فصل نهم: تواضع

‏ ‏

 

فصل نهم: تواضع 

 


برداشتهایی از سیره امام خمینی (س)ج. 3صفحه 227

برداشتهایی از سیره امام خمینی (س)ج. 3صفحه 228

چرا از من تعریف می کند؟ 

‏روزی در یکی از صحبتهایم قبل از خطبه های نماز جمعه از یک حالت معمولی و‏‎ ‎‏همیشگی زندگی امام بحث کردم که امام در رعایت مسایل اقتصادی آنقدر مقتصد‏‎ ‎‏هستند که وقتی یک لیوان آب را برای آشامیدن می گیرند و مقداری از آن را مصرف‏‎ ‎‏می کنند، مقدار باقیماندۀ آن را دور نمی ریزند و برای مصرف مجدد حفظ می کنند؛ امام‏‎ ‎‏حرفهای مرا که از رادیو شنیده بودند به فرزند گرامیشان حاج احمد آقا گله کرده بودند‏‎ ‎‏که چرا فلانی از من تعریف و ستایش می کند.‏ ‎[1]‎

ممکن است مرا نفرین کنند

‏من نمی توانم از امام چیزی برای شما بگویم چون اگر ایشان بفهمند خیلی از من‏‎ ‎‏ناراحت می شوند و ممکن است حتی مرا نفرین کنند که چرا تعریف و مدح ایشان را‏‎ ‎‏کرده ام.‏ ‎[2]‎

چرا اینجوری غلوّ می کنید

‏امام کسانی را که در سخنرانیها و یا در مصاحبه ها در تعریف از ایشان اغراق‏‎ ‎‏می کردند و یا کلماتی می گفتند که خلاف واقع بود، احضار کرده، به آنها اعتراض‏‎ ‎


برداشتهایی از سیره امام خمینی (س)ج. 3صفحه 229
‏می کردند: چرا خلاف واقع می گویید؟ چرا بالاتر از آن جوری که من هستم می گویید؟‏‎ ‎‏روزی یکی از کسانی که در محضر امام بود، دربارۀ شخصیت امام مطالبی ایراد‏‎ ‎‏نمود. امام همان جا و بلافاصله به او اعتراض کردند: چرا در مورد من اینجور غلوّ‏‎ ‎‏می کنید؟‏‎[3]‎

امیدوارم در من اثر نکند 

‏در دورۀ اول مجلس شورای اسلامی که به خدمت امام رفته بودیم، یکی از آقایان‏‎[4]‎‎ ‎‏حاضرین از امام تجلیل والایی کرد. چهره ایشان را می دیدم که از آن تجلیل مکدّر‏‎ ‎‏می نمود و در آخر مجلس گفت: «امیدوارم که این صحبتها در من تأثیر نگذارد و من‏‎ ‎‏یک خدمتگزار بیش نیستم».‏‎[5]‎

من این نیستم که می گویید

‏پس از فوت مرحوم آقای بروجردی با یکی از دوستان خدمت امام رسیدیم و‏‎ ‎‏پیشنهاد چاپ رساله عملیه کردیم. امام قبول نفرمودند. تا اینکه دوست من جمله ای را‏‎ ‎‏دربارۀ ایشان گفت که قدری غلوّ بود. امام پرخاش نمودند که: «اینها چیست که دربارۀ‏‎ ‎‏من می گویید؟ من این نیستم که شما می گویید».‏‎[6]‎

از من ستایش مکن 

‏وقتی فردی در کنار امام قرار می گرفت و از خصوصیات اخلاقی و اجتماعی شان‏‎ ‎‏سخن می گفت آثار خشم و نگرانی و نارضایتی در چهره ایشان ظاهر می شد و حتی در‏‎ ‎‏بعضی از مواقع سخن آن شخص را قطع کرده و می فرمودند: «از من ستایش مکن».‏ ‎[7]‎‎ ‎


برداشتهایی از سیره امام خمینی (س)ج. 3صفحه 230
از من مدح نکنید 

‏یکبار با جمعی از رفقای دادستانی خدمت امام بودیم از خدمت ایشان که داشتیم‏‎ ‎‏مرخص می شدیم امام مرا صدا زدند وقتی برگشتم به من فرمودند: «فلانی می خواستم به‏‎ ‎‏شما بگویم از من مدح نکنید.»‏‎[8]‎

از من تعریف نشود

‏یک روز امام به بنده فرمودند: فلانی نظر به اینکه شما اهل خمین هستید  و قدری با‏‎ ‎‏منزل من رفت و آمد دارید دقت کنید از جانب شما از من در جایی تعریفی و صحبتی‏‎ ‎‏نشود.‏ ‎[9]‎

نیاز به معرفی شدن ندارم

‏هنوز آنطور که باید و شاید روی معنویات، عرفان و معرفی شخصیت امام کار‏‎ ‎‏نشده است، علت آن امر نیز بزرگواری و تقوای ایشان بود که اجازه نمی دادند در رابطه‏‎ ‎‏با مسایل عرفانی و اخلاقی و معرفی ایشان چیزی نوشته شود و همواره می گفتند: «من‏‎ ‎‏نیازی به معرفی شدن در جامعه ندارم».‏‎[10]‎

اینطور که می گویید نیستم 

‏من در جاهایی دیده ام کسانی خدمت امام آمده اند و یک مقدار غلوّ نمودند و‏‎ ‎‏دربارۀ ایشان حرفهای بزرگی زده اند، بعد امام عمیقاً گله کرده و گفته اند: «من از شما‏‎ ‎‏گله دارم که اینجور با من حرف می زنید، من اینطور که شما می گویید نیستم».‏‎[11]‎

بیخود تعریف می کنید

‏من به عنوان پسر امام جرأت گفتن خصوصیات ایشان را ندارم، چون ایشان‏‎ ‎


برداشتهایی از سیره امام خمینی (س)ج. 3صفحه 231
‏می گویند: «شما بیخود از من تعریف می کنید.»‏ ‎[12]‎

تعبیر من به نظرشان خوب نیامد 

‏یک وقت با ائمه جمعۀ استان کرمانشاه خدمت امام رسیدیم. من یک کلمه گفتم‏‎ ‎‏که یک قدری به نظر ایشان خوب نیامد. به نظر خودم نه، برای اینکه در حدیث آمده‏‎ ‎‏که: ‏«من علمنی حرفاً فقد صیرنی عبداً.»‏ خوب ما مدتی در خدمت ایشان تلمذ‏‎ ‎‏کرده ایم. اگر بگوییم ما بندۀ شما هستیم، غلوّی نکرده ایم. معذلک یک کلمه گفتم و‏‎ ‎‏ایشان ناراحت شدند و این کاشف از این است که ایشان یک عمری با نفس خودشان‏‎ ‎‏مجاهده کرده اند که توانسته اند خودشان را بسازند.‏ ‎[13]‎

تلویزیون را خاموش کردند 

‏من شاهد بوده ام که رفتار امام  در مواقعی که تلویزیون از ایشان تعریف می کرده‏‎ ‎‏و ایشان می شنیده است به این صورت بود که صدای تلویزیون را خاموش می کردند‏‎ ‎‏تا بعد که صحبت طرف تمام می شد. امام اصولاً از تعریف کردن دلخور‏‎ ‎‏می شوند.‏ ‎[14]‎

صدای تلویزیون را کاملاً خاموش کردند

‏یکبار من خدمت امام نشسته بودم، آقا سخنرانی خودشان را از تلویزیون گوش‏‎ ‎‏می کردند. خیلی از وقتها دیده بودم که سخنرانیهای خودشان را در روزنامه ها‏‎ ‎‏می خوانند. پس از اینکه سخنرانی امام تمام شد جمعیت بلند شدند و شروع کردند به‏‎ ‎‏شعار دادن. بار اول می گفتند «خدایا خدایا تا انقلاب مهدی خمینی را نگهدار» آقا هم‏‎ ‎‏گوش می کردند به تدریج شعار عوض شد و شعار دادند: «روح منی خمینی، بت شکنی‏‎ ‎‏خمینی» تا این شعار شروع شد آقا صدای تلویزیون را با کنترلی که در دست داشتند کم‏‎ ‎


برداشتهایی از سیره امام خمینی (س)ج. 3صفحه 232
‏کردند ولی هنوز جمعیت شعار می داد. مجدداً امام صدای تلویزیون  را کم کردند، باز‏‎ ‎‏مردم شعار می دادند، امام صدای تلویزیون را کاملاً بستند و این بار دیگر آنقدر صبر‏‎ ‎‏کردند تا صحنه جمعیت رفت و تصویر بعدی آمد، بعد امام صدای تلویزیون را زیاد‏‎ ‎‏کردند.‏ ‎[15]‎

چرا در منزل من مرا هتک می کنید؟ 

‏مسایلی که معمولاً در بیوت مراجع در نجف وجود داشت در بیت امام وجود‏‎ ‎‏نداشت. یکی از این مسایل اطرافی گری و حاشیه نشینی و بیت پروری بود. امام اجازه‏‎ ‎‏نمی داد کسی به عنوان اطرافی و حاشیه نشینی بیت ایشان بروز کند و در منزل ایشان‏‎ ‎‏عکس ایشان و وسایلی که جنبۀ تبلیغاتی برای هر مرجعی دارد توزیع و تکثیر بشود. یک‏‎ ‎‏روز ظهر که نماز را در منزل ایشان می خواندیم کسی آمد و تعدادی از عکس های امام‏‎ ‎‏را بین جمعیت نمازگزار تقسیم کرد. امام که متوجه مطلب شدند به شدت برافروخته شد‏‎ ‎‏و با قاطعیتی که توأم با ناراحتی و عصبانیت بود اعتراض کردند که: «چرا در منزل من‏‎ ‎‏مرا هتک می کنید من اجازه نمی دهم که اینجا اینطور مسایل وجود داشته باشد و برای‏‎ ‎‏من تبلیغ بشود».‏‎[16]‎

کتابها را به خانه من نیاورید 

‏کتاب «طهارت» امام چهار جلد بود. یکی از آنها «دماء ثلاثه» نام داشت. به‏‎ ‎‏ایشان عرض کردم: «آقا شما اجازه می دهید که ما این دماء ثلاثه را چاپ کنیم؟» امام‏‎ ‎‏فرمودند: «به من ربطی ندارد. می خواهید چاپ کنید، می خواهید چاپ نکنید. در هر‏‎ ‎‏صورت به من مربوط نیست.» عرض کردم: آقا! شما لطفاً پولی به من قرض بدهید. در‏‎ ‎‏آن موقع اوضاع مالی طلبه ها خیلی بد بود. فرمودند: «من پول این چنینی ندارم.» ‏

‏خلاصه هر چه اصرار کردم که لطفاً شما پولی برای این کار بدهید، فرمودند: «خیر».‏‎ ‎‏بالاخره رفتم و از اخوی ایشان، آیت الله پسندیده، پنج هزار تومان قرض کردم و کتاب‏‎ ‎


برداشتهایی از سیره امام خمینی (س)ج. 3صفحه 233
‏دماء ثلاثه را به شکل خیلی جالب چاپ کردم. پس از چاپ کتاب به امام گفتم: «من‏‎ ‎‏پنج هزار تومان از اخوی شما قرض کرده ام. لطف کنید و شما قرض مرا ادا کنید.»‏‎ ‎‏فرمودند: «نخیر، من پول اینچنینی ندارم.» هر چه گفتم که: «آقا! من اینجا خدمت خود‏‎ ‎‏شما هستم.» فرمودند: «نخیر من پول اینچنینی ندارم.» بالاخره با فروختن یک قالی و‏‎ ‎‏برخی چیزهای دیگر، کم کم قرضم را به آیت الله پسندیده دادم. پس از چاپ، کتاب را‏‎ ‎‏خدمت ایشان آوردم و گفتم: «آقا! حالا که من چاپ کردم و پولش را هم دادم، اجازه‏‎ ‎‏می دهید در خانۀ شما به آقایان بدهم؟» فرمودند: «نخیر! به خانۀ من نیاورید. نباید به‏‎ ‎‏خانۀ من بیاید»‏‎[17]‎‏.‏

بگویید نوار را پخش نکند 

‏بعد از اخراج ایرانیها توسط رژیم بعث از عراق در ایران آقای فلسفی سخنرانی‏‎ ‎‏مفصلی کرد که مضمون آن این بود که «حکومت عراق باید بداند که بر سر نیزه می شود‏‎ ‎‏تکیه داد اما روی سرنیزه نمی شود نشست.» این سخنرانی حملۀ خیلی شدیدی علیه‏‎ ‎‏دستگاه بعثی عراق بود. بعد از چند ماه مرحوم چهل ستونی از  دنیا رفت در آن روزها‏‎ ‎‏یکی از نمایندگان در مجلس سنا مزخرفاتی گفته بود. آقای فلسفی در چهلم مرحوم‏‎ ‎‏چهل ستونی منبر رفت و تجلیل بسیار خوبی از امام کرد و این نوار به نجف رسید و‏‎ ‎‏مرحوم حاج آقا مصطفی نوار را به بنده داد که تکثیر کنم. ما هم برای اینکه طلبه ها نوار‏‎ ‎‏را گوش کنند یک شب قرار گذاشتیم بعد از نماز مغرب و عشاء در مدرسه بروجردی که‏‎ ‎‏امام در آن نماز می خواندند، این نوار را پخش کنیم. نوار را پخش کردیم. تعدادی از‏‎ ‎‏طلاب گفتند ما نشنیده ایم یک برنامه بگذارید که ما هم بشنویم. لذا تصمیم گرفتیم نوار‏‎ ‎‏را مجدداً پخش کنیم. ما نمی دانستیم امام سه روز قبل به آقای حاج شیخ عبدالعلی‏‎ ‎‏قرهی فرموده بودند که به فلانی بگویید نوار را پخش نکند و ایشان فراموش کرده بود به‏‎ ‎‏من بگوید. آن شبی که قرار بود ما نوار را بعد از نماز پخش بکنیم آقای قرهی به من‏‎ ‎‏گفتند امام فرموده اند: «نوار را پخش نکنید».‏‎[18]‎


برداشتهایی از سیره امام خمینی (س)ج. 3صفحه 234
کلمه الاعلی را حذف کنید 

‏چندتن از علمای رشت به مناسبت رحلت مرحوم آیت الله حکیم تلگراف تسلیتی‏‎ ‎‏توسط اینجانب برای امام با رمز حاج آقا مخابره نموده بودند. تلگراف را خدمت ایشان‏‎ ‎‏تقدیم نمودم و به دستور امام قرار شد جواب تلگراف را تهیه کنم و پس از ارایه مخابره‏‎ ‎‏نمایم. تلگراف جوابیه را که با جمله ‏و لقد شکر المرجع الدینی الاعلی‏ تدوین نموده‏‎ ‎‏بودم به آقای شیخ عبدالعلی قرهی تسلیم نمودم که به رؤیت امام برساند. فردای آن روز‏‎ ‎‏آقای قرهی مرا دید و اظهار داشت آقا فرموده اند: «کلمۀ الاعلی را حذف کنید».‏‎[19]‎

باید این القاب برداشته شود 

‏وقتی کتاب «تحریر الوسیله» در نجف اشرف چاپ شد مطابق رسوم نجف پشت‏‎ ‎‏جلد آن القابی از قبیل آیت الله العظمی و زعیم الحوزات العلمیه و از این قبیل عبارات‏‎ ‎‏نوشته شد، این چیز تازه ای نبود و کسی هم تقصیری نداشت و همان طور که برای سایر‏‎ ‎‏مراجع عمل می شد، چاپخانه و متصدیان چاپ عمل کرده بودند. وقتی امام متوجه‏‎ ‎‏مطلب شدند با کمال قاطعیت از توزیع آن منع کردند و فرمودند: باید این القاب‏‎ ‎‏برداشته شود، تا بالاخره دست اندرکاران مجبور شدند که چیزی روی این القاب بزنند که‏‎ ‎‏هیچ خوانده نشود.‏ ‎[20]‎

چون شعر گفته نمی دهم 

‏اوایل نهضت که قضیه انجمنهای ایالتی و ولایتی پیش آمد و روزنامه ها پیرامون آن‏‎ ‎‏مطالبی نوشتند، بر اثر ایستادگی و افشاگریهای امام پس از چندی نوشتند که این قانون‏‎ ‎‏لغو شده و حرف خودشان را پس گرفتند. یکی از رفقای اهل علم که آدم بافضلی است‏‎ ‎‏در این رابطه برای امام اشعاری سروده بود. یک روز بعد از ظهر ایستاد و اشعارش را‏‎ ‎‏خواند. بعضی از رفقا گفتند ایشان را خدمت امام بفرستید تا برایش پول بگیریم. من‏‎ ‎‏پیشقدم شدم و خدمت امام رفتم و مطلب را عرض کردم. فرمودند: «چون برای من شعر‏‎ ‎


برداشتهایی از سیره امام خمینی (س)ج. 3صفحه 235
‏گفته است نمی دهم.» من هر چه اصرار کردم نتوانستم حتی یک ریال برای آن آقا از امام‏‎ ‎‏پول بگیرم.‏ ‎[21]‎

چهره شان درهم کشیده شد

‏به محضر امام معروض داشتم که همه تا قبل از جمعه خونین مکه از اینکه‏‎ ‎‏حضرتعالی آیۀ ‏«و من یخرج من بیته مهاجراً الی الله و رسوله ثم یدرکه الموت فقد وقع‎ ‎اجره علی الله»‏ را در آغاز پیام حج امسال انتخاب کرده بودید، متعجب و شگفت زده‏‎ ‎‏بودند؛ آنگاه که حادثه اتفاق افتاد به نکته قضیه پی بردیم و در عین حال، تعجب و‏‎ ‎‏شگفت زدگی همه دو چندان شد. ‏

‏تا قبل از این فراز از عرایضم، امام با سؤالها و با نگاه و استماعشان زبانم را در‏‎ ‎‏بیان ماوقع گویا می کردند و استقبالشان گویای این بود که در جستجوی اخبار جدید و‏‎ ‎‏اطلاع از مشاهده ها بودند. اما وقتی از آیه و پیام گفتم و خواستم در لفافه و کنایه از‏‎ ‎‏کرامت حضرتش حرفی به میان آورم، چشمهایشان را پایین انداختند و چهره شان درهم‏‎ ‎‏کشیده شد! انگار که این مقوله نه تازه است و نه گفتنی. گویی که نخواستند حتی با‏‎ ‎‏نگاه و در نگاهشان، چیزی را در این زمینه افشا کنند.‏‎[22]‎

برای من شعار ندهند 

‏امام در یکی از ملاقاتهای عمومی قبل از آمدن به حسینیه به من فرمودند: «به اینها‏‎ ‎‏بگویید برای من شعار ندهند».‏‎[23]‎

میل ندارم عکس من باشد 

‏شنیده ام وقتی آقای محمد هاشمی به عنوان مدیر عامل صدا و سیما خدمت امام‏‎ ‎‏رسیده اند و امام به ایشان فرموده اند که میل ندارند هر وقت تلویزیون خبری دارد اول‏‎ ‎


برداشتهایی از سیره امام خمینی (س)ج. 3صفحه 236
‏عکس و خبر ایشان باشد؛ به امام عرض کرده اند که مردم علاقه دارند شما را ببینند و‏‎ ‎‏مرتب از تلویزیون خبر شما را بشنوند. امام فرموده اند: «ما از طریق صدا و سیما و از‏‎ ‎‏طریق رادیو تلویزیون با مردم آشنا نشدیم ما آشنایی مان با مردم قبل از این مسایل بوده‏‎ ‎‏که صدا و سیما در اختیار ما قرار بگیرد. بنابراین ارتباط مردم با ما و ارتباط ما با مردم به‏‎ ‎‏این مسایل کاری ندارد».‏‎[24]‎

اینقدر مرا مطرح نکنید 

‏امام در رابطه با مسایل شخصی خودشان اصلاً کاری به روزنامه ها نداشتند،‏‎ ‎‏ می گفتند: «این قدر مرا مطرح نکنید». ارتباطی که امام با روزنامه ها داشتند مربوط به‏‎ ‎‏مسایل ارشادی و هدایتی در مسایل مملکت بود و این واقعاً برای ما اهمیت داشت که‏‎ ‎‏ایشان هیچ گونه ارتباط مربوط به خودشان را با روزنامه ها نداشتند. با آنکه روزنامه ها‏‎ ‎‏منتظر کمترین اشارتی از ایشان بودند ولی حتی یکبار و به اندازۀ سرسوزنی این احساس‏‎ ‎‏نمی شد که امام دلشان می خواهد برای ایشان کاری در روزنامه ها بشود؛ امام خیلی‏‎ ‎‏علاقه مند بودند که روزنامه ها مطالب مردم را منتشر کنند.‏ ‎[25]‎

برای خود سهمی قایل نبودند 

‏زهد و تقوی و پاکدامنی امام از ابتدای دوران طلبگی تا به امروز زبانزد خاص و‏‎ ‎‏عام و دوست و دشمن بوده است. امام با اینکه در تمام دوران زندگی همه عبادات چه‏‎ ‎‏واجب و چه مستحب را انجام می دهند و از مکروهات دوری می کنند با این حال‏‎ ‎‏هیچ وقت و حتی برای یک مورد هم کسی ندیده و نشنیده که ایشان از خود تعریف کرده‏‎ ‎‏باشند و یا حتی از سختیهایی که در راه خدا تحمل کرده سخنی بگویند و یا حالتهای‏‎ ‎‏مقدس مآبانه و تظاهر به تقوا به خود بگیرند، به همین جهت در زندگی سیاسی و‏‎ ‎‏اجتماعی امام روح اخلاص و دوری از تعریف و تمجید و خودستایی کاملاً روشن و‏‎ ‎‏آشکار است. ما در دوران انقلاب و مبارزات حتی یکبار هم ندیده و نشنیده ایم که مثلاً‏‎ ‎


برداشتهایی از سیره امام خمینی (س)ج. 3صفحه 237
‏در نامه و یا پیام و مصاحبه ای نقش رهبری خود را مهم جلوه داده باشند و یا ذره ای در‏‎ ‎‏انقلاب اسلامی برای خود سهم قایل شوند.‏ ‎[26]‎

اسلام به من بستگی ندارد 

‏روزی یکی از دوستان و شاگردان امام به بنده پیشنهاد کرد خدمت ایشان بروم بلکه‏‎ ‎‏موافقتشان را برای چاپ رساله بدست آورم. اول صبح بود که وارد بیرونی امام شدیم.‏‎ ‎‏امام روی زیلویی نشسته بودند. دوست بنده مطالبی راجع به اینکه جامعه امروز‏‎ ‎‏به وجود شما نیازمند است بیان می کردند. ایشان از کثرت و علاقه و اعتقاد جمله ای‏‎ ‎‏گفتند که شاید در آن غلوّ بود. به یاد دارم که رنگ مبارک امام یک مرتبه سرخ شد.‏‎ ‎‏فرمودند: «خیر، اینطور نیست که اسلام بستگی به من داشته باشد».‏‎[27]‎

خیلی تواضع نشان دادند 

‏مجلس خبرگان در رابطه با اصل 111 هیأتی را از میان خود انتخاب کرده بود که‏‎ ‎‏به خدمت امام شرفیاب شوند. بنده هم در جمع این هیأت بودم. اعضای هیأت خدمت‏‎ ‎‏امام رسیده عرضه داشتند ما در خدمت شما هستیم که هر جور بفرمایید عمل کنیم؛ ولی‏‎ ‎‏امام در برابر ما آنچنان تواضع نشان دادند که حرف تمامی اعضا پس از جلسه متفقاً در‏‎ ‎‏مورد این تواضع و بزرگواری امام بود که حقیقتاً برای همه ما اعجاب انگیز بود.‏ ‎[28]‎

هم نشین طلاب بودند

‏سال 1333 شمسی که در منزل حضرت آیت الله العظمی بروجردی در ایام فاطمیه‏‎ ‎‏مجلس عزا اقامه می شد امام را می دیدم که در میان طلاب متوسط کمی دورتر از مرحوم‏‎ ‎‏بروجردی بسیار فروتن و مؤدب جلوس می فرمودند. در این مجلس مرحوم تربتی منبر‏‎ ‎‏می رفت. در طول این مدّتی که به مجلس می رفتیم می دیدیم از آغاز تا پایان مجلس‏‎ ‎


برداشتهایی از سیره امام خمینی (س)ج. 3صفحه 238
‏امام دو زانو و بسیار مؤدّب نشسته بودند و به روضه گوش می دادند. و این برای من‏‎ ‎‏عجیب می نمود که چرا ایشان نزدیک مرحوم بروجردی جلوس نمی فرمودند و همچون‏‎ ‎‏یک مستمع عادی در میان طلاب جوان با آن همه حرمت و قداستی که در حوزه داشتند‏‎ ‎‏متواضعانه با طلاب گمنام همنشین بودند.‏ ‎[29]‎

آقا، سلام!

‏امام از حالتهایی که برای ایشان تعین درست می کرد بی اندازه متنفّر بودند و جلوی‏‎ ‎‏آنها را هم می گرفتند. در مسیر حرکت ایشان در کوچه ارک یک مغازۀ بقالی بود که‏‎ ‎‏صاحب آن فردی بود به نام حاج غلام. یک مرتبه این آقا روبروی مغازه اش زیر سایۀ‏‎ ‎‏دیوار روی حلب روغن نباتی نشسته بود. پاها را روی هم گذاشته بود و زنجیری را هم به‏‎ ‎‏دستش گرفته بود و می چرخاند. وقتی امام به حاج غلام رسیدند سلام کردند. او امام را‏‎ ‎‏نشناخت و در همان حال که پاهایش روی هم بود و زنجیر را در دستش می چرخاند‏‎ ‎‏گفت: «آقا سلام، حال شما خوب است!»‏ ‎[30]‎

پاسخ سلام همه را می دادند

‏علی رغم آن حالت پرخاش و ستیزی که امام با دستگاه حکومتی وقت داشتند و با‏‎ ‎‏وجود درگیریها و مشکلات روزمره، هرگز به یاد ندارم که سلام یکی از بچه ها بدون‏‎ ‎‏جواب مانده باشد. امام به صورت تک تک بچه ها نظر می انداختند و در حالی که‏‎ ‎‏تبسمی بر لبانشان بود، پاسخ سلام همگی را می دادند.‏ ‎[31]‎

نگاه می کردند 

‏هر موقع کسی به امام سلام می کرد نگاه می کردند که ببینند چه کسی سلام می دهد‏‎ ‎‏و سپس جواب سلام او را می دادند.‏ ‎[32]‎


برداشتهایی از سیره امام خمینی (س)ج. 3صفحه 239
حتی به بچه ها سلام می کردند 

‏امام همیشه در سلام مقدم بر دیگران بودند و همواره وقتی وارد بر افراد می شدند‏‎ ‎‏قبل از اینکه آنان سلام کنند ایشان سلام می کردند. امام با آن عظمت که تمام قدرتها از‏‎ ‎‏شنیدن نامشان به وحشت می افتادند آنقدر رئوف و مهربان بودند که حتی اگر مواجه با‏‎ ‎‏بچه ها می شدند به آنها سلام می کردند.‏ ‎[33]‎

سعی می کردند زودتر سلام کنند

‏من هر وقت وارد اتاق امام می شدم به ایشان سلام می کردم ولی امام سعی‏‎ ‎‏می کردند زودتر به من سلام کنند و من هم جواب می دادم.‏ ‎[34]‎

حتی یکبار نتوانستم 

‏آنچه هیچ گاه از خاطر هیچ کدام از شاگردان امام، بلکه معاشرین با ایشان نخواهد‏‎ ‎‏رفت، تواضع بسیار و روحیه شاگردپروری امام است. من، علاوه بر اینکه شاگردشان‏‎ ‎‏بودم، مجذوب شخصیت ایشان نیز بودم و به امام علاقۀ کامل داشتم. در تمام مدتی که‏‎ ‎‏در خدمت امام بودم به لحاظ اینکه همواره در گفتن سلام سبقت می جستند، نتوانستم‏‎ ‎‏یکبار در گفتن سلام بر ایشان سبقت بجویم.‏ ‎[35]‎

غافلگیر می شدیم

‏اگر امام در مکانی وارد می شدند خیلی مشکل بود که بتوان به ایشان سلام کرد.‏‎ ‎‏بارها اتفاق می افتاد که ما زودتر به اطاق کار ایشان رفته و چشم به در منتظر و آماده‏‎ ‎‏ورود امام بودیم، حتی سینه ها برای سلام کردن صاف شده بود ولی باز هم غافلگیر‏‎ ‎‏می شدیم زیرا متوجه می شدیم که یا ایشان ابتدا وارد می شدند و سپس سلام می کردند و‏‎ ‎‏یا آنکه اول سلام می کردند و آنگاه وارد اتاق می شدند.‏ ‎[36]‎


برداشتهایی از سیره امام خمینی (س)ج. 3صفحه 240
به من مجال سلام ندادند 

‏یک شب که به حرم حضرت علی(ع) مشرف شده بودم مشغول نماز بودم که‏‎ ‎‏متوجه شدم امام تشریف آوردند و در کنار من در جایی که خالی بود نشستند. پس از‏‎ ‎‏نماز متوجه شدم که ایشان مشغول دعا هستند. گفتم ادب ایجاب می کند که دعای آقا‏‎ ‎‏که تمام شد خدمتشان سلام عرض کنم. اما امام به من مجال ندادند چون تا سلام نمازم‏‎ ‎‏را دادم فوراً رو به من کردند و با گرمی خاصی سلام کردند، و من شرمنده شدم.‏ ‎[37]‎

احساس کردم کسی سلام کرد 

‏یک روز از کوچه ای که بین مسجد مرحوم شیخ انصاری و منزل امام بود در حالی‏‎ ‎‏که سرم پایین بود عبور می کردم که احساس کردم کسی به من سلام کرد، وقتی سرم را‏‎ ‎‏بالا کردم چشمم به سیمای مبارک امام افتاد. در یک لحظه فشار عجیبی در خودم‏‎ ‎‏احساس کردم. انگار زبانم بند آمده بود. آخر او امام، مرجع تقلید و مراد من بود و من‏‎ ‎‏ناچیز یک بچه طلبه هفده ساله بیشتر نبودم.‏ ‎[38]‎

اهل منزل هم کمتر می توانستند 

‏امام هر گاه به مجلسی وارد می شدند به همگان سلام می کردند. و حتی اهل منزل‏‎ ‎‏ایشان نیز کمتر می توانستند در این کار از امام پیشی بگیرند.‏ ‎[39]‎

ابتدا به سلام می کردند 

‏از خصوصیات بارز امام در زمانی که در مدرسه دارالشفا حجره طلبگی داشتند و‏‎ ‎‏حجرۀ من کنار حجره ایشان بود این بود که تواضع خاصی داشتند که همیشه ابتدا به‏‎ ‎‏سلام می کردند.‏ ‎[40]‎


برداشتهایی از سیره امام خمینی (س)ج. 3صفحه 241
قبل از اراده من سلام می کردند 

‏برخورد امام با محصلین و طلاب طوری بود که مثل دو طلبه مساوی برخورد‏‎ ‎‏می کردند. نشد که من ایشان را زیارت کنم و ایشان مقدم بر سلام نباشند. گاهی اوقات‏‎ ‎‏که فاصله من با ایشان ده پانزده متر بود و احتمال می دادم اگر سلام بکنم امام‏‎ ‎‏نمی شنوند تا می خواستم قدری فاصله کمتر بشود تا به ایشان سلام کنم امام قبل از‏‎ ‎‏اینکه اراده عرض سلام کنم سلام می کردند.‏‎[41]‎

دو سطل آب روی من ریختند 

‏فرزند چهارمین شهید محراب حضرت آیت الله اشرفی اصفهانی نقل می کرد وقتی‏‎ ‎‏پانزده ساله بودم روزی برای استحمام به گرمابه ای در قم رفتم. در بدو ورود مشاهده‏‎ ‎‏کردم که یکی از آقایان که سر خود را صابون زده و روی چشمانش نیز از کف صابون‏‎ ‎‏پوشیده شده بود با دست به دنبال ظرف آب می گردد. بلافاصله ظرفی را که نزدیکم بود‏‎ ‎‏برداشته و از خزینه پر آب ساختم و دو بار روی سر او ریختم. آن مرد نورانی نگاه‏‎ ‎‏تشکر آمیزی به من انداخت و پرسید آیا شما هم سر خود را شسته اید؟ عرض کردم خیر، ‏‎ ‎‏تازه به حمام آمده ام. بالاخره به گوشه ای رفته و سر و صورت خود را صابون زدم. قبل از‏‎ ‎‏اینکه به سر خود آب بریزم ناگهان دو ظرف آب روی سرم ریخته شد. چشم خود را باز‏‎ ‎‏کردم، دیدم آن مرد بزرگ به تلافی خدمت من با کمال بزرگواری محبت کرده است. این‏‎ ‎‏موضوع را به پدرم گفتم. لیکن چون او را نمی شناختم نمی توانستم نام او را معرفی کنم.‏‎ ‎‏بعد از مدتی که با پدرم در یکی از اعیاد مذهبی به منزل علما می رفتیم ناگهان چشمم به‏‎ ‎‏ایشان افتاد، او را به پدرم نشان دادم. پدرم فرمود: «عجب، ایشان حاج آقا روح الله‏‎ ‎‏خمینی است».‏‎[42]‎

دست او را بوسیدم 

‏امام پس از درگذشت آیت الله حائری، به درس هیچ کس نرفتند و به تدریس‏‎ ‎


برداشتهایی از سیره امام خمینی (س)ج. 3صفحه 242
‏اشتغال جستند. برای تکمیل مراتب فقه و اصول، با فضلای بزرگ حوزه بحث مشترکی‏‎ ‎‏داشتند و سالها در بحث مشترکی که به وسیلۀ مرحوم آیت الله صدر و آیت الله زنجانی‏‎ ‎‏منعقد بود، شرکت کرده و می فرمودند: «روزی از مباحثه، نوعی تندی میان من و مرحوم‏‎ ‎‏آیت الله زنجانی رخ داد من به خاطر کبر سن و عظمت مرحوم زنجانی، دست او را‏‎ ‎‏بوسیدم».‏‎[43]‎

شرمنده مردم هستم 

‏در مسیر مهاجرت از عراق و امتناع کویت از پذیرش امام یک شب دیگر امام در‏‎ ‎‏بغداد ماندند، چون بنا بود فردا صبح (روز جمعه، ساعت 9) به پاریس پرواز کنند. آن‏‎ ‎‏روز (پنجشنبه) در خدمت امام نشسته بودیم. همه ناراحت و نگران اوضاع  و حوادث‏‎ ‎‏بودیم؛ ولی امام خیلی آرام و مصمم بودند، کانّ هیچ خبری نشده است و تازه ما را هم‏‎ ‎‏دلداری می دادند. از تهران هم گزارش دادند که مردم خیلی ناراحت شده اند و‏‎ ‎‏تظاهرات و راهپیماییهای زیادی انجام پذیرفته و همه نگران اوضاعند. ‏

‏این جمله از امام یادم نرفته است که در آن حالت گرفتاری و تحیر که برای همۀ ما‏‎ ‎‏پیش آمده بود و اصلاً آینده معلوم نبود، چنین فرمودند: «من شرمنده و مدیون مردم‏‎ ‎‏هستم. من در مقابل این مردم احساس حقارت می کنم، آنها برای ما خود را به زحمت‏‎ ‎‏می اندازند و ما با کمال راحتی در اینجا نشسته ایم.» راستی چقدر عجیب بود. کسی در‏‎ ‎‏آن حال، آواره از وطن، از این طرف و آن طرف بی آنکه تکلیفش مشخص شود، رانده‏‎ ‎‏می شد، از مرز به فرودگاه، از بصره به بغداد و از بغداد هم معلوم نیست به کجا. تا چه‏‎ ‎‏حوادثی برای او رخ دهد، با این حال خود را در کمال راحتی می پندارد و نگران است‏‎ ‎‏که مردم اینقدر خود را برای خاطر او به زحمت می اندازند.‏ ‎[44]‎

مرا ببخشید 

‏شبی که صبح فردای آن روز قرار بود امام به ایران بیایند که نشد و موکول به روز‏‎ ‎


برداشتهایی از سیره امام خمینی (س)ج. 3صفحه 243
‏بعد شد، مردم نوفل لوشاتو با دسته گلهای فراوانی، حتی زنهای مسیحی که به حجاب‏‎ ‎‏اعتقاد ندارند روسری به سر بسته بودند و خدمت امام آمده بودند. آن شب مردم مسیحی‏‎ ‎‏نزد امام حالت عجیبی داشتند، همه گریه می کردند. رهبر کبیر انقلاب اسلامی با‏‎ ‎‏صحبت خیلی کوتاهی از همسایه هایشان عذرخواهی کردند و فرمودند: «مرا ببخشید.‏‎ ‎‏من در این مدت که اینجا بودم باعث دردسر برای شما شدم.» پس از ترجمه صحبتهای‏‎ ‎‏امام، اهالی نوفل لوشاتو به شدت  گریه می کردند.‏ ‎[45]‎

اسباب زحمت شدم 

‏شبی که قرار بود امام به مدرسه رفاه تشریف ببرند به لحاظ ازدحام بیش از حد‏‎ ‎‏جمعیت در منزل یکی از اقوامشان رفته بودند ساعت حدود ده شب که امام را از در‏‎ ‎‏پایین مدرسه رفاه وارد مدرسه کردند، بچه ها یک دفعه بهت زده امام را در مقابل خودشان‏‎ ‎‏دیدند. ایشان مقداری برای بچه ها صحبت کردند و در اطاق خودشان قرار گرفتند. از‏‎ ‎‏آن زمان من در مدرسه علوی در خدمت امام بودم و گهگاهی افتخار این را داشتم که‏‎ ‎‏اطراف اطاق ایشان را کنترل بکنم و یکی از بهترین ساعات عمر من نیمه شبی بود که‏‎ ‎‏امام برای وضو گرفتن و برای فریضۀ صبح آماده می شدند. در اطاق حضرت امام باز‏‎ ‎‏شد، و من که خودم از خانواده روحانی و بزرگ شده در بیت روحانیت هستم هرگز هیچ‏‎ ‎‏روحانیی را آنقدر منظم ندیدم که نیمه شب، عمامه به سر و محاسن شانه کرده، آستینها‏‎ ‎‏را بالا زده برای وضو بیایند بیرون. من ناگهان ایشان را که دیدم شوکه شدم و سلام کردم‏‎ ‎‏امام دعا نموده و فرمودند: «من اسباب زحمت شدم» و من گفتم شما برای سی و شش‏‎ ‎‏میلیون رحمت هستید. ایشان دعا کردند و آن دعا همیشه در گوش من طنین انداز‏‎ ‎‏است.‏ ‎[46]‎

احساس حقارت می کنم 

‏روزی خدمت امام بودم. ایشان گفتند: «نمی دانم چگونه ارزش این ملت را‏‎ ‎

برداشتهایی از سیره امام خمینی (س)ج. 3صفحه 244
‎ ‎‏بشناسیم و بیان کنیم. من وقتی این جوانان را می بینم، در مقابل آنان احساس حقارت‏‎ ‎‏می کنم».‏‎[47]‎

مدتی را مهمان شما هستیم

‏وقتی امام برای اولین بار به جماران تشریف آوردند مردم وسط خیابان را گل آذین و‏‎ ‎‏آب پاشی کرده بودند. همچنین چند رأس گوسفند قربانی و اسپند دود کردند. امام وارد‏‎ ‎‏خیابان شهید حسنی کیا شدند. مردم به امام خوش آمد می گفتند تا اینکه به در حسینیه‏‎ ‎‏رسیدیم. از ماشین پیاده شدند. هیچ وقت آن لحظه را فراموش نمی کنم. آن صلابت و آن‏‎ ‎‏وقاری که در وجود امام بود. ایشان ایستادند و به اطرافیان خود گفتند که مردم را در‏‎ ‎‏حسینیه جمع کنید. آن وقت صدا و سیما نبود که آن صحنۀ تاریخی را ضبط کند. آقا‏‎ ‎‏برای اهالی جماران سخنرانی کردند و در ضمن گفتند ما مدتی را در اینجا مهمان شما‏‎ ‎‏هستیم.‏ ‎[48]‎

عذر می خواهم 

‏امام حتی در برخورد با شاگردان و کسانی که از نظر موقعیت علمی و اجتماعی‏‎ ‎‏بسیار پایین بودند تواضع داشتند. حدود هشت سال قبل، فصل تابستان در آذربایجان‏‎ ‎‏بودم. امام راجع به یک مطلب مهمی که مربوط به آذربایجان بود بنده را احضار‏‎ ‎‏فرمودند. پیش از شروع مطلب خطاب به بنده فرمودند: «از اینکه به شما زحمت دادم‏‎ ‎‏این جا آمدید عذر می خواهم.» این فرمایش آنقدر در وجوه بنده اثر گذاشت که گریه ام‏‎ ‎‏گرفت.‏ ‎[49]‎

چه خوب بود نصحیت می کردید 

‏کودکان روستای معدن فیروزۀ نیشابور که در کلاس پنجم ابتدایی تحصیل می کنند‏‎ ‎


برداشتهایی از سیره امام خمینی (س)ج. 3صفحه 245
‏طی نامه ای به امام نوشته بودند: «ما می خواستیم همانطور که در کتاب تعلیمات دینی و‏‎ ‎‏اخلاق کلاس پنجم بود نامه ای به شما بنویسیم و مانند امام محمدتقی(ع) که فرماندار‏‎ ‎‏سیستان را نصیحت کرده بود شما را نصیحت کنیم، اما متوجه شدیم که این کار اشتباه‏‎ ‎‏بزرگی است و گناه دارد چون شما خود شخصی بزرگ و با تقوی و پرهیزگارید و در‏‎ ‎‏برابر قدرتهای شرق و غرب ایستادگی نموده اید و با قدرتهای شیطانی در حال مبارزه‏‎ ‎‏هستید، در حالی که ما کودکانی هستیم که شاید حتی دست چپ و راستمان را از‏‎ ‎‏یکدیگر تشخیص ندهیم پس چگونه خود را راضی کنیم که شما را نصیحت کنیم؟ ...».‏

‏امام در پاسخ آنها چنین نوشتند: بسم الله الرحمن الرحیم فرزندان عزیز خوبم چه‏‎ ‎‏خوب بود که نصیحتی را که در نظر داشتید، می نوشتید. ما همه محتاج به نصیحت‏‎ ‎‏هستیم و نصیحت شما عزیزان بی غرضانه و از روی صفای قلب است ...‏ ‎[50]‎

کاش من رابطه داشتم 

‏دختری برای امام نوشته بود «امام چون تو خدا را دوست داری ترا دوست دارم.‏‎ ‎‏اماما چون تو با خدا رابطه داری ما هم با تو رابطه داریم» امام اینها را می خواندند و‏‎ ‎‏گریه می کردند نه اینکه بگویند خوب شد که من با خدا رابطه دارم بلکه می فرمودند:‏‎ ‎‏«ای کاش من رابطه داشتم تا این نوشته راست باشد».‏‎[51]‎

من یک طلبه بیشتر نیستم 

‏در همان روز اول ورود امام به کرج، حجةالاسلام حاج شیخ حسین لنکرانی به‏‎ ‎‏دیدارشان آمد. در هنگام شرفیابی او گفت: «من لایق نیستم دست شما را ببوسم، اجازه‏‎ ‎‏بفرمایید پای شما را ببوسم ...» و باز گلایه خود را عنوان کرد که: «بی خبر آمده اید و‏‎ ‎‏بدون استقبال و ما به این روش اعتراض داریم.» امام به او فرمودند: «من یک طلبه‏‎ ‎‏بیشتر نیستم و شایستۀ این مطالب شما نمی باشم».‏‎[52]‎


برداشتهایی از سیره امام خمینی (س)ج. 3صفحه 246
می دیدیم در صف نانوایی ایستاده اند 

‏امام منزلی در یخچال قاضی قم خریده بودند که تقریباً  در حدود سیصد متر زمین‏‎ ‎‏و چند اتاق داشت. ایشان خانه یا ملکی در خمین داشتند که آن را فروختند و این خانه‏‎ ‎‏را به قیمت سیزده هزار تومان خریدند. تقریباً سالهای 25 ـ 1324 یعنی همان زمان که‏‎ ‎‏آقای بروجردی به قم آمده بودند. امام در آن خانه زندگی می کردند و گهگاه می دیدیم که‏‎ ‎‏با آن مقام و موقعیتشان در صف نانوایی ایستاده اند و نان می گیرند. ایشان کارهای منزل‏‎ ‎‏را هم خودشان انجام می دادند.‏ ‎[53]‎

پس از انقلاب همان رفتار قبلی را داشتند 

‏تواضعی که در امام پس از انقلاب، در طرز برخورد، گفتار و طرز گوش دادن‏‎ ‎‏ایشان به حرفهای دیگران دیده می شد همان توجه و طرز برخورد و گفتاری بود که قبل از‏‎ ‎‏انقلاب و قبل از رسیدن به مقام مرجعیت داشتند.‏ ‎[54]‎

تمیز می کرد و می شست 

‏یک روز آقای قرائتی به من می گفت در نوفل لوشاتو در خدمت امام بودیم اول‏‎ ‎‏صبح که برای تجدید وضو بلند شدیم آنجا دو سه تا دستشویی بود. به یکی از آنها که‏‎ ‎‏وارد شدم دیدم خیلی کثیف است رغبت نکردم و صبر کردم که به دستشویی دومی بروم‏‎ ‎‏در این فاصله متوجه شدم آقایی که عرقچین به سر داشت از کنارم رد شد و به همان‏‎ ‎‏دستشویی وارد شد که من نرفته بودم. بعد متوجه شدم خود امام بود که در توالت را باز‏‎ ‎‏کرده و آستین قبا و دامن آن را بالا زده بود و آنجا را با شیلنگ تمیز می کرد و می شست.‏ ‎[55]‎

مگر من چه کاره ام؟ 

‏بارها شده از طرف دشمنان خارجی و داخلی تبلیغات گسترده ای راه افتاده که مثلاً‏‎ ‎‏امام بیمار است و بعضیها از امام درخواست می کنند که در اینگونه  مواقع شما دیداری‏‎ ‎


برداشتهایی از سیره امام خمینی (س)ج. 3صفحه 247
‏داشته باشید و یا پیامی بفرستید تا مردم و یا رزمندگان اسلام در جبهه ها تضعیف نشوند‏‎ ‎‏ولی امام فرموده اند: «مگر مردم برای من می جنگند که تضعیف بشوند، آنها به خاطر‏‎ ‎‏خدا و اسلام مبارزه می کنند و هرگز سست نمی شوند. من چه کاره ام که با رفتن من‏‎ ‎‏اسلام و انقلاب نابود شود.‏‎[56]‎

بندۀ خدا

‏در مدرسۀ رفاه، امام در اتاقی خلوت کرده بودند. من نمی دانستم ایشان در کدام‏‎ ‎‏اتاق تشریف دارند. در یکی از اتاقها را زدم و گفتم: چه کسی در این اتاق است؟‏‎ ‎‏شنیدم که از پشت در صدا آمد: بندۀ خدا. من متوجه شدم امام عزیز است ولی ابهت و‏‎ ‎‏جلال امام به من اجازه نمی داد تا وارد اتاق شوم و عرض ادب کنم.‏ ‎[57]‎

همۀ اعتبارات را به دور ریختند 

‏در نجف اشرف، سطوح مختلف علمی باید حدود و ثغور خودشان را حفظ‏‎ ‎‏می کردند. مثلاً یک طلبه نمی توانست در حد یک فاضل، یک فاضل در حد یک مجتهد‏‎ ‎‏و یا یک مجتهد در حد یک مرجع تقلید حشر و نشر داشته باشد. هر کدام از این افراد‏‎ ‎‏باید حد خودشان را رعایت می کردند.  و از نظر عرف در شأن یک مرجع تقلید نبود که به‏‎ ‎‏قصد بازدید به خانۀ یک طلبۀ فقیر برود. رسم بر این بود که همه در برابر مراجع و‏‎ ‎‏مجتهدان سر تعظیم فرود بیاورند و به عنوان یک وظیفه به دیدن آنها بروند. ولی وقتی امام‏‎ ‎‏به نجف اشرف رفتند، به تک تک مدارس حوزۀ علمیه نجف سر می زدند و طلبه ها را مورد‏‎ ‎‏تفقد قرار می دادند. به جرأت می توان گفت در طول تاریخ تشیع مرجع تقلیدی نبود که‏‎ ‎‏در زمان مرجعیتش به مدارس حوزۀ علمیه نجف رفته و با طلبه های مبتدی صحبت کرده‏‎ ‎‏و وضع زندگی آنها را مورد بررسی قرار داده باشد. اما این امام بودند که تمام اعتبارات را‏‎ ‎‏به دور ریختند و یک سنت حسنۀ اسلامی را در نجف اشرف پایه گذاری کردند.‏ ‎[58]‎


برداشتهایی از سیره امام خمینی (س)ج. 3صفحه 248
شدیداً اظهار محبت می کردند 

‏در سال 1348 یکی از علمای تهران به نام مرحوم آیت الله جابلقی، که از شاگردان‏‎ ‎‏مرحوم آیت الله حائری یزدی در قم بود، به نجف آمد  و به منزل من وارد شد. خدمت‏‎ ‎‏مرحوم  حاج آقا مصطفی عرض کردم که ایشان به منزل من وارد شده اند. شب بعد مرحوم‏‎ ‎‏حاج آقا مصطفی به من پیغام داد که امام می خواهند  به منزل شما بیایند و دیداری با‏‎ ‎‏آقای جابلقی داشته باشند که برای من خیلی عجیب بود و بلافاصله به آقای جابلقی‏‎ ‎‏خبر دادم. اطاق 4×3 کوچکی در منزل بود که آن را به ایشان داده بودم. امام پس از نماز‏‎ ‎‏مغرب و عشاء که در مدرسه آیت الله بروجردی می خواندند به منزل ما تشریف آوردند و‏‎ ‎‏در آن اطاق محقر در کنار آقای جابلقی نشستند و شدیداً نسبت به این روحانی عارف‏‎ ‎‏اظهار محبت کردند، به نحوی که من پس از بازگشت امام یک حالت معنوی عجیبی را‏‎ ‎‏در مرحوم جابلقی مشاهده کردم که به شدت در برابر عظمت و تواضع امام تحت تأثیر‏‎ ‎‏قرار گرفته بود.‏‎[59]‎

شما امر نفرمودید

‏فضلای بزرگ برای من نقل کرده اند که مرحوم آقای بروجردی بقا بر تقلید میت را‏‎ ‎‏جائز نمی دانستند و معتقد بودند هر کس باید از مجتهد زنده تقلید بکند. دو شخصیت‏‎ ‎‏علمی آن زمان مرحوم آیت الله یثربی که از علمای کاشان و از شاگردان مرحوم آقا ضیاء‏‎ ‎‏عراقی که از بزرگان نجف بودند و امام با ایشان بحث می کردند که او را قانع کنند.‏‎ ‎‏مرحوم یثربی اول صحبت را شروع کرد ولی آقای بروجردی قانع نشدند. امام بسیار‏‎ ‎‏مؤدب و ساکت نشسته بودند. روش امام این بود که تا سؤالی از ایشان نشود، جواب‏‎ ‎‏نمی دهند. مرحوم بروجردی رو به امام کرد و گفت: آقا شما صحبتی نمی کنید؟» امام‏‎ ‎‏فرمودند: «شما امر نفرمودید.» بعد از صحبت امام، آقای بروجردی نظر امام را‏‎ ‎‏پذیرفتند.‏‎[60]‎


برداشتهایی از سیره امام خمینی (س)ج. 3صفحه 249
خودشان به مطب دکتر رفتند

‏برای اصلاح دندانهای امام دکتری به منزل ایشان آمده بود. مرحوم شهید محمد‏‎ ‎‏منتظری به امام اعتراض کرد که چرا شما به مطب نرفتید. امام گوش دادند و قبول کردند‏‎ ‎‏و گفتند می رویم. بعد از آن بود که برای دندانهایشان چند مرتبه به مطب دکتر مراجعه‏‎ ‎‏می کردند. ایشان در عین حالی که برای همه حوزه و شاگردان خود مثل یک پدر بودند‏‎ ‎‏ولی در برخورد با افراد مثل یک رفیق همسن برخورد می کردند و هیچ عکس العملی منفی‏‎ ‎‏نسبت به حرف خوب نداشتند. حرف همه را گوش می کردند. اگر خوب بود عمل‏‎ ‎‏می کردند. اگر خوب نبود اعتنایی نمی کردند. در شیوۀ درسی امام هم هیچگاه دیده‏‎ ‎‏نمی شد که در دانسته هایشان غرور علمی پیدا کرده باشند. دائماً می فرمودند احتمال‏‎ ‎‏دارد اینطور باشد احتمال دارد آن طور باشد.‏‎[61]‎

پس ما فلاسفه چه می گوییم؟

‏تواضع و فروتنی سجیۀ بارز امام بود که تا پایان عمر با برکاتش خود را به عنوان‏‎ ‎‏یک طلبه معرفی می فرمودند. امام یک وقت ضمن بازگو کردن مطالبی داستان طلبه ای را‏‎ ‎‏برای ما گفتند که در روز اول تعلیم منطق را شروع کرد و در روز دوم درس به استادش‏‎ ‎‏می گفت پس ما فلاسفه چه می گوییم؟! ایشان توصیه اکید نسبت به پرهیز از غرور و‏‎ ‎‏تکبّر داشتند.‏‎[62]‎

دایی ات راست می گوید

‏فردی به نام آقا رضا شیخ بود که داماد و خواهرزادۀ مرحوم آقا میرزا محمد تقی‏‎ ‎‏اشراقی و شوهر خواهر آقا شهاب اشراقی (داماد امام) بود و می خواست درس منظومه‏‎ ‎‏بخواند. درسهای عمومی استفادۀ کمتری داشت و درسهای خصوصی بیشتر، لذا رفته‏‎ ‎‏بود خدمت امام که ایشان درس منظومه ای بدهند امام فرمود: «وقت ندارم.» آقا رضا‏‎ ‎‏شیخ می گوید به دایی ام گفتم: «به آقا روح الله گفته ام یک درس منظومه خصوصی برایم‏‎ ‎


برداشتهایی از سیره امام خمینی (س)ج. 3صفحه 250
‏بگو گفته اند وقت ندارم.» آقا محمدتقی اشراقی دایی ام گفت: «آقا روح الله وقت دارد از‏‎ ‎‏عهده اش ساخته نیست!» بعداً در جلسه ای خدمت امام بودیم به امام گفتم: «آقا به‏‎ ‎‏دایی ام گفته ام که شما برای درس منظومه وقت ندارید، ایشان گفته اند: آقا روح الله وقت‏‎ ‎‏دارد از عهده اش ساخته نیست.» آقا روح الله جواب دادند: «دایی ات راست‏‎ ‎‏می گوید!»‏‎[63]‎

فقط دو بار

‏امام در طول مدت عمر خود فقط دو بار از من جلوتر راه رفت آن هم علت‏‎ ‎‏داشت.‏‎[64]‎

شما جلوتر از ما از هواپیما بیرون بروید

‏روز دوازده بهمن 57 وقتی هواپیمای امام در فرودگاه تهران به زمین نشست آیت الله‏‎ ‎‏پسندیده برادر امام به استقبال ایشان به داخل هواپیما رفتند. امام به حسب روحیه ای که‏‎ ‎‏داشتند فرمودند آقای پسندیده جلوتر از ایشان از هواپیما خارج شود؛ چون هیچگاه امام‏‎ ‎‏در راه رفتن از برادر بزرگترشان سبقت نمی گرفتند. از طرفی به دلیل حساسیت سیاسی‏‎ ‎‏ورود امام آقای پسندیده هم نمی توانستند جلوتر از امام راه بیفتند. امام فرمودند: «پس‏‎ ‎‏شما جلوتر از ما از هواپیما پایین بروید و الا من جلوتر از شما نخواهم رفت».‏‎[65]‎

دوستان را جلو می انداختند

‏در جلساتی که امام با دوستانشان شرکت می کردند همیشه آنها را جلو‏‎ ‎‏می انداختند و خودشان از عقب می آمدند و با این حرکت از دوستانشان تجلیل‏‎ ‎‏می کردند. این کار، کار یک دفعه و دو دفعه نبود، بلکه کار بیست سال بود که خود من‏‎ ‎‏شاهد این مسأله بودم. امام عظمت روحی عجیبی داشتند.‏‎[66]‎


برداشتهایی از سیره امام خمینی (س)ج. 3صفحه 251
از پشت سر می آمدند

‏امام از نظر اخلاقی بی نظیر بودند. شاید حدود 25 تا 30 سال ایشان با مرحوم‏‎ ‎‏زنجانی در جلسات درس مدرسه فیضیه شرکت داشتند ولی همواره پشت سر او حرکت‏‎ ‎‏می کردند. حتی یک مرتبه دیده نشد که بر ایشان پیشی بگیرند.‏‎[67]‎

‎ ‎

برداشتهایی از سیره امام خمینی (س)ج. 3صفحه 252

  • ـ حجةالاسلام و المسلمین انصاری کرمانی -  مصاحبه مؤلف.
  • ـ حجةالاسلام و المسلمین فرقانی -  این مصاحبه قبل از رحلت جانسوز امام انجام شده است.
  • ـ آیت الله توسّلی -  پا به پای آفتاب -  ج 1 -  ص 290.
  • . در اولین دیدار نمایندگان مجلس شورای اسلامی با امام -  آقای فخرالدین حجازی به عنوان نماینده اول مردم تهران قبل از صحبت امام مطالبی را ایراد کرد.
  • ـ حجةالاسلام و المسلمین ناطق نوری -  روزنامۀ کیهان -   18 / 3 / 68.
  • ـ آیت الله توسلی -  روزنامۀ جمهوری اسلامی -  13 / 3 / 69.
  • ـ حجةالاسلام والمسلمین انصاری کرمانی -  مصاحبه مؤلف.
  • ـ آیت الله محمدی گیلانی -  پا به پای آفتاب -  چاپ جدید -  ج 4 -  ص 194.
  • ـ حجةالاسلام والمسلمین جلالی خمینی -  سرگذشتهای ویژه از زندگی امام خمینی -  ج 6 -  ص 39.
  • ـ حجةالاسلام والمسلمین انصاری کرمانی -  روزنامۀ اطلاعات -  26 / 3 / 68.
  • ـ حجةالاسلام والمسلمین هاشمی رفسنجانی -  روزنامۀ جمهوری اسلامی -  14 / 8 / 67.
  • ـ حجةالاسلام و المسلمین سید احمد خمینی -  دلیل آفتاب -  ص 164.
  • ـ آیت الله شهید اشرفی اصفهانی -  پیام انقلاب -  ش 63 -  ص 28.
  • . زهرا مصطفوی -  مصاحبه مؤلف.
  • ـ حجةالاسلام والمسلمین مسیح بروجردی -  مصاحبه مؤلف.
  • ـ حجةالاسلام  والمسلمین سید محمود دعائی -  مصاحبه مؤلف.
  • ـ آیت الله علی اکبر مسعودی خمینی -  پا به پای آفتاب -  ج 4 -  ص 156.
  • ـ حجةالاسلام و المسلمین احمد رحمت.
  • ـ حجةالاسلام و المسلمین سید مجتبی رودباری -  صحیفه دل -  ج 1 -  ص 79.
  • ـ آیت الله قدیری -  ویژه نامه روزنامۀ جمهوری اسلامی -  خرداد 70.
  • ـ حجةالاسلام و المسلمین عبدالعلی قرهی -  سرگذشتهای ویژه از زندگی امام خمینی -  ج 6 -  ص 143.
  • ـ حجةالاسلام محمد حسن رحیمیان -  در سایۀ آفتاب -  ص 221.
  • ـ آیت الله توسلی -  روزنامه جمهوری اسلامی -  13 / 3 / 69.
  • ـ حجةالاسلام والمسلمین مسیح مهاجری -  ویژه نامه سومین سالگرد امام - روزنامۀ جمهوری اسلامی - خرداد 71.
  • ـ حجةالاسلام والمسلمین مسیح مهاجری - ویژه نامه سومین سالگرد امام – روزنامۀ جمهوری اسلامی – خرداد 71.
  • ـ حجةالاسلام و المسلمین انصاری  کرمانی -  مصاحبه مؤلف.
  • ـ آیت الله توسلّی -  پاسدار اسلام -  ش 13 -  ص 49.
  • ـ حجةالاسلام و المسلمین موحدی کرمانی.
  • ـ حجةالاسلام و المسلمین سید محمد باقر حجتی -  ویژه نامۀ روزنامۀ جمهوری اسلامی -  خرداد 70.
  • ـ حجةالاسلام و المسلمین موسوی خوئینی ها -  حوزه -  ش -  37 و 38 -  ص 76.
  • ـ حسین شهرزاد -  (همسایه امام در قم) شاهد -  ش 186 -  ص 6.
  • ـ خادم -  از محافظین بیت امام -  در رثای نور -  ص 65.
  • ـ دکتر محمود بروجردی -  سرگذشتهای ویژه از زندگی امام خمینی -  ج 3 -  ص 30.
  • ـ سید عمادالدین طباطبائی -  پا به پای آفتاب.
  • ـ آیت الله سید عزالدین زنجانی -  حوزه -  ش 32 -  ص 73.
  • ـ حجةالاسلام و المسلمین رحیمیان -  سرگذشتهای ویژه از زندگی امام خمینی -  ج 5 -  ص 72.
  • ـ آیت الله موحدی کرمانی.
  • ـ حجةالاسلام و المسلمین رحیمیان -  سرگذشتهای ویژه از زندگی امام خمینی -  ج 5 -  ص 72 و 73.
  • ـ حجةالاسلام و المسلمین آشتیانی -  مرزداران -  ش 93 -  ص 9.
  • ـ آیت الله سید حسین بدلا -  پا به پای آفتاب -  ج 2 -  ص 296.
  • ـ حجةالاسلام و المسلمین مرتضی صادقی تهرانی -  سرگذشتهای ویژه از زندگی امام خمینی -  ج 5 -  ص 31.
  • ـ حضور -  ش 1 -  ص 219.
  • ـ آیت الله جعفر سبحانی -  حوزه -  ش 32 -  ص 115.
  • ـ حجةالاسلام و المسلمین محمدرضا ناصری -  پاسدار اسلام -  ش 58 -  ص 35.
  • ـ حجةالاسلام والمسلمین هادی غفاری -  پیام انقلاب -  ش 183 -  ص 14.
  • ـ احمد ناطق نوری -  روزنامه کیهان -  ش 11796.
  • ـ حجةالاسلام والمسلمین هاشمی رفسنجانی -  روزنامۀ کیهان -  1 / 9 / 66.
  • ـ تیموری (از محافظین بیت امام) -  در رثای نور -  ص 63.
  • ـ آیت الله بنی فضل -  حوزه -  ش 49 -  ص 39.
  • ـ صحیفۀ امام -  ج 16 -  ص 70.
  • ـ حجةالاسلام والمسلمین رسولی محلاتی -  ویژه روزنامۀ جمهوری اسلامی -  خرداد 72.
  • ـ حجةالاسلام والمسلمین محمد فاضلی اشتهاردی -  پابه پای آفتاب -  ج 4 -  ص 79.
  • ـ حجةالاسلام و المسلمین محمد علی فیض -  پا به پای آفتاب -  ج 4 -  ص 83.
  • ـ آیت الله حسین مظاهری -  پا به پای آفتاب -  ج 4 -  ص 161.
  • ـ حجةالاسلام و المسلمین برهانی -  مصاحبه مؤلف.
  • ـ حجةالاسلام و المسلمین انصاری کرمانی -  سرگذشتهای ویژه از زندگی امام خمینی -  ج 2 -  ص 83.
  • ـ جواد صفویان -  پا به پای آفتاب -  ج 2 -  ص 60.
  • ـ حجةالاسلام و المسلمین سیدعلی اکبر محتشمی پور -  پیشین -  ج 2 -  ص 138.
  •  ـ حجةالاسلام و المسلمین سید علی اکبر محتشمی پور -  سرگذشت های ویژه از زندگی امام خمینی.
  •  ـ حجةالاسلام و المسلمین سید کمال فقیه ایمانی.
  •  ـ  حجةالاسلام و المسلمین محمدرضا سجادی اصفهانی -  سرگذشتهای ویژه از زندگی امام خمینی -  ج 6 -  ص 90..
  •  ـ حجةالاسلام و المسلمین سید مجتبی رودباری - پا به پای آفتاب -  چاپ جدید -  ج 4 -  ص 162.
  •  ـ حجةالاسلام و المسلمین صادقی تهرانی - پا به پای آفتاب – چاپ جدید - ج 4 -  ص 278.
  •  ـ آیت الله پسندیده - پیشین.
  •  ـ حجةالاسلام و المسلمین امام جمارانی -  حضور -  ش 3 -  ص 72.
  •  ـ آیت الله سیدرضا بهاءالدینی -  حوزه -  ش 32 -  ص 66.
  •  ـ آیت الله بهاءالدینی -  شاهد بانوان -  ش 167 -  ص 13.