شد امام پس از اینکه از حرم به طرف منزل تشریف آوردند، به اندرونی رفتند. آقای خلخالی عکسها را به بیرونی آوردند. آخر شب، امام از طبقه بالای منزل که به اندرونی متصل بود صدا زدند که «عکسها را بیاور.» گفتم: «چشم.» چون عکسها جالب بود به دلم خطور کرد یکی را برای خودم بردارم تا این معنی به دلم خطور کرد آقا صدا زدند: «یکی اش را هم نگه ندار!» بعد هر چه دوستان اصرار و التماس می کردند و من به امام بازگو می کردم، عکسها را ندادند. فرمودند: «خودم مردم را از دنیا نهی می کنم و این دنیاست».
هر کسی هم عکس برده بیاورد
از مسایلی که امام بدان توجه داشتند این بود که اجازه نمی دادند کسی عکس از ایشان بگیرد اما نگران این جهت بودند که نکند از این عکسها که گرفته می شود برای تبلیغ مرجعیت شان استفاده بشود. بعد از مدتها دو عکس از ایشان گرفته شد که یکی از آنها را به لبنان برای چاپ فرستادیم که به صورت عکس رنگی چاپ شد و به نجف آمد. آقای دکتر صادقی چند تا از آن عکسها را خدمت امام برد برای اینکه نمونه عکسهای چاپ شده را به امام نشان بدهد امام وقتی که عکسها را دیدند فرمودند: «بقیه عکسها کجاست؟ بیاورید» عکسها را که پیش ایشان بردند همه را نزد خودشان ضبط و نگهداری کردند و فرمودند: «هرکس هم که از این عکسها گرفته است از او بگیرید.»
برداشتهایی از سیره امام خمینی (س)ج. 3صفحه 220
مرحوم حاج شیخ نصر الله خلخالی خدمت امام رفت و گفت: «آقا من این عکسها را با پول خودم و از مال شخصی خودم چاپ کردم و مال من است» امام فرمودند: «خوب، فعلاً اینها اینجا باشد.» خلاصه متجاوز از شش ماه مرتب مروح شیخ نصرالله به امام اصرار می کرد ولی ایشان حاضر نبودند عکسها را بدهند برای اینکه مبادا توزیع بشود.
بعد هم که اجازه فرمودند مشروط بر این بود که در داخل نجف پخش نشود و در سایر کشورها هم به کسانی که از این عکسها تقاضا می کنند داده شود.
کسی نفهمد
یکی از رفقا به من گفت: من در حرم حضرت ابوالفضل(ع) امام را به افراد معرفی می کردم. امام مرا طلبید و در گوشم گفت: «چه داعی برای این کار داری؟ برای خودت می گویم.» من به او گفتم: اتفاقاً همین حادثه برای من هم اتفاق افتاده بود. وقتی که آقای کروبی (آقا شیخ حسن) ولایت فقیه را می آورد تا من تعریب کنم، می گفت امام می فرمایند که کسی نفهمد، امام این را اضافه کردند: «این را برای خودش می گویم و گرنه ما از کسی باک نداریم.»
می ترسیدم برای غیر خدا گریه کنم
در شب شهادت مرحوم حاج آقا مصطفی در مسجد هندی نجف مجلس فاتحه گذاشته بودند آقای سید جواد شبّر منبر رفتند ایشان نقل می کرد در این مجلس که امام هم در آن شرکت کرده بودند روضۀ حضرت علی اکبر(ع) را خوانده و هفت بار هم در منبر به این روضه اشاره و گریزهایی زده بود اما امام با نهایت آرامش در مجلس نشسته بودند. ایشان با آن گریزهای متعدد می خواست از امام گریه ای بگیرد که دل ایشان سبک شود ولی موفق نشد با اینکه مصیبت بزرگی بود یک عده که حال امام را دیدند گفتند از بس مصیبت سنگین است امام شوکه شده و گریه شان نمی آید! لذا پس از مجلس خدمت امام ـ که به منزل تشریف برده بود ـ عرض کردند. آقا شما امشب در
برداشتهایی از سیره امام خمینی (س)ج. 3صفحه 221
روضه گریه نکردید؟ ایشان فرمودند وقتی او روضه می خواند به من نگاه می کرد و من ترسیدم اگر گریه کنم برای غیر خدا گریه کنم یعنی گریه ام بابت مصیبت فرزندم باشد نه برای رضای خدا.
اگر برای خدا می کنید صبر کنید
اوایل نهضت، بعضی از روحانیون در قم به زندان افتاده بودند که مرحوم شهید محلاتی هم از جملۀ آنها بود. امام در همان اوایل آنها را جمع کرده و فرمودند: «اگر برای من این کار را کردید و زندان رفتید، من نه پاداشی دارم به شما بدهم، نه اینکه اقدامی می توانم بکنم. خوب، التماس دعا! برای من این کار را نکنید. اگر برای خدا می کنید، صبر کنید و از این چیزها باکی نداشته باشید و کار خودتان را انجام بدهید».
اگر برای من کردند چیزی ندارم بدهم
بعد از آزادی امام از قیطریه، عده ای از بازاریهای تهران، ناهاری ترتیب داده بودند و امام هم در همان جلسه سر سفره نشسته بودند. یکی از بازاریها به امام گفت: «بازاریها برای خاطر شما چه کردند و چه کردند ...» امام به او فرمودند: «بیخود کردند!» همه تعجب کردند که این چه حرفی است! بعد امام فرمودند: «اگر برای خدا کردند، که خدا اجرشان بدهد. باید بکنند. اگر برای من کردند، من چیزی ندارم بدهم».
به کسی که برای من به زندان رفته جایزه نمی دهم
بعد از آزادی امام از زندان، روزی که در منزل آقای روغنی بودند، خواستم خدمت ایشان برسم، اما مأموران شاه تنها علما را به درون خانه راه می دادند. یکی از دوستانِ لبنیات فروش چند تغار ماست درست کرده بود و می خواست به اقامتگاه امام ببرد. از ایشان خواهش کردم، تغار ماست را گرفتم، روی سرم گذاشتم، رفتم تو و تا دو ـ سه روز
برداشتهایی از سیره امام خمینی (س)ج. 3صفحه 222
آنجا ماندم و بیرون نیامدم. در آنجا صحنه ای جالب دیدم که از یادم نمی رود. دور تا دور اتاق علما نشسته بودند. همه نوعاً زندان رفته بودند. آقایی رفتند جلو و با امام صحبتی داشتند و امام ناراحت شدند. بعد فهمیدم گفته بودند همه این علما که اینجا هستند از علمای مبارز و زندان رفته اند، شما توجهی به آنها بکنید. تا این را گفت دیدم آقا یک مرتبه با حالتی برافروخته گفتند که: «بله، آقایان مجاهده کردند، زندان رفتند. ان شاء الله که برای خدا کرده اند و اجرشان با خداست اما اگر کسی برای من زندان رفته است من جایزه نمی دهم که برای من زندان بروند ...»
یادم است روزی برای اعلامیه ای که از امام چاپ شده بود، پول کم آوردیم، رفتیم در خانۀ امام پول خواستیم. ایشان گفتند: «به من چه که من پول بدهم. پولهایی که می دهم برای این مصارف نیست باید مردم بدهند.» بعد پتو را بالا زدند و گفتند: «در اینها سهم امام است ...»
با نفس اماره چه کنم؟
گاهی که علما از شهرستانها به قم می آمدند، مرسوم بود که علما و مراجع قم از آنها دیدن بکنند. اما امام جز از کسانی که با آنها آشنا بود دیدن نمی کردند و گاهی هم که ما پیشنهاد می دادیم قبول نمی کردند. یک روز به ایشان گفتم: «مگر دید و بازدید و اظهار محبت نسبت به اشخاص جزء اخلاق اسلامی نیست؟» فرمودند: «چرا» گفتم: «مگر اخلاق اسلامی نباید مورد عمل قرار گیرد؟» گفتند: «چرا» گفتم: «ما از شما انتظار داریم اخلاق اسلامی را نه برای مردم داری و ریا بلکه برای خدا عمل کنید.» فرمودند: «بله درست است باید من چنین بکنم، لکن با نفس اماره چه کنم؟» در صورتی که بعضی افراد شاید این رفتار ایشان را حمل بر تکبر می کردند. در صورتی که چنین نبود. در همان زمانها من مریض شدم و حدود یک ماه در حجره مدرسه حجتیه بستری بودم. در طول این مدت امام روزهای چهارشنبه در حجره از من عیادت می کردند، در صورتی که یک طلبه گمنام بیشتر نبودم.
برداشتهایی از سیره امام خمینی (س)ج. 3صفحه 223
نمی توانم قصد قربت کنم
یک نفر از اهل منبر از همدان که مرد خوبی بود در منطقه بود به برادرش که یکی از شاگردان امام بود در قم وارد شد. بنده با مرحوم شهید شاه آبادی به خدمت امام رسیده عرض کردیم: «فلانی از همدان آمده و مرد خوب و اهل مبارزه ای است و در ایام مبارزات خیلی کوشش کرده است، مناسب است از ایشان دیدن کنید.» امام فرمودند: «من حالم مساعد نیست» مرحوم شاه آبادی اصرار کردند که برادرش شاگرد شماست و خودش هم ارادتمند شماست و هم در مبارزه کوشا بوده و اقتضا می کند که شما یک دیدنی از او بنمایید. امام باز فرمودند: «این که گفتم حالم مساعد نیست چون تب دارم، ولی آنقدر تب ندارم که نتوانم به منزل این آقا بروم و از آن آقا دیدن کنم ولی چون نمی توانم قصد قربت کنم بعد از آن که شما گفتید این آقا چنین کرده و به شما ارادتمند است، به این جهت نمی آیم.» مرحوم شاه آبادی ساکت شد و بنده هم بر اعتقادم به امام افزوده شد.
در فکر جمع مرید نبودند
امام در فکر جمع کردن مرید نبود و بسیاری از شاگردان خود را نمی شناخت و بلکه در صدد شناسایی آنها هم برنمی آمد.
نفس است که دعوت می کند
در نجف که بودم یادم هست از بعضی از افراد گلایه ای می شنیدم که امام خیلی با ما گرم نمی گیرد. من این مسأله را به مرحوم حاج آقا مصطفی منتقل کردم که به امام عرض کنید قدری بیشتر با این افراد گرم بگیرند. ایشان گفت ما اینقدر این مسأله را به امام گفته ایم و امام فرموده اند: «این از تسویلات و دسیسه های شیطان است یعنی در حقیقت این نفس من است که مرا دعوت می کند با افراد بیشتر گرم بگیرم که تعداد علاقه مندانم بیشتر بشود، ولی برای این که امر به من مشتبه شود، شیطان می گوید این
برداشتهایی از سیره امام خمینی (س)ج. 3صفحه 224
برای خدا و اسلام است! لذا من این کار را نمی توانم بکنم.»
حالا بیایم مشرک بشوم؟
در نجف بعضی از آقایان و مردم به امام گله می کردند که چرا با بعضی از دوستانتان زیاد گرم نمی گیرید؟ مثلاً می گفتند دو آیت الله به هم می رسند، به هم تعظیم می کنند و با همدیگر گرم می گیرند. امام می فرمودند: «من در طی مدت چهل سال زحمت کشیدم تا موحد شدم حالا تازه بیایم و مشرک بشوم و سجده کنم برای شما و آقایان؟!»
حتی یکبار اشاره نکردند
روزی که تشییع جنازه حاج آقا مصطفی می شود امام دقیقاً معمولی و عادی و با سعه صدر فوق العاده با قضیه برخورد می کنند. نکته مهمتر اینکه ساعاتی بعد یا همان شب در آن مقبره ای که حاج آقا مصطفی را دفن کردند امام که وارد می شوند طبق معمول که امام برای زیارت به حرم می روند یا بعد از اینکه از حرم برمی گردند وارد آن مقبره می شوند. چند تن از علمای بزرگ هم در آنجا مدفن و قبرشان است. بار اولی است که امام می خواهند سر قبر فرزندشان فاتحه بخوانند و آن هم آن فرزند. ابتدا امام در مقبره علمایی که در آن قرار دارند سر قبر آن علما می روند و فاتحه می خوانند سپس می آیند بالای سر حاج آقا مصطفی و فاتحه می خوانند و حرکت می کنند. بیش از ده سال امام رهبری انقلاب را بعد از پیروزی در ایران داشتند و این همه سخنرانی داشتند اما حتی این قضیه را یکبار یادآوری نکردند و اسم نبردند جز در پیام و اعلامیه شان به مناسبت آن قضیه ای که قشریون و مرتجعین و دگم ها را می کوبیدند که فرمودند: «مصطفای خردسال من از کوزه آب خورده بود و گفته بود کوزه را باید آب کشید، چون پدرش فلسفه می گوید!»
برداشتهایی از سیره امام خمینی (س)ج. 3صفحه 225
توسط دیگری پول فرستاد
سالها پیش از انقلاب یکی از علمای بزرگ پس از ارتحال پدرش زندگی سختی را می گذراند. امام به واسطه شخص ثالثی مبلغ هزار تومان برای ایشان فرستاد تا او نفهمد که امام این پول را برایش فرستاده است.
لازم نیست بدانند
در جماران امام می آمدند و بعد از نشستن با دست مبارک خود برای رزمندگان آجیل پر می کردند. من می گفتم: «اجازه بدهید پشت آن بنویسیم که این آجیل توسط امام پر شده است، چون رزمندگان خوشحال می شوند.» امّا ایشان می گفتند: «نه» لازم نیست.
قصد قربت کن
بارها امام به من گفته اند که: «کارهای عادی ا ت را هم قصد قربت کن تا پاداش داشته باشی.»
برداشتهایی از سیره امام خمینی (س)ج. 3صفحه 226