فصل سوم: بحث پیرامون تغییر رأی مجتهد

وظیفة مقلّد در صورت تغییر رای مرجع تقلید

‏آنچه گفته شد، مربوط به مجتهد در رابطه با تکالیف خود بود. اما آیا ‏‎ ‎‏مقلدین مجتهد مذکور نیز مثل خود او مکلف هستند تا میان رای مرجع ‏‎ ‎‏تقلید در صورتی که مستند به امارات باشد با موردی که رای وی مستند ‏‎ ‎‏به اصول باشد، تفصیل قایل شوند تا این‌که گفته شود: مجتهد وظیفه ‏‎ ‎‏مکلفین را به طور مطلق؛ اعم از واقعی و ظاهری مشخص می‌کند و ‏‎ ‎‏همان طور که در وظایف ظاهری مجتهد به خاطر ادله اصول و حکومت ‏‎ ‎‏آن بر ادله، قایل به اجزا می‌شویم، نسبت به تکالیف مقلدین او نیز عیناً ‏‎ ‎‏همان را می‌گوییم یا نه؟ [چنین نمی‌گوییم] تا گفته شود:‏

‏مستند مقلد در مطلق احکام، فتوای مجتهد است که به حسب بنای ‏‎ ‎‏عقلا نسبت به تکالیف خود، اماره محسوب می‌شود و شارع نیز این ‏‎ ‎‏ارتکاز و بنای عملی عقلا را امضا نموده است. پس مستند مقلدین در ‏‎ ‎‏عمل در موارد شبهات حکمیه ـ که در این‌جا مورد بحث ما است ـ اصل ‏‎ ‎‏طهارت یا حلیت، استصحاب یا حدیث رفع نیست؛ زیرا اصول حکمیه ‏‎ ‎‏در مورد فرد عادی جریان ندارد و موضوع آن شک بعد از فحص و یاس ‏‎ ‎‏از ادله اجتهادی است. در صورتی که فرد عامی چنین نیست. لذا این ‏‎ ‎‏اصول در مورد او جاری نمی‌شود تا مصداق مامور به احراز گردد.‏

‏و صرف این‌که مستند مجتهد، اصول یاد شده بوده است که اقتضای ‏‎ ‎

کتاباجتهاد و تقلید (ترجمه الاجتهاد و التقلید)صفحه 137
‏اجزا دارد، موجب نمی‌شود تا نسبت به کسی که مستندش این اصول ‏‎ ‎‏نیست، قائل به اجزا شویم؛ زیرا مستند مقلد در عمل، اصول حکمی ‏‎ ‎‏نیست بلکه مستند او فتوای مجتهد است که نسبت به حکم خدا اماره ‏‎ ‎‏محسوب می‌شود. بنابراین، در صورت تغییر رای مجتهد، دلیلی بر اجزا ‏‎ ‎‏نداریم. ‏

‏اما علت وجوب پیروی از مجتهد، همان بنای عقلا می‌باشد که از ‏‎ ‎‏سوی شارع مقدس امضا شده است. همان گونه که با دقت در ادله معلوم ‏‎ ‎‏می‌شود، عقلا تنها به این خاطر به فتوای مجتهد عمل می‌کنند که در آن ‏‎ ‎‏احتمال خلاف نمی‌دهند و همچنان که گذشت امضای آن از ناحیه شارع ‏‎ ‎‏موجب اجزا نمی‌شود.‏

‏ادله اصول نیز مستند مقلد نیست و این ادله در مورد او جاری ‏‎ ‎‏نمی‌شود، زیرا وی مصداق شاک بعد از فحص و یاس از ادله محسوب ‏‎ ‎‏نمی‌شود [مورد جریان ادله اصول جایی است که شخص بعد از فحص، ‏‎ ‎‏از وجود ادله مایوس گردد که این کار در شان فقیه بوده و مقلد چنین ‏‎ ‎‏نیست]. از این رو قول به اجزا وجهی ندارد که به نظر ما اقوا همین است.‏

‏اگر گفته شود: وقتی مقلد موضوع اصل نبوده و در مورد او جاری ‏‎ ‎‏نمی‌شود، پس چرا برای مجتهد جایز است نسبت به مقلدین خود فتوایی ‏‎ ‎‏بدهد که مستند به اصل باشد، در صورتی که ادله اصول تنها در مورد ‏‎ ‎‏شاک بعد از فحص و یاس جریان دارد که همان مجتهد است نه مقلد؟ ‏‎ ‎‏حتی اگر گفته شود: مجتهد، نایب مقلدین خود می‌باشد، با این حال نیز ‏‎ ‎‏لازمه‌اش اجزا نخواهد بود.‏


کتاباجتهاد و تقلید (ترجمه الاجتهاد و التقلید)صفحه 138
‏می‌گوییم: همان طور که قبلاً گذشت، اگر مجتهدی نسبت به ثبوت ‏‎ ‎‏حکم کلی که میان مکلفین مشترک است، علم پیدا کند سپس شک نماید ‏‎ ‎‏که مثلاً نسخ شده است یا نه؟ که در واقع در ثبوت این حکم مشترک ‏‎ ‎‏شک می‌کند و همچنان که خودش می‌تواند به آن عمل کند، جایز است ‏‎ ‎‏که در این خصوص فتوا بدهد. و همان‌گونه که در صورت وجود اماره ‏‎ ‎‏بر حکم کلی مشترک، مجتهد می‌تواند به مقتضای آن فتوا دهد، در ‏‎ ‎‏صورتی که استصحاب نیز چنین اقتضایی داشته باشد، جایز است به ‏‎ ‎‏مقتضای آن عمل کرده و فتوا صادر کند. وقتی فتوا داد بر مقلدین واجب ‏‎ ‎‏است با توسل به بنای عقلایی رجوع جاهل به عالم، طبق فتوای او عمل ‏‎ ‎‏نمایند.‏

‏خلاصه این‌که مجتهد می‌تواند به مقتضای اصول حکمیه فتوا بدهد و ‏‎ ‎‏مقتضای قاعده این است که نسبت به خود او اجزا داشته باشد ولی در ‏‎ ‎‏حق مقلدین وی اجزا ندارد؛ زیرا مجتهد به اصولی استناد می‌کند که ‏‎ ‎‏اقتضای اجزا دارد در حالی که مستند مقلدین فتوای او است که دارای ‏‎ ‎‏چنین اقتضایی نیست.‏

‏در این‌جا مباحث مهم موضوع اجتهاد و تقلید به پایان ‌رسید و برخی ‏‎ ‎‏از مطالب کم‌ اهمیت باقی ماند که به همین خاطر از آن‌ها صرف‌نظر ‏‎ ‎‏می‌کنیم. در روز جمعه مصادف با عید فطر سال ‏‏1370‏‏ هجری ‏‎ ‎‏قمری[حدود سال ‏‏1329‏‏ هـ . ش‏‎[‎‏ در شهرستان محلات از نوشتن این ‏‎ ‎‏بحث فارغ شدم.‏‏ ‏‏و الحمد لله اولاً وآخراً وظاهراً وباطناً.‏‏ ‏


کتاباجتهاد و تقلید (ترجمه الاجتهاد و التقلید)صفحه 139

‏ ‏

‎ ‎

کتاباجتهاد و تقلید (ترجمه الاجتهاد و التقلید)صفحه 140