فصل نهم: تواضع
برداشتهایی از سیره امام خمینی (س)ج. 3صفحه 227
برداشتهایی از سیره امام خمینی (س)ج. 3صفحه 228
چرا از من تعریف می کند؟
روزی در یکی از صحبتهایم قبل از خطبه های نماز جمعه از یک حالت معمولی و همیشگی زندگی امام بحث کردم که امام در رعایت مسایل اقتصادی آنقدر مقتصد هستند که وقتی یک لیوان آب را برای آشامیدن می گیرند و مقداری از آن را مصرف می کنند، مقدار باقیماندۀ آن را دور نمی ریزند و برای مصرف مجدد حفظ می کنند؛ امام حرفهای مرا که از رادیو شنیده بودند به فرزند گرامیشان حاج احمد آقا گله کرده بودند که چرا فلانی از من تعریف و ستایش می کند.
ممکن است مرا نفرین کنند
من نمی توانم از امام چیزی برای شما بگویم چون اگر ایشان بفهمند خیلی از من ناراحت می شوند و ممکن است حتی مرا نفرین کنند که چرا تعریف و مدح ایشان را کرده ام.
چرا اینجوری غلوّ می کنید
امام کسانی را که در سخنرانیها و یا در مصاحبه ها در تعریف از ایشان اغراق می کردند و یا کلماتی می گفتند که خلاف واقع بود، احضار کرده، به آنها اعتراض
برداشتهایی از سیره امام خمینی (س)ج. 3صفحه 229
می کردند: چرا خلاف واقع می گویید؟ چرا بالاتر از آن جوری که من هستم می گویید؟ روزی یکی از کسانی که در محضر امام بود، دربارۀ شخصیت امام مطالبی ایراد نمود. امام همان جا و بلافاصله به او اعتراض کردند: چرا در مورد من اینجور غلوّ می کنید؟
امیدوارم در من اثر نکند
در دورۀ اول مجلس شورای اسلامی که به خدمت امام رفته بودیم، یکی از آقایان حاضرین از امام تجلیل والایی کرد. چهره ایشان را می دیدم که از آن تجلیل مکدّر می نمود و در آخر مجلس گفت: «امیدوارم که این صحبتها در من تأثیر نگذارد و من یک خدمتگزار بیش نیستم».
من این نیستم که می گویید
پس از فوت مرحوم آقای بروجردی با یکی از دوستان خدمت امام رسیدیم و پیشنهاد چاپ رساله عملیه کردیم. امام قبول نفرمودند. تا اینکه دوست من جمله ای را دربارۀ ایشان گفت که قدری غلوّ بود. امام پرخاش نمودند که: «اینها چیست که دربارۀ من می گویید؟ من این نیستم که شما می گویید».
از من ستایش مکن
وقتی فردی در کنار امام قرار می گرفت و از خصوصیات اخلاقی و اجتماعی شان سخن می گفت آثار خشم و نگرانی و نارضایتی در چهره ایشان ظاهر می شد و حتی در بعضی از مواقع سخن آن شخص را قطع کرده و می فرمودند: «از من ستایش مکن».
برداشتهایی از سیره امام خمینی (س)ج. 3صفحه 230
از من مدح نکنید
یکبار با جمعی از رفقای دادستانی خدمت امام بودیم از خدمت ایشان که داشتیم مرخص می شدیم امام مرا صدا زدند وقتی برگشتم به من فرمودند: «فلانی می خواستم به شما بگویم از من مدح نکنید.»
از من تعریف نشود
یک روز امام به بنده فرمودند: فلانی نظر به اینکه شما اهل خمین هستید و قدری با منزل من رفت و آمد دارید دقت کنید از جانب شما از من در جایی تعریفی و صحبتی نشود.
نیاز به معرفی شدن ندارم
هنوز آنطور که باید و شاید روی معنویات، عرفان و معرفی شخصیت امام کار نشده است، علت آن امر نیز بزرگواری و تقوای ایشان بود که اجازه نمی دادند در رابطه با مسایل عرفانی و اخلاقی و معرفی ایشان چیزی نوشته شود و همواره می گفتند: «من نیازی به معرفی شدن در جامعه ندارم».
اینطور که می گویید نیستم
من در جاهایی دیده ام کسانی خدمت امام آمده اند و یک مقدار غلوّ نمودند و دربارۀ ایشان حرفهای بزرگی زده اند، بعد امام عمیقاً گله کرده و گفته اند: «من از شما گله دارم که اینجور با من حرف می زنید، من اینطور که شما می گویید نیستم».
بیخود تعریف می کنید
من به عنوان پسر امام جرأت گفتن خصوصیات ایشان را ندارم، چون ایشان
برداشتهایی از سیره امام خمینی (س)ج. 3صفحه 231
می گویند: «شما بیخود از من تعریف می کنید.»
تعبیر من به نظرشان خوب نیامد
یک وقت با ائمه جمعۀ استان کرمانشاه خدمت امام رسیدیم. من یک کلمه گفتم که یک قدری به نظر ایشان خوب نیامد. به نظر خودم نه، برای اینکه در حدیث آمده که: «من علمنی حرفاً فقد صیرنی عبداً.» خوب ما مدتی در خدمت ایشان تلمذ کرده ایم. اگر بگوییم ما بندۀ شما هستیم، غلوّی نکرده ایم. معذلک یک کلمه گفتم و ایشان ناراحت شدند و این کاشف از این است که ایشان یک عمری با نفس خودشان مجاهده کرده اند که توانسته اند خودشان را بسازند.
تلویزیون را خاموش کردند
من شاهد بوده ام که رفتار امام در مواقعی که تلویزیون از ایشان تعریف می کرده و ایشان می شنیده است به این صورت بود که صدای تلویزیون را خاموش می کردند تا بعد که صحبت طرف تمام می شد. امام اصولاً از تعریف کردن دلخور می شوند.
صدای تلویزیون را کاملاً خاموش کردند
یکبار من خدمت امام نشسته بودم، آقا سخنرانی خودشان را از تلویزیون گوش می کردند. خیلی از وقتها دیده بودم که سخنرانیهای خودشان را در روزنامه ها می خوانند. پس از اینکه سخنرانی امام تمام شد جمعیت بلند شدند و شروع کردند به شعار دادن. بار اول می گفتند «خدایا خدایا تا انقلاب مهدی خمینی را نگهدار» آقا هم گوش می کردند به تدریج شعار عوض شد و شعار دادند: «روح منی خمینی، بت شکنی خمینی» تا این شعار شروع شد آقا صدای تلویزیون را با کنترلی که در دست داشتند کم
برداشتهایی از سیره امام خمینی (س)ج. 3صفحه 232
کردند ولی هنوز جمعیت شعار می داد. مجدداً امام صدای تلویزیون را کم کردند، باز مردم شعار می دادند، امام صدای تلویزیون را کاملاً بستند و این بار دیگر آنقدر صبر کردند تا صحنه جمعیت رفت و تصویر بعدی آمد، بعد امام صدای تلویزیون را زیاد کردند.
چرا در منزل من مرا هتک می کنید؟
مسایلی که معمولاً در بیوت مراجع در نجف وجود داشت در بیت امام وجود نداشت. یکی از این مسایل اطرافی گری و حاشیه نشینی و بیت پروری بود. امام اجازه نمی داد کسی به عنوان اطرافی و حاشیه نشینی بیت ایشان بروز کند و در منزل ایشان عکس ایشان و وسایلی که جنبۀ تبلیغاتی برای هر مرجعی دارد توزیع و تکثیر بشود. یک روز ظهر که نماز را در منزل ایشان می خواندیم کسی آمد و تعدادی از عکس های امام را بین جمعیت نمازگزار تقسیم کرد. امام که متوجه مطلب شدند به شدت برافروخته شد و با قاطعیتی که توأم با ناراحتی و عصبانیت بود اعتراض کردند که: «چرا در منزل من مرا هتک می کنید من اجازه نمی دهم که اینجا اینطور مسایل وجود داشته باشد و برای من تبلیغ بشود».
کتابها را به خانه من نیاورید
کتاب «طهارت» امام چهار جلد بود. یکی از آنها «دماء ثلاثه» نام داشت. به ایشان عرض کردم: «آقا شما اجازه می دهید که ما این دماء ثلاثه را چاپ کنیم؟» امام فرمودند: «به من ربطی ندارد. می خواهید چاپ کنید، می خواهید چاپ نکنید. در هر صورت به من مربوط نیست.» عرض کردم: آقا! شما لطفاً پولی به من قرض بدهید. در آن موقع اوضاع مالی طلبه ها خیلی بد بود. فرمودند: «من پول این چنینی ندارم.»
خلاصه هر چه اصرار کردم که لطفاً شما پولی برای این کار بدهید، فرمودند: «خیر». بالاخره رفتم و از اخوی ایشان، آیت الله پسندیده، پنج هزار تومان قرض کردم و کتاب
برداشتهایی از سیره امام خمینی (س)ج. 3صفحه 233
دماء ثلاثه را به شکل خیلی جالب چاپ کردم. پس از چاپ کتاب به امام گفتم: «من پنج هزار تومان از اخوی شما قرض کرده ام. لطف کنید و شما قرض مرا ادا کنید.» فرمودند: «نخیر، من پول اینچنینی ندارم.» هر چه گفتم که: «آقا! من اینجا خدمت خود شما هستم.» فرمودند: «نخیر من پول اینچنینی ندارم.» بالاخره با فروختن یک قالی و برخی چیزهای دیگر، کم کم قرضم را به آیت الله پسندیده دادم. پس از چاپ، کتاب را خدمت ایشان آوردم و گفتم: «آقا! حالا که من چاپ کردم و پولش را هم دادم، اجازه می دهید در خانۀ شما به آقایان بدهم؟» فرمودند: «نخیر! به خانۀ من نیاورید. نباید به خانۀ من بیاید».
بگویید نوار را پخش نکند
بعد از اخراج ایرانیها توسط رژیم بعث از عراق در ایران آقای فلسفی سخنرانی مفصلی کرد که مضمون آن این بود که «حکومت عراق باید بداند که بر سر نیزه می شود تکیه داد اما روی سرنیزه نمی شود نشست.» این سخنرانی حملۀ خیلی شدیدی علیه دستگاه بعثی عراق بود. بعد از چند ماه مرحوم چهل ستونی از دنیا رفت در آن روزها یکی از نمایندگان در مجلس سنا مزخرفاتی گفته بود. آقای فلسفی در چهلم مرحوم چهل ستونی منبر رفت و تجلیل بسیار خوبی از امام کرد و این نوار به نجف رسید و مرحوم حاج آقا مصطفی نوار را به بنده داد که تکثیر کنم. ما هم برای اینکه طلبه ها نوار را گوش کنند یک شب قرار گذاشتیم بعد از نماز مغرب و عشاء در مدرسه بروجردی که امام در آن نماز می خواندند، این نوار را پخش کنیم. نوار را پخش کردیم. تعدادی از طلاب گفتند ما نشنیده ایم یک برنامه بگذارید که ما هم بشنویم. لذا تصمیم گرفتیم نوار را مجدداً پخش کنیم. ما نمی دانستیم امام سه روز قبل به آقای حاج شیخ عبدالعلی قرهی فرموده بودند که به فلانی بگویید نوار را پخش نکند و ایشان فراموش کرده بود به من بگوید. آن شبی که قرار بود ما نوار را بعد از نماز پخش بکنیم آقای قرهی به من گفتند امام فرموده اند: «نوار را پخش نکنید».
برداشتهایی از سیره امام خمینی (س)ج. 3صفحه 234
کلمه الاعلی را حذف کنید
چندتن از علمای رشت به مناسبت رحلت مرحوم آیت الله حکیم تلگراف تسلیتی توسط اینجانب برای امام با رمز حاج آقا مخابره نموده بودند. تلگراف را خدمت ایشان تقدیم نمودم و به دستور امام قرار شد جواب تلگراف را تهیه کنم و پس از ارایه مخابره نمایم. تلگراف جوابیه را که با جمله و لقد شکر المرجع الدینی الاعلی تدوین نموده بودم به آقای شیخ عبدالعلی قرهی تسلیم نمودم که به رؤیت امام برساند. فردای آن روز آقای قرهی مرا دید و اظهار داشت آقا فرموده اند: «کلمۀ الاعلی را حذف کنید».
باید این القاب برداشته شود
وقتی کتاب «تحریر الوسیله» در نجف اشرف چاپ شد مطابق رسوم نجف پشت جلد آن القابی از قبیل آیت الله العظمی و زعیم الحوزات العلمیه و از این قبیل عبارات نوشته شد، این چیز تازه ای نبود و کسی هم تقصیری نداشت و همان طور که برای سایر مراجع عمل می شد، چاپخانه و متصدیان چاپ عمل کرده بودند. وقتی امام متوجه مطلب شدند با کمال قاطعیت از توزیع آن منع کردند و فرمودند: باید این القاب برداشته شود، تا بالاخره دست اندرکاران مجبور شدند که چیزی روی این القاب بزنند که هیچ خوانده نشود.
چون شعر گفته نمی دهم
اوایل نهضت که قضیه انجمنهای ایالتی و ولایتی پیش آمد و روزنامه ها پیرامون آن مطالبی نوشتند، بر اثر ایستادگی و افشاگریهای امام پس از چندی نوشتند که این قانون لغو شده و حرف خودشان را پس گرفتند. یکی از رفقای اهل علم که آدم بافضلی است در این رابطه برای امام اشعاری سروده بود. یک روز بعد از ظهر ایستاد و اشعارش را خواند. بعضی از رفقا گفتند ایشان را خدمت امام بفرستید تا برایش پول بگیریم. من پیشقدم شدم و خدمت امام رفتم و مطلب را عرض کردم. فرمودند: «چون برای من شعر
برداشتهایی از سیره امام خمینی (س)ج. 3صفحه 235
گفته است نمی دهم.» من هر چه اصرار کردم نتوانستم حتی یک ریال برای آن آقا از امام پول بگیرم.
چهره شان درهم کشیده شد
به محضر امام معروض داشتم که همه تا قبل از جمعه خونین مکه از اینکه حضرتعالی آیۀ «و من یخرج من بیته مهاجراً الی الله و رسوله ثم یدرکه الموت فقد وقع اجره علی الله» را در آغاز پیام حج امسال انتخاب کرده بودید، متعجب و شگفت زده بودند؛ آنگاه که حادثه اتفاق افتاد به نکته قضیه پی بردیم و در عین حال، تعجب و شگفت زدگی همه دو چندان شد.
تا قبل از این فراز از عرایضم، امام با سؤالها و با نگاه و استماعشان زبانم را در بیان ماوقع گویا می کردند و استقبالشان گویای این بود که در جستجوی اخبار جدید و اطلاع از مشاهده ها بودند. اما وقتی از آیه و پیام گفتم و خواستم در لفافه و کنایه از کرامت حضرتش حرفی به میان آورم، چشمهایشان را پایین انداختند و چهره شان درهم کشیده شد! انگار که این مقوله نه تازه است و نه گفتنی. گویی که نخواستند حتی با نگاه و در نگاهشان، چیزی را در این زمینه افشا کنند.
برای من شعار ندهند
امام در یکی از ملاقاتهای عمومی قبل از آمدن به حسینیه به من فرمودند: «به اینها بگویید برای من شعار ندهند».
میل ندارم عکس من باشد
شنیده ام وقتی آقای محمد هاشمی به عنوان مدیر عامل صدا و سیما خدمت امام رسیده اند و امام به ایشان فرموده اند که میل ندارند هر وقت تلویزیون خبری دارد اول
برداشتهایی از سیره امام خمینی (س)ج. 3صفحه 236
عکس و خبر ایشان باشد؛ به امام عرض کرده اند که مردم علاقه دارند شما را ببینند و مرتب از تلویزیون خبر شما را بشنوند. امام فرموده اند: «ما از طریق صدا و سیما و از طریق رادیو تلویزیون با مردم آشنا نشدیم ما آشنایی مان با مردم قبل از این مسایل بوده که صدا و سیما در اختیار ما قرار بگیرد. بنابراین ارتباط مردم با ما و ارتباط ما با مردم به این مسایل کاری ندارد».
اینقدر مرا مطرح نکنید
امام در رابطه با مسایل شخصی خودشان اصلاً کاری به روزنامه ها نداشتند، می گفتند: «این قدر مرا مطرح نکنید». ارتباطی که امام با روزنامه ها داشتند مربوط به مسایل ارشادی و هدایتی در مسایل مملکت بود و این واقعاً برای ما اهمیت داشت که ایشان هیچ گونه ارتباط مربوط به خودشان را با روزنامه ها نداشتند. با آنکه روزنامه ها منتظر کمترین اشارتی از ایشان بودند ولی حتی یکبار و به اندازۀ سرسوزنی این احساس نمی شد که امام دلشان می خواهد برای ایشان کاری در روزنامه ها بشود؛ امام خیلی علاقه مند بودند که روزنامه ها مطالب مردم را منتشر کنند.
برای خود سهمی قایل نبودند
زهد و تقوی و پاکدامنی امام از ابتدای دوران طلبگی تا به امروز زبانزد خاص و عام و دوست و دشمن بوده است. امام با اینکه در تمام دوران زندگی همه عبادات چه واجب و چه مستحب را انجام می دهند و از مکروهات دوری می کنند با این حال هیچ وقت و حتی برای یک مورد هم کسی ندیده و نشنیده که ایشان از خود تعریف کرده باشند و یا حتی از سختیهایی که در راه خدا تحمل کرده سخنی بگویند و یا حالتهای مقدس مآبانه و تظاهر به تقوا به خود بگیرند، به همین جهت در زندگی سیاسی و اجتماعی امام روح اخلاص و دوری از تعریف و تمجید و خودستایی کاملاً روشن و آشکار است. ما در دوران انقلاب و مبارزات حتی یکبار هم ندیده و نشنیده ایم که مثلاً
برداشتهایی از سیره امام خمینی (س)ج. 3صفحه 237
در نامه و یا پیام و مصاحبه ای نقش رهبری خود را مهم جلوه داده باشند و یا ذره ای در انقلاب اسلامی برای خود سهم قایل شوند.
اسلام به من بستگی ندارد
روزی یکی از دوستان و شاگردان امام به بنده پیشنهاد کرد خدمت ایشان بروم بلکه موافقتشان را برای چاپ رساله بدست آورم. اول صبح بود که وارد بیرونی امام شدیم. امام روی زیلویی نشسته بودند. دوست بنده مطالبی راجع به اینکه جامعه امروز به وجود شما نیازمند است بیان می کردند. ایشان از کثرت و علاقه و اعتقاد جمله ای گفتند که شاید در آن غلوّ بود. به یاد دارم که رنگ مبارک امام یک مرتبه سرخ شد. فرمودند: «خیر، اینطور نیست که اسلام بستگی به من داشته باشد».
خیلی تواضع نشان دادند
مجلس خبرگان در رابطه با اصل 111 هیأتی را از میان خود انتخاب کرده بود که به خدمت امام شرفیاب شوند. بنده هم در جمع این هیأت بودم. اعضای هیأت خدمت امام رسیده عرضه داشتند ما در خدمت شما هستیم که هر جور بفرمایید عمل کنیم؛ ولی امام در برابر ما آنچنان تواضع نشان دادند که حرف تمامی اعضا پس از جلسه متفقاً در مورد این تواضع و بزرگواری امام بود که حقیقتاً برای همه ما اعجاب انگیز بود.
هم نشین طلاب بودند
سال 1333 شمسی که در منزل حضرت آیت الله العظمی بروجردی در ایام فاطمیه مجلس عزا اقامه می شد امام را می دیدم که در میان طلاب متوسط کمی دورتر از مرحوم بروجردی بسیار فروتن و مؤدب جلوس می فرمودند. در این مجلس مرحوم تربتی منبر می رفت. در طول این مدّتی که به مجلس می رفتیم می دیدیم از آغاز تا پایان مجلس
برداشتهایی از سیره امام خمینی (س)ج. 3صفحه 238
امام دو زانو و بسیار مؤدّب نشسته بودند و به روضه گوش می دادند. و این برای من عجیب می نمود که چرا ایشان نزدیک مرحوم بروجردی جلوس نمی فرمودند و همچون یک مستمع عادی در میان طلاب جوان با آن همه حرمت و قداستی که در حوزه داشتند متواضعانه با طلاب گمنام همنشین بودند.
آقا، سلام!
امام از حالتهایی که برای ایشان تعین درست می کرد بی اندازه متنفّر بودند و جلوی آنها را هم می گرفتند. در مسیر حرکت ایشان در کوچه ارک یک مغازۀ بقالی بود که صاحب آن فردی بود به نام حاج غلام. یک مرتبه این آقا روبروی مغازه اش زیر سایۀ دیوار روی حلب روغن نباتی نشسته بود. پاها را روی هم گذاشته بود و زنجیری را هم به دستش گرفته بود و می چرخاند. وقتی امام به حاج غلام رسیدند سلام کردند. او امام را نشناخت و در همان حال که پاهایش روی هم بود و زنجیر را در دستش می چرخاند گفت: «آقا سلام، حال شما خوب است!»
پاسخ سلام همه را می دادند
علی رغم آن حالت پرخاش و ستیزی که امام با دستگاه حکومتی وقت داشتند و با وجود درگیریها و مشکلات روزمره، هرگز به یاد ندارم که سلام یکی از بچه ها بدون جواب مانده باشد. امام به صورت تک تک بچه ها نظر می انداختند و در حالی که تبسمی بر لبانشان بود، پاسخ سلام همگی را می دادند.
نگاه می کردند
هر موقع کسی به امام سلام می کرد نگاه می کردند که ببینند چه کسی سلام می دهد و سپس جواب سلام او را می دادند.
برداشتهایی از سیره امام خمینی (س)ج. 3صفحه 239
حتی به بچه ها سلام می کردند
امام همیشه در سلام مقدم بر دیگران بودند و همواره وقتی وارد بر افراد می شدند قبل از اینکه آنان سلام کنند ایشان سلام می کردند. امام با آن عظمت که تمام قدرتها از شنیدن نامشان به وحشت می افتادند آنقدر رئوف و مهربان بودند که حتی اگر مواجه با بچه ها می شدند به آنها سلام می کردند.
سعی می کردند زودتر سلام کنند
من هر وقت وارد اتاق امام می شدم به ایشان سلام می کردم ولی امام سعی می کردند زودتر به من سلام کنند و من هم جواب می دادم.
حتی یکبار نتوانستم
آنچه هیچ گاه از خاطر هیچ کدام از شاگردان امام، بلکه معاشرین با ایشان نخواهد رفت، تواضع بسیار و روحیه شاگردپروری امام است. من، علاوه بر اینکه شاگردشان بودم، مجذوب شخصیت ایشان نیز بودم و به امام علاقۀ کامل داشتم. در تمام مدتی که در خدمت امام بودم به لحاظ اینکه همواره در گفتن سلام سبقت می جستند، نتوانستم یکبار در گفتن سلام بر ایشان سبقت بجویم.
غافلگیر می شدیم
اگر امام در مکانی وارد می شدند خیلی مشکل بود که بتوان به ایشان سلام کرد. بارها اتفاق می افتاد که ما زودتر به اطاق کار ایشان رفته و چشم به در منتظر و آماده ورود امام بودیم، حتی سینه ها برای سلام کردن صاف شده بود ولی باز هم غافلگیر می شدیم زیرا متوجه می شدیم که یا ایشان ابتدا وارد می شدند و سپس سلام می کردند و یا آنکه اول سلام می کردند و آنگاه وارد اتاق می شدند.
برداشتهایی از سیره امام خمینی (س)ج. 3صفحه 240
به من مجال سلام ندادند
یک شب که به حرم حضرت علی(ع) مشرف شده بودم مشغول نماز بودم که متوجه شدم امام تشریف آوردند و در کنار من در جایی که خالی بود نشستند. پس از نماز متوجه شدم که ایشان مشغول دعا هستند. گفتم ادب ایجاب می کند که دعای آقا که تمام شد خدمتشان سلام عرض کنم. اما امام به من مجال ندادند چون تا سلام نمازم را دادم فوراً رو به من کردند و با گرمی خاصی سلام کردند، و من شرمنده شدم.
احساس کردم کسی سلام کرد
یک روز از کوچه ای که بین مسجد مرحوم شیخ انصاری و منزل امام بود در حالی که سرم پایین بود عبور می کردم که احساس کردم کسی به من سلام کرد، وقتی سرم را بالا کردم چشمم به سیمای مبارک امام افتاد. در یک لحظه فشار عجیبی در خودم احساس کردم. انگار زبانم بند آمده بود. آخر او امام، مرجع تقلید و مراد من بود و من ناچیز یک بچه طلبه هفده ساله بیشتر نبودم.
اهل منزل هم کمتر می توانستند
امام هر گاه به مجلسی وارد می شدند به همگان سلام می کردند. و حتی اهل منزل ایشان نیز کمتر می توانستند در این کار از امام پیشی بگیرند.
ابتدا به سلام می کردند
از خصوصیات بارز امام در زمانی که در مدرسه دارالشفا حجره طلبگی داشتند و حجرۀ من کنار حجره ایشان بود این بود که تواضع خاصی داشتند که همیشه ابتدا به سلام می کردند.
برداشتهایی از سیره امام خمینی (س)ج. 3صفحه 241
قبل از اراده من سلام می کردند
برخورد امام با محصلین و طلاب طوری بود که مثل دو طلبه مساوی برخورد می کردند. نشد که من ایشان را زیارت کنم و ایشان مقدم بر سلام نباشند. گاهی اوقات که فاصله من با ایشان ده پانزده متر بود و احتمال می دادم اگر سلام بکنم امام نمی شنوند تا می خواستم قدری فاصله کمتر بشود تا به ایشان سلام کنم امام قبل از اینکه اراده عرض سلام کنم سلام می کردند.
دو سطل آب روی من ریختند
فرزند چهارمین شهید محراب حضرت آیت الله اشرفی اصفهانی نقل می کرد وقتی پانزده ساله بودم روزی برای استحمام به گرمابه ای در قم رفتم. در بدو ورود مشاهده کردم که یکی از آقایان که سر خود را صابون زده و روی چشمانش نیز از کف صابون پوشیده شده بود با دست به دنبال ظرف آب می گردد. بلافاصله ظرفی را که نزدیکم بود برداشته و از خزینه پر آب ساختم و دو بار روی سر او ریختم. آن مرد نورانی نگاه تشکر آمیزی به من انداخت و پرسید آیا شما هم سر خود را شسته اید؟ عرض کردم خیر، تازه به حمام آمده ام. بالاخره به گوشه ای رفته و سر و صورت خود را صابون زدم. قبل از اینکه به سر خود آب بریزم ناگهان دو ظرف آب روی سرم ریخته شد. چشم خود را باز کردم، دیدم آن مرد بزرگ به تلافی خدمت من با کمال بزرگواری محبت کرده است. این موضوع را به پدرم گفتم. لیکن چون او را نمی شناختم نمی توانستم نام او را معرفی کنم. بعد از مدتی که با پدرم در یکی از اعیاد مذهبی به منزل علما می رفتیم ناگهان چشمم به ایشان افتاد، او را به پدرم نشان دادم. پدرم فرمود: «عجب، ایشان حاج آقا روح الله خمینی است».
دست او را بوسیدم
امام پس از درگذشت آیت الله حائری، به درس هیچ کس نرفتند و به تدریس
برداشتهایی از سیره امام خمینی (س)ج. 3صفحه 242
اشتغال جستند. برای تکمیل مراتب فقه و اصول، با فضلای بزرگ حوزه بحث مشترکی داشتند و سالها در بحث مشترکی که به وسیلۀ مرحوم آیت الله صدر و آیت الله زنجانی منعقد بود، شرکت کرده و می فرمودند: «روزی از مباحثه، نوعی تندی میان من و مرحوم آیت الله زنجانی رخ داد من به خاطر کبر سن و عظمت مرحوم زنجانی، دست او را بوسیدم».
شرمنده مردم هستم
در مسیر مهاجرت از عراق و امتناع کویت از پذیرش امام یک شب دیگر امام در بغداد ماندند، چون بنا بود فردا صبح (روز جمعه، ساعت 9) به پاریس پرواز کنند. آن روز (پنجشنبه) در خدمت امام نشسته بودیم. همه ناراحت و نگران اوضاع و حوادث بودیم؛ ولی امام خیلی آرام و مصمم بودند، کانّ هیچ خبری نشده است و تازه ما را هم دلداری می دادند. از تهران هم گزارش دادند که مردم خیلی ناراحت شده اند و تظاهرات و راهپیماییهای زیادی انجام پذیرفته و همه نگران اوضاعند.
این جمله از امام یادم نرفته است که در آن حالت گرفتاری و تحیر که برای همۀ ما پیش آمده بود و اصلاً آینده معلوم نبود، چنین فرمودند: «من شرمنده و مدیون مردم هستم. من در مقابل این مردم احساس حقارت می کنم، آنها برای ما خود را به زحمت می اندازند و ما با کمال راحتی در اینجا نشسته ایم.» راستی چقدر عجیب بود. کسی در آن حال، آواره از وطن، از این طرف و آن طرف بی آنکه تکلیفش مشخص شود، رانده می شد، از مرز به فرودگاه، از بصره به بغداد و از بغداد هم معلوم نیست به کجا. تا چه حوادثی برای او رخ دهد، با این حال خود را در کمال راحتی می پندارد و نگران است که مردم اینقدر خود را برای خاطر او به زحمت می اندازند.
مرا ببخشید
شبی که صبح فردای آن روز قرار بود امام به ایران بیایند که نشد و موکول به روز
برداشتهایی از سیره امام خمینی (س)ج. 3صفحه 243
بعد شد، مردم نوفل لوشاتو با دسته گلهای فراوانی، حتی زنهای مسیحی که به حجاب اعتقاد ندارند روسری به سر بسته بودند و خدمت امام آمده بودند. آن شب مردم مسیحی نزد امام حالت عجیبی داشتند، همه گریه می کردند. رهبر کبیر انقلاب اسلامی با صحبت خیلی کوتاهی از همسایه هایشان عذرخواهی کردند و فرمودند: «مرا ببخشید. من در این مدت که اینجا بودم باعث دردسر برای شما شدم.» پس از ترجمه صحبتهای امام، اهالی نوفل لوشاتو به شدت گریه می کردند.
اسباب زحمت شدم
شبی که قرار بود امام به مدرسه رفاه تشریف ببرند به لحاظ ازدحام بیش از حد جمعیت در منزل یکی از اقوامشان رفته بودند ساعت حدود ده شب که امام را از در پایین مدرسه رفاه وارد مدرسه کردند، بچه ها یک دفعه بهت زده امام را در مقابل خودشان دیدند. ایشان مقداری برای بچه ها صحبت کردند و در اطاق خودشان قرار گرفتند. از آن زمان من در مدرسه علوی در خدمت امام بودم و گهگاهی افتخار این را داشتم که اطراف اطاق ایشان را کنترل بکنم و یکی از بهترین ساعات عمر من نیمه شبی بود که امام برای وضو گرفتن و برای فریضۀ صبح آماده می شدند. در اطاق حضرت امام باز شد، و من که خودم از خانواده روحانی و بزرگ شده در بیت روحانیت هستم هرگز هیچ روحانیی را آنقدر منظم ندیدم که نیمه شب، عمامه به سر و محاسن شانه کرده، آستینها را بالا زده برای وضو بیایند بیرون. من ناگهان ایشان را که دیدم شوکه شدم و سلام کردم امام دعا نموده و فرمودند: «من اسباب زحمت شدم» و من گفتم شما برای سی و شش میلیون رحمت هستید. ایشان دعا کردند و آن دعا همیشه در گوش من طنین انداز است.
احساس حقارت می کنم
روزی خدمت امام بودم. ایشان گفتند: «نمی دانم چگونه ارزش این ملت را
برداشتهایی از سیره امام خمینی (س)ج. 3صفحه 244
بشناسیم و بیان کنیم. من وقتی این جوانان را می بینم، در مقابل آنان احساس حقارت می کنم».
مدتی را مهمان شما هستیم
وقتی امام برای اولین بار به جماران تشریف آوردند مردم وسط خیابان را گل آذین و آب پاشی کرده بودند. همچنین چند رأس گوسفند قربانی و اسپند دود کردند. امام وارد خیابان شهید حسنی کیا شدند. مردم به امام خوش آمد می گفتند تا اینکه به در حسینیه رسیدیم. از ماشین پیاده شدند. هیچ وقت آن لحظه را فراموش نمی کنم. آن صلابت و آن وقاری که در وجود امام بود. ایشان ایستادند و به اطرافیان خود گفتند که مردم را در حسینیه جمع کنید. آن وقت صدا و سیما نبود که آن صحنۀ تاریخی را ضبط کند. آقا برای اهالی جماران سخنرانی کردند و در ضمن گفتند ما مدتی را در اینجا مهمان شما هستیم.
عذر می خواهم
امام حتی در برخورد با شاگردان و کسانی که از نظر موقعیت علمی و اجتماعی بسیار پایین بودند تواضع داشتند. حدود هشت سال قبل، فصل تابستان در آذربایجان بودم. امام راجع به یک مطلب مهمی که مربوط به آذربایجان بود بنده را احضار فرمودند. پیش از شروع مطلب خطاب به بنده فرمودند: «از اینکه به شما زحمت دادم این جا آمدید عذر می خواهم.» این فرمایش آنقدر در وجوه بنده اثر گذاشت که گریه ام گرفت.
چه خوب بود نصحیت می کردید
کودکان روستای معدن فیروزۀ نیشابور که در کلاس پنجم ابتدایی تحصیل می کنند
برداشتهایی از سیره امام خمینی (س)ج. 3صفحه 245
طی نامه ای به امام نوشته بودند: «ما می خواستیم همانطور که در کتاب تعلیمات دینی و اخلاق کلاس پنجم بود نامه ای به شما بنویسیم و مانند امام محمدتقی(ع) که فرماندار سیستان را نصیحت کرده بود شما را نصیحت کنیم، اما متوجه شدیم که این کار اشتباه بزرگی است و گناه دارد چون شما خود شخصی بزرگ و با تقوی و پرهیزگارید و در برابر قدرتهای شرق و غرب ایستادگی نموده اید و با قدرتهای شیطانی در حال مبارزه هستید، در حالی که ما کودکانی هستیم که شاید حتی دست چپ و راستمان را از یکدیگر تشخیص ندهیم پس چگونه خود را راضی کنیم که شما را نصیحت کنیم؟ ...».
امام در پاسخ آنها چنین نوشتند: بسم الله الرحمن الرحیم فرزندان عزیز خوبم چه خوب بود که نصیحتی را که در نظر داشتید، می نوشتید. ما همه محتاج به نصیحت هستیم و نصیحت شما عزیزان بی غرضانه و از روی صفای قلب است ...
کاش من رابطه داشتم
دختری برای امام نوشته بود «امام چون تو خدا را دوست داری ترا دوست دارم. اماما چون تو با خدا رابطه داری ما هم با تو رابطه داریم» امام اینها را می خواندند و گریه می کردند نه اینکه بگویند خوب شد که من با خدا رابطه دارم بلکه می فرمودند: «ای کاش من رابطه داشتم تا این نوشته راست باشد».
من یک طلبه بیشتر نیستم
در همان روز اول ورود امام به کرج، حجةالاسلام حاج شیخ حسین لنکرانی به دیدارشان آمد. در هنگام شرفیابی او گفت: «من لایق نیستم دست شما را ببوسم، اجازه بفرمایید پای شما را ببوسم ...» و باز گلایه خود را عنوان کرد که: «بی خبر آمده اید و بدون استقبال و ما به این روش اعتراض داریم.» امام به او فرمودند: «من یک طلبه بیشتر نیستم و شایستۀ این مطالب شما نمی باشم».
برداشتهایی از سیره امام خمینی (س)ج. 3صفحه 246
می دیدیم در صف نانوایی ایستاده اند
امام منزلی در یخچال قاضی قم خریده بودند که تقریباً در حدود سیصد متر زمین و چند اتاق داشت. ایشان خانه یا ملکی در خمین داشتند که آن را فروختند و این خانه را به قیمت سیزده هزار تومان خریدند. تقریباً سالهای 25 ـ 1324 یعنی همان زمان که آقای بروجردی به قم آمده بودند. امام در آن خانه زندگی می کردند و گهگاه می دیدیم که با آن مقام و موقعیتشان در صف نانوایی ایستاده اند و نان می گیرند. ایشان کارهای منزل را هم خودشان انجام می دادند.
پس از انقلاب همان رفتار قبلی را داشتند
تواضعی که در امام پس از انقلاب، در طرز برخورد، گفتار و طرز گوش دادن ایشان به حرفهای دیگران دیده می شد همان توجه و طرز برخورد و گفتاری بود که قبل از انقلاب و قبل از رسیدن به مقام مرجعیت داشتند.
تمیز می کرد و می شست
یک روز آقای قرائتی به من می گفت در نوفل لوشاتو در خدمت امام بودیم اول صبح که برای تجدید وضو بلند شدیم آنجا دو سه تا دستشویی بود. به یکی از آنها که وارد شدم دیدم خیلی کثیف است رغبت نکردم و صبر کردم که به دستشویی دومی بروم در این فاصله متوجه شدم آقایی که عرقچین به سر داشت از کنارم رد شد و به همان دستشویی وارد شد که من نرفته بودم. بعد متوجه شدم خود امام بود که در توالت را باز کرده و آستین قبا و دامن آن را بالا زده بود و آنجا را با شیلنگ تمیز می کرد و می شست.
مگر من چه کاره ام؟
بارها شده از طرف دشمنان خارجی و داخلی تبلیغات گسترده ای راه افتاده که مثلاً امام بیمار است و بعضیها از امام درخواست می کنند که در اینگونه مواقع شما دیداری
برداشتهایی از سیره امام خمینی (س)ج. 3صفحه 247
داشته باشید و یا پیامی بفرستید تا مردم و یا رزمندگان اسلام در جبهه ها تضعیف نشوند ولی امام فرموده اند: «مگر مردم برای من می جنگند که تضعیف بشوند، آنها به خاطر خدا و اسلام مبارزه می کنند و هرگز سست نمی شوند. من چه کاره ام که با رفتن من اسلام و انقلاب نابود شود.
بندۀ خدا
در مدرسۀ رفاه، امام در اتاقی خلوت کرده بودند. من نمی دانستم ایشان در کدام اتاق تشریف دارند. در یکی از اتاقها را زدم و گفتم: چه کسی در این اتاق است؟ شنیدم که از پشت در صدا آمد: بندۀ خدا. من متوجه شدم امام عزیز است ولی ابهت و جلال امام به من اجازه نمی داد تا وارد اتاق شوم و عرض ادب کنم.
همۀ اعتبارات را به دور ریختند
در نجف اشرف، سطوح مختلف علمی باید حدود و ثغور خودشان را حفظ می کردند. مثلاً یک طلبه نمی توانست در حد یک فاضل، یک فاضل در حد یک مجتهد و یا یک مجتهد در حد یک مرجع تقلید حشر و نشر داشته باشد. هر کدام از این افراد باید حد خودشان را رعایت می کردند. و از نظر عرف در شأن یک مرجع تقلید نبود که به قصد بازدید به خانۀ یک طلبۀ فقیر برود. رسم بر این بود که همه در برابر مراجع و مجتهدان سر تعظیم فرود بیاورند و به عنوان یک وظیفه به دیدن آنها بروند. ولی وقتی امام به نجف اشرف رفتند، به تک تک مدارس حوزۀ علمیه نجف سر می زدند و طلبه ها را مورد تفقد قرار می دادند. به جرأت می توان گفت در طول تاریخ تشیع مرجع تقلیدی نبود که در زمان مرجعیتش به مدارس حوزۀ علمیه نجف رفته و با طلبه های مبتدی صحبت کرده و وضع زندگی آنها را مورد بررسی قرار داده باشد. اما این امام بودند که تمام اعتبارات را به دور ریختند و یک سنت حسنۀ اسلامی را در نجف اشرف پایه گذاری کردند.
برداشتهایی از سیره امام خمینی (س)ج. 3صفحه 248
شدیداً اظهار محبت می کردند
در سال 1348 یکی از علمای تهران به نام مرحوم آیت الله جابلقی، که از شاگردان مرحوم آیت الله حائری یزدی در قم بود، به نجف آمد و به منزل من وارد شد. خدمت مرحوم حاج آقا مصطفی عرض کردم که ایشان به منزل من وارد شده اند. شب بعد مرحوم حاج آقا مصطفی به من پیغام داد که امام می خواهند به منزل شما بیایند و دیداری با آقای جابلقی داشته باشند که برای من خیلی عجیب بود و بلافاصله به آقای جابلقی خبر دادم. اطاق 4×3 کوچکی در منزل بود که آن را به ایشان داده بودم. امام پس از نماز مغرب و عشاء که در مدرسه آیت الله بروجردی می خواندند به منزل ما تشریف آوردند و در آن اطاق محقر در کنار آقای جابلقی نشستند و شدیداً نسبت به این روحانی عارف اظهار محبت کردند، به نحوی که من پس از بازگشت امام یک حالت معنوی عجیبی را در مرحوم جابلقی مشاهده کردم که به شدت در برابر عظمت و تواضع امام تحت تأثیر قرار گرفته بود.
شما امر نفرمودید
فضلای بزرگ برای من نقل کرده اند که مرحوم آقای بروجردی بقا بر تقلید میت را جائز نمی دانستند و معتقد بودند هر کس باید از مجتهد زنده تقلید بکند. دو شخصیت علمی آن زمان مرحوم آیت الله یثربی که از علمای کاشان و از شاگردان مرحوم آقا ضیاء عراقی که از بزرگان نجف بودند و امام با ایشان بحث می کردند که او را قانع کنند. مرحوم یثربی اول صحبت را شروع کرد ولی آقای بروجردی قانع نشدند. امام بسیار مؤدب و ساکت نشسته بودند. روش امام این بود که تا سؤالی از ایشان نشود، جواب نمی دهند. مرحوم بروجردی رو به امام کرد و گفت: آقا شما صحبتی نمی کنید؟» امام فرمودند: «شما امر نفرمودید.» بعد از صحبت امام، آقای بروجردی نظر امام را پذیرفتند.
برداشتهایی از سیره امام خمینی (س)ج. 3صفحه 249
خودشان به مطب دکتر رفتند
برای اصلاح دندانهای امام دکتری به منزل ایشان آمده بود. مرحوم شهید محمد منتظری به امام اعتراض کرد که چرا شما به مطب نرفتید. امام گوش دادند و قبول کردند و گفتند می رویم. بعد از آن بود که برای دندانهایشان چند مرتبه به مطب دکتر مراجعه می کردند. ایشان در عین حالی که برای همه حوزه و شاگردان خود مثل یک پدر بودند ولی در برخورد با افراد مثل یک رفیق همسن برخورد می کردند و هیچ عکس العملی منفی نسبت به حرف خوب نداشتند. حرف همه را گوش می کردند. اگر خوب بود عمل می کردند. اگر خوب نبود اعتنایی نمی کردند. در شیوۀ درسی امام هم هیچگاه دیده نمی شد که در دانسته هایشان غرور علمی پیدا کرده باشند. دائماً می فرمودند احتمال دارد اینطور باشد احتمال دارد آن طور باشد.
پس ما فلاسفه چه می گوییم؟
تواضع و فروتنی سجیۀ بارز امام بود که تا پایان عمر با برکاتش خود را به عنوان یک طلبه معرفی می فرمودند. امام یک وقت ضمن بازگو کردن مطالبی داستان طلبه ای را برای ما گفتند که در روز اول تعلیم منطق را شروع کرد و در روز دوم درس به استادش می گفت پس ما فلاسفه چه می گوییم؟! ایشان توصیه اکید نسبت به پرهیز از غرور و تکبّر داشتند.
دایی ات راست می گوید
فردی به نام آقا رضا شیخ بود که داماد و خواهرزادۀ مرحوم آقا میرزا محمد تقی اشراقی و شوهر خواهر آقا شهاب اشراقی (داماد امام) بود و می خواست درس منظومه بخواند. درسهای عمومی استفادۀ کمتری داشت و درسهای خصوصی بیشتر، لذا رفته بود خدمت امام که ایشان درس منظومه ای بدهند امام فرمود: «وقت ندارم.» آقا رضا شیخ می گوید به دایی ام گفتم: «به آقا روح الله گفته ام یک درس منظومه خصوصی برایم
برداشتهایی از سیره امام خمینی (س)ج. 3صفحه 250
بگو گفته اند وقت ندارم.» آقا محمدتقی اشراقی دایی ام گفت: «آقا روح الله وقت دارد از عهده اش ساخته نیست!» بعداً در جلسه ای خدمت امام بودیم به امام گفتم: «آقا به دایی ام گفته ام که شما برای درس منظومه وقت ندارید، ایشان گفته اند: آقا روح الله وقت دارد از عهده اش ساخته نیست.» آقا روح الله جواب دادند: «دایی ات راست می گوید!»
فقط دو بار
امام در طول مدت عمر خود فقط دو بار از من جلوتر راه رفت آن هم علت داشت.
شما جلوتر از ما از هواپیما بیرون بروید
روز دوازده بهمن 57 وقتی هواپیمای امام در فرودگاه تهران به زمین نشست آیت الله پسندیده برادر امام به استقبال ایشان به داخل هواپیما رفتند. امام به حسب روحیه ای که داشتند فرمودند آقای پسندیده جلوتر از ایشان از هواپیما خارج شود؛ چون هیچگاه امام در راه رفتن از برادر بزرگترشان سبقت نمی گرفتند. از طرفی به دلیل حساسیت سیاسی ورود امام آقای پسندیده هم نمی توانستند جلوتر از امام راه بیفتند. امام فرمودند: «پس شما جلوتر از ما از هواپیما پایین بروید و الا من جلوتر از شما نخواهم رفت».
دوستان را جلو می انداختند
در جلساتی که امام با دوستانشان شرکت می کردند همیشه آنها را جلو می انداختند و خودشان از عقب می آمدند و با این حرکت از دوستانشان تجلیل می کردند. این کار، کار یک دفعه و دو دفعه نبود، بلکه کار بیست سال بود که خود من شاهد این مسأله بودم. امام عظمت روحی عجیبی داشتند.
برداشتهایی از سیره امام خمینی (س)ج. 3صفحه 251
از پشت سر می آمدند
امام از نظر اخلاقی بی نظیر بودند. شاید حدود 25 تا 30 سال ایشان با مرحوم زنجانی در جلسات درس مدرسه فیضیه شرکت داشتند ولی همواره پشت سر او حرکت می کردند. حتی یک مرتبه دیده نشد که بر ایشان پیشی بگیرند.
برداشتهایی از سیره امام خمینی (س)ج. 3صفحه 252