فصل اول: بیان اختیارات فقیه

بحثی پیرامون مشهوره و صحیحه ابی خدیجه

‏از جمله روایاتی که در این باره مورد استناد قرار می‌گیرد، مشهورة‏‎ ‎

کتاباجتهاد و تقلید (ترجمه الاجتهاد و التقلید)صفحه 29
‏ابی خدیجه‏‎[1]‎‏ است که شیخ آن را از محمد بن علی بن محبوب ـ و طریق ‏‎ ‎‏شیخ به او در کتاب مشیخه و فهرست صحیح است ـ از احمد بن محمد؛ ‏‎ ‎‏یعنی ابن عیسی از حسین بن سعید از ابوجهم نقل کرده است. ابوجهم ‏‎ ‎‏همان بکیر بن اعین است که در زمان حیات امام صادق علیه السلام از دنیا رفته ‏‎ ‎‏و اظهر، ثقه بودن او است. ولی بعید به نظر می‌رسد که حسین او را درک ‏‎ ‎‏کرده باشد و ظاهراً حسین، او و کسانی را که در طبقة وی قرار دارند، ‏‎ ‎‏ندیده است. این حقیقت با مراجعه به طبقات روات نیز معلوم می‌شود و ‏‎ ‎‏ظاهراً در این روایت، ارسال وجود دارد. و ابوجهم از‏‏ ‏‏ابی‌خدیجه؛ سالم ‏‎ ‎‏بن مکرم ـ که او نیز ثقه است ـ نقل می‌کند. لذا این روایت جز احتمال ‏‎ ‎‏ارسال در سند هیچ اشکالی ندارد. و در صورتی که شهرت عمل به این ‏‎ ‎‏روایت ثابت شود ـ کما این‌که مشهوره نامیده ‌شده ـ ضعف آن نیز جبران ‏‎ ‎‏خواهد شد.‏

‏ابوجهم می‌گوید: امام صادق علیه السلام مرا نزد شیعیان فرستاد و فرمود:‏‏ ‏‏«به ‏‎ ‎‏آن‌ها بگو اگر بین شما اختلاف یا دعوایی رخ داد، از مراجعه به قضات ‏‎ ‎‏فاسق بپرهیزید و کسی را که به حلال و حرام ما آشنایی دارد، معین کنید ‏‎ ‎‏که من او را برای شما قاضی قرار دادم. و از بردن مرافعات خویش نزد ‏‎ ‎‏حاکم ستمگر خودداری کنید».‏ 

‏این روایت دلالت می‌کند امام علیه السلام کسی را که به حلال و حرام ‏‎ ‎‏اهل‌بیت علیهم السلام ‌آشنا باشد، برای منصب قضاوت منصوب کرده است. این ‏‎ ‎

کتاباجتهاد و تقلید (ترجمه الاجتهاد و التقلید)صفحه 30
‏روایت، از نظر دلالت، شبیه مقبولة عمر بن حنظله است که ذکرش ‏‎ ‎‏گذشت. البته دلالت مقبوله به جهاتی بیشتر از این مشهوره است. چرا که ‏‎ ‎‏از مقبوله، مطلق حکومت برای فقیه استفاده می‌شود در حالی که از این ‏‎ ‎‏روایت قابل استنباط نیست.‏‏ ‏

‏حتی می‌توان گفت: این روایت نیز بر حکومت دلالت دارد؛ زیرا ‏‎ ‎‏صدر آن به مطلق مرافعات مربوط می‌شود؛ اعم از این‌که به قضات ‏‎ ‎‏مربوط باشد یا به حاکمان. و لفظ «قاضی» از نظر لغوی و عرف از معنای ‏‎ ‎‏اصطلاحی آن عام‌تر است. و ذیل روایت نیز بر عموم تأکید دارد؛ زیرا ‏‎ ‎‏تخاصم نزد حاکم، از امور قضایی نیست و این مطلب در تمام زمان‌ها ‏‎ ‎‏بویژه زمان ائمه علیهم السلام متعارف بوده است. از این رو می‌توان به صحیحه ‏‎ ‎‏[آتی] تمسک جست؛ زیرا اهل جور همان حاکمانند و قاضی کسی است ‏‎ ‎‏که حکم ظالمانه می‌دهد. و ظاهراً منظور از اهل جور، متصدی جور ‏‎ ‎‏است که همان حاکمان هستند. ‏

‏صحیحة ابی‌خدیجه نیز به این روایت نزدیک است.‏‎[2]‎‏ او از امام ‏‎ ‎‏صادق علیه السلام نقل می‌کند که فرمود:‏‏ ‏‏«از بردن اختلافات خود نزد اهل جور ‏‎ ‎‏بپرهیزید و لکن ببینید کدام یک از شما چیزی از احکام ما می‌داند، پس ‏‎ ‎‏او را بین خود قاضی قرار دهید که من او را در میان شما قاضی قرار ‏‎ ‎‏دادم، پس در اختلافات به او مراجعه کنید».‏‎[3]‎‏  ‏


کتاباجتهاد و تقلید (ترجمه الاجتهاد و التقلید)صفحه 31
‏در این رابطه روایات دیگری نیز وجود دارد که از نظر سند یا دلالت ‏‎ ‎‏و یا هر دو جهت، ضعیف هستند. ولی ذکر آن‌ها به عنوان تأیید مطلب بد ‏‎ ‎‏نیست. و ما در ابتدای این بحث به مضمون آن‌ها اشاره کردیم.‏‎[4]‎‏ ‏‏ ‏


کتاباجتهاد و تقلید (ترجمه الاجتهاد و التقلید)صفحه 32

کتاباجتهاد و تقلید (ترجمه الاجتهاد و التقلید)صفحه 33

‏ ‏


کتاباجتهاد و تقلید (ترجمه الاجتهاد و التقلید)صفحه 34
‏از آنچه گذشت، معلوم می‌شود قضاوت بلکه مطلق حکومت، از ‏‎ ‎‏مناصب فقها است و در این باره اشکالی وجود ندارد. اجماع و ضرورت، ‏‎ ‎‏قضاوت را در زمان غیبت برای فقیه ثابت می‌کند، همچنین اقوا این است ‏‎ ‎‏که منصب حکومت و ولایت نیز فی‌الجمله برای فقیه ثابت است. توضیح ‏‎ ‎‏حدود و جزئیات آن به جای دیگر واگذار می‌شود. ‏

‏ ‏

کتاباجتهاد و تقلید (ترجمه الاجتهاد و التقلید)صفحه 35

  • . وسائل الشیعه، ج 18، ص 100، ح 6.  
  • . وجه صحت سند آن از نظر استاد به زودی خواهد آمد.
  • . چه بسا گفته شود: منظور از لفظ علم و عرفان که در روایات آمده است، همان علم وجدانی  به احکام و شناخت حال واقعی آن می‌باشد، و این نیز جز برای ائمه علیهم السلام ممکن نیست.  بنابراین، استدلال به این روایات در این‌جا بی‌فایده خواهد بود. در پاسخ می‌گوییم: آنچه از سیاق عبارت مقبوله «در حلال و حرام ما بنگرد» برمی‌آید،  همان استنباط حکم با نظر کردن و اجتهاد است نه علم وجدانی به حکم. و سایر روایات نیز  که در آن‌ها عبارت علم و عرفان به‌کار رفته است، همین طور می‌باشد و مراد، همان تحصیل  علم به واسطة طرق ظاهری اجتهادی است. پر واضح است که کسی غیر از ائمه علیهم السلام نسبت به احکام، علم وجدانی ندارد؛ حتی کسی  که روایات را از آن‌ها شنیده است؛ زیرا شنونده چیزی جز ظاهر الفاظ در اختیار ندارد و به  جهاتی، ارادة خلاف ظواهر نیز محتمل است. و این احتمال نیز تنها به واسطة اصول ظاهری  عقلایی دفع می‌شود و اجتهاد نیز در تحصیل واقع بر این اصول مبتنی می‌باشد. بنابراین،  نیازی نیست که در جواب بگوییم: «هر چند حکم ظنی است ولی تکلیف قطعی می‌باشد»  تا در آن مناقشه شود به این‌که منظور از شناخت احکام، شناخت نفس احکام است نه  شناخت تکلیف.
  • . از جملة این روایات، مرسلة صدوق است که در وسائل الشیعه نقل شده است که حضرت  علی علیه السلام فرمود: «رسول خدا صلی الله علیه و اله و سلم فرمودند: پروردگارا بر جانشینان من رحمت کن. سؤال  شد: یا رسول الله! جانشینان شما چه کسانی هستند؟ حضرت فرمود: کسانی که بعد از من  می‌آیند و حدیث و سنت مرا نقل می‌کنند». صاحب مجالس این روایت را از حسین بن  احمد بن ادریس به نقل از پدر او روایت کرده است که از محمد بن احمد بن علی از  عیسی بن عبد الله از پدرش و او نیز از پدرانش از علی علیه السلام نقل کرده است و عبارت «سپس  آن را یاد می‌دهند» را بر آن افزوده است. (وسائل الشیعه، ج 18، ص 65، ح 50)به نظر می‌رسد منظور از عبارت حضرت «حدیث و سنت مرا نقل می‌کنند» کسی است که  کارش نقل روایت باشد. و چنین کسی فقیه است. همان طور که استاد دام ظلّه ]امام  خمینی(ره)[ نیز از عبارت مقبوله «کسی که حدیث نقل می‌کند» چنین برداشتی کرده است. بنابراین، کسی که فقیه باشد، جانشین رسول الله صلی الله علیه و اله و سلم است و جانشین، تمام شؤون مربوط  به جانشینی را دارا خواهد بود. و به تحقیق، پیامبر صلی الله علیه و اله و سلم حکومت و قضاوت را در اختیار  داشت، پس این دو برای جانشینان او نیز خواهد بود. خلاصه این‌که منظور از خلافت، همان  حکومت و قضاوت و مانند آن است که با جانشینی تناسب دارد، نه این‌که منظور نقل  حدیث باشد؛ زیرا نقل حدیث از شؤون پیامبر نبوده تا در این باره جانشین او باشند. البته  دلیل داریم که ویژگی‌های خاص مقام نبوت، از این قاعده خارج است و جانشینان  پیامبر صلی الله علیه و اله و سلم، دارای آن مقامات نیستند. این راجع به دلالت روایت بود، اما در سند این روایت حق آن است که بگوییم: روایات  مرسلة مرحوم صدوق بر دو قسم است. گاهی می‌گوید: از امام علیه السلام مثلاً این چنین نقل شده  است. همان گونه که روشن است، اعتماد به چنین ارسالی درست نیست. و گاهی می‌گوید:  امام علیه السلام فرمود. چنین ارسالی بیانگر آن است که طریقة شیخ صدوق نسبت به معصوم علیه السلام  ]سلسلة راویان تا معصوم[ از نظر وی معتبر بوده است که از نسبت دادن کلام به  معصوم علیه السلام به طور یقینی ابایی ندارد. این نوع از ارسال به سند روایت ضرری  نمی‌رساند(دقت کنید).در تأیید این مرسله می‌توان به تعدادی از روایات که از نظر مضمون مشترک هستند، استناد کرد.  و آن روایاتی است که در وسائل الشیعه از امام رضا علیه السلام به نقل از پدرانش آمده است. امام  رضا علیه السلام می‌فرماید: «حضرت رسول صلی الله علیه و اله و سلم فرمود: پروردگارا جانشینان مرا مورد رحمت قرار ده  و این عبارت را سه بار تکرار کرد. از حضرت رسول صلی الله علیه و اله و سلم سؤال شد: یا رسول الله! جانشینان تو  چه کسانی هستند؟ حضرت فرمود: کسانی که بعد از من می‌آیند و احادیث و سنت مرا نقل  می‌کنند و پس از من به مردم یاد می‌دهند». (وسائل الشیعه، ج 18، ص 66، ح 53)مشابه این روایت در کتاب معانی اخبار از پدرش، از علی بن ابراهیم، از پدرش، از نوفلی،  از یعقوبی، از عیسی بن عبد الله علوی، از پدرش، از جدش، از حضرت علی علیه السلام نقل شده  است. و از صحیفة امام رضا علیه السلام نیز به نقل از پدرانش علیهم السلام از رسول اکرم صلی الله علیه و اله و سلم قریب به  همین مضمون نقل کرده است. همچنین از عوالی اللئالی نیز از حضرت رسول صلی الله علیه و اله و سلم شبیه  همین روایت را نقل نموده و در آخرش عبارت «آنان در بهشت همراهان من هستند» را بر  روایت افزوده است. (عوالی اللئالی، ج 4، ص 64، ح 19؛ مستدرک الوسائل، ج 17، ص 287، ح 10)از قطب راوندی در کتاب لُبّ اللباب از پیامبراکرم صلی الله علیه و اله و سلم نقل شده است که فرمود: «رحمت  خداوند بر جانشینان من باد. گفتند: جانشینان تو کیستند؟ فرمود: کسانی که سنت مرا زنده  می‌کنند و به بندگان خدا تعلیم می‌دهند. (مستدرک الوسائل، ج 17، ص 300، ح 48)از سید هبة الله در کتاب مجموع الرائق از امیر مؤمنان علیه السلام از حضرت رسول صلی الله علیه و اله و سلم نقل شده  است که فرمود: «آیا شما را نسبت به جانشینان امت و اصحابم و پیامبران پیش از خودم  راهنمایی کنم؟ آنان حاملان قرآن و احادیث من و انبیای پیشین هستند که در راه خدا و  برای رضای او چنین می‌کنند. (مستدرک الوسائل، ج 17، ص 301، ح 52)از جملة این روایت‌ها، توقیع مبارک است: «در حوادث پیش آمده، به راویان احادیث ما  رجوع کنید. همانا آن‌ها حجت من بر شما هستند و من حجت خدا بر آنان هستم». (وسائل  الشیعه، ج 18، ص 101، ح 9)این توقیع علاوه بر ضعف سند قابل استناد نیست؛ زیرا صدر آن به ما نرسیده و چه بسا  دارای قراینی بوده است که با وجود آن قراین، اطلاقی باقی نمی‌ماند تا بتوان برای اثبات  مطلوب، بدان استناد کرد.باز روایتی در تحف العقول آمده است که: «همانا زمام امور و احکام به دست عالمان ربانی  است که امینان حلال و حرام خداوند می‌باشند». (تحف العقول، ص 238؛ مستدرک  الوسائل، ج 17، ص 315 ـ 316، ح 16)اشکال روایت این است که علاوه بر ضعف سند، از صدر و ذیل آن چنین برمی‌آید که  دربارة ائمه علیهم السلام وارد شده است. از جملة این اخبار، روایتی است که از کتاب دعائم الاسلام از امام صادق علیه السلام از پدرانش از  حضرت رسول اکرم صلی الله علیه و اله و سلم نقل شده است که حضرت در ضمن حدیثی فرمود: «فقها تا  زمانی که دنیا‌زده نباشند، امینان پیامبرانند. گفته شد یا رسول الله! دنیازدگی یعنی چه؟ فرمود:  پیروی از سلطان. پس هرگاه در امور دینی خود چنین کردند، از آنان برحذر باشید». (دعائم  الاسلام، ص 81؛ مستدرک الوسائل، ج 13، ص 124، ح 8)و نیز حدیثی که علامة حلی در کتاب تحریر از حضرت رسول صلی الله علیه و اله و سلم نقل می‌کند که فرمود:  «عالمان امت من مانند پیامبران بنی اسرائیل هستند». (تحریر الاحکام، ج 1، ص 38؛  مستدرک الوسائل، ج 17، ص 320، ح 30)ناگفته نماند که این دو روایت از نظر سند و دلالت ضعیف می‌باشند.