ولایت فقیه به استناد اخبار

جانشینان رسول اکرم(ص) فقهای عادلند

جانشینان رسول اکرم(ص) فقهای عادلند

‏     ‏‏از روایاتی که در دلالتش اشکال نیست این روایت است:‏

‏     قال امیرالمؤمنین(ع) قال رَسول الله (ص): ‏اللهمَّ ارْحَمْ خُلَفائی (ثلاثَ مرّاتٍ) قیل: یا‎ ‎رسول الله ِ، و مَن خلفائک؟ قالَ: الّذینَ یَأتُونَ مِنْ بَعْدی، یَروُنَ حَدِیثی وَ سُنتّی فَیُعلِّمُونَها الْنّاسَ مِنْ‎ ‎بَعْدی‎[1]‎‏.‏

‏    امیرالمؤمنین(ع) می فرماید که رسول الله (ص) فرمود: «خدایا، جانشینان مرا رحمت کن.» و‏‎ ‎‏این سخن را سه بار تکرار فرمود. پرسیده شد که ای پیغمبر خدا، جانشینانت چه کسانی هستند.‏‎ ‎‏فرمود: «کسانی که بعد از من می آیند، حدیث و سنت مرا نقل می کنند، و آن را پس از من به مردم‏‎ ‎‏می آموزند».‏

‏ ‏


کتابولایت فقیه؛ حکومت اسلامی: تقریر بیانات امام خمینی (س)صفحه 59
‏     شیخ صدوق‏‎[2]‎‏، علیه الرحمة، این روایت را در کتابهای معانی الاخبار‏‎[3]‎‏، عیون‏‎ ‎‏اخبارالرضا‏‎[4]‎‏، و مجالس‏‎[5]‎‏، از پنج طریق ـ که تقریباً چهار طریق می شود، چون دو طریق از‏‎ ‎‏بعضی جهات مشترک است ـ نقل کرده است.‏

‏     در مواردی که «مُسنَد‏‎[6]‎‏» ذکر شده است، در یک مورد  فیعلّمونها، و در بقیۀ موارد‏‎ ‎‏فیعلّمونها الناس می باشد‏‎[7]‎‏. و آنجا که «مُرسل»‏‎[8]‎‏، ذکر شده است، فقط صدر روایت است و‏‎ ‎‏جملۀ فیعلمونها الناس من بعدی را ندارد.‏‎[9]‎

‏ ‏

‏     ما دربارۀ این روایت روی دو فرض صحبت می کنیم:‏

‏     فرض کنیم روایت «‏واحده‏» باشد و جملۀ ‏فیعلمونها‏... در ذیل حدیث زیاده شده. و یا‏‎ ‎‏اینکه جملۀ مزبور بوده و افتاده است. و سقوط جمله به واقع نزدیکتر است؛ زیرا اگر اضافه‏‎ ‎‏شده باشد، نمی توان گفت از روی خطا یا اشتباه بوده است؛ چون همان طور که عرض شد،‏‎ ‎‏روایت از چند طریق رسیده، و راویان حدیث هم دور از هم زندگی می کرده اند: یکی در‏‎ ‎‏بلخ، و دیگری در نیشابور، و سومی در جای دیگر. با این وصف نمی شود عمداً این جمله‏‎ ‎

کتابولایت فقیه؛ حکومت اسلامی: تقریر بیانات امام خمینی (س)صفحه 60
‏     زیاد شده باشد. و بعید به نظر می رسد که چند نفر دور از هم به ذهنشان بیاید که چنین‏‎ ‎‏جمله ای را به حدیث اضافه کنند. بنابراین، اگر روایت «‏واحده‏» باشد، ما قاطعیم که جملۀ‏‎ ‎فیعلّمونها‏... از طریقی که صدوق(ره) نقل کرده اند ساقط شده و از قلم نساخ افتاده. یا‏‎ ‎‏اینکه صدوق(ره) جمله را ذکر نکرده است.‏

‏     فرض دیگر اینکه دو حدیث باشد: یکی بدون جملۀ ‏فیعلّمونها‏... و دیگری با این جمله‏‎ ‎‏وارد شده باشد. بنابراینکه جملۀ مزبور در حدیث باشد، قطعاً کسانی را که شغل آنان نقل‏‎ ‎‏حدیث باشد و از خود رأی و فتوایی ندارند شامل نمی شود؛ و نمی توان گفت بعضی از‏‎ ‎‏محدثین که اصلاً حدیث را نمی فهمند و مصداق ‏رُبَّ حاملِ فقهٍ لَیْسَ بفقیهٍ‎[10]‎‏ هستند و مانند‏‎ ‎‏دستگاه ضبطْ اخبار و روایات را می گیرند و می نویسند و در دسترس مردم قرار می دهند‏‎ ‎‏خلیفه اند و علوم اسلامی را تعلیم می دهند. البته زحمات آنان برای اسلام و مسلمین ارزنده‏‎ ‎‏است، و بسیاری از آنان هم فقیه و صاحب رأی بوده اند؛ مانند کلینی‏‎[11]‎‏(ره)، شیخ صدوق(ره)‏‎ ‎‏و پدر شیخ صدوق‏‎[12]‎‏(ره) که از فقها بوده و احکام و علوم اسلام را به مردم تعلیم می داده اند.‏‎ ‎‏ما که می گوییم شیخ صدوق(ره) با شیخ مفید‏‎[13]‎‏(ره) فرق دارد، مراد این نیست که شیخ‏‎ ‎‏صدوق(ره) فقاهت نداشته؛ یا اینکه فقاهت او از مفید(ره) کمتر بوده است؛ شیخ‏‎ ‎‏صدوق(ره) همان کسی است که در یک مجلس تمام اصول و فروع مذهب را شرح داده‏‎ ‎

کتابولایت فقیه؛ حکومت اسلامی: تقریر بیانات امام خمینی (س)صفحه 61
‏است‏‎[14]‎‏؛ لکن فرق ایشان با مفید(ره) این است که مفید(ره) و امثال ایشان از مجتهدینی‏‎ ‎‏هستند که نظر خودشان را در روایات و اخبار به کار می برده اند؛ و صدوق(ره) از فقهایی‏‎ ‎‏است که نظر خود را به کار نمی برده، یا کمتر به کار می برده اند.‏

‏     حدیثْ آنهایی را شامل می شود که علوم اسلام را گسترش می دهند، و احکام اسلام را‏‎ ‎‏بیان می کنند، و مردم را برای اسلام تربیت و آماده می سازند تا به دیگران تعلیم بدهند.‏‎ ‎‏ همان طور که رسول اکرم(ص) و ائمه(ع) احکام اسلام را نشر و بسط می دادند؛ حوزۀ درس‏‎ ‎‏داشتند؛ و چندین هزار نفر در مکتب آنان استفادۀ علمی می کردند؛ و وظیفه داشتند به مردم‏‎ ‎‏یاد بدهند. معنای ‏یعلّمونها الناس‏ همین است که علوم اسلام را بین مردم بسط و نشر بدهند‏‎ ‎‏و احکام اسلام را به مردم برسانند. اگر گفتیم که اسلام برای همۀ مردم دنیاست، این امر‏‎ ‎‏جزء واضحات عقول است که مسلمانان، مخصوصاً علمای اسلام، موظفند اسلام و احکام‏‎ ‎‏ آن را گسترش بدهند و به مردم دنیا معرفی نمایند.‏

‏     در صورتی که قائل شویم جملۀ ‏یعلّمونها الناس ‏در ذیل حدیث نبوده است، باید‏‎ ‎‏دید فرموده پیغمبر اکرم(ص): ‏اللهم ارحم خلفائی... الّذین یاتون من بعدی‎ ‎یرون حدیثی و سُنتی، ‏چه معنایی دارد. در این صورت، روایت باز راویان حدیثی را که‏‎ ‎‏«فقیه» نباشند شامل نمی شود. زیرا سنن الهی که عبارت از تمام احکام است،‏‎ ‎‏از باب اینکه به پیغمبر اکرم(ص) وارد شده سنن رسول الله (ص) نامیده می شود.‏‎ ‎‏پس، کسی که می خواهد سنن رسول اکرم(ص) را نشر دهد باید تمام احکام الهی‏‎ ‎‏را بداند، صحیح را از سقیم تشخیص دهد، اطلاق و تقیید‏‎[15]‎‏ عام و خاص‏‎[16]‎‏، و جمعهای‏‎ ‎

کتابولایت فقیه؛ حکومت اسلامی: تقریر بیانات امام خمینی (س)صفحه 62
‏عقلایی‏‎[17]‎‏، را ملتفت باشد، روایاتی را که در هنگام «تقیه» وارد شده از غیر آن تمیز بدهد، و‏‎ ‎‏موازینی را که برای آن تعیین کرده اند بداند. محدثینی که به مرتبۀ اجتهاد نرسیده اند و فقط‏‎ ‎‏نقل حدیث می کنند این امور را نمی دانند، و سنت واقعی رسول الله (ص) را نمی توانند‏‎ ‎‏تشخیص دهند. و این از نظر رسول الله (ص) بی ارزش است. مسلم است که آن حضرت‏‎ ‎‏نمی خواسته اند فقط «قال رسول الله (ص)» و «عن رسول الله (ص)» ـ گرچه دروغ باشد و از آن‏‎ ‎‏حضرت نباشد ـ در بین مردم رواج پیدا کند. بلکه منظورشان این بوده که سنت واقعی نشر‏‎ ‎‏شود، و احکام حقیقی اسلام بین مردم گسترش یابد. روایت ‏مَنْ حَفِظَ عَلی اُمّتی أَرْبَعینَ حَدیثاً،‎ ‎حَشَرَهُ الله ُ فَقیهاً‎[18]‎‏ و دیگر روایاتی که در تمجید از نشر احادیث وارد شده،‏‎[19]‎‏ مربوط به محدثینی‏‎ ‎‏نیست که اصلاً نمی فهمند حدیث یعنی چه، اینها راجع به اشخاصی است که بتوانند‏‎ ‎‏حدیث رسول اکرم(ص) را مطابق حکم واقعی اسلام تشخیص دهند. و این ممکن نیست‏‎ ‎‏مگر مجتهد و فقیه باشند، که تمام جوانب و قضایای احکام را بسنجند، و روی موازینی که‏‎ ‎‏در دست دارند، و نیز موازینی که اسلام و ائمه(ع) معین کرده اند، احکام واقعی اسلام را به‏‎ ‎‏دست آورند. اینان خلیفۀ رسول الله (ص) هستند، که احکام الهی را گسترش می دهند و علوم‏‎ ‎‏اسلامی را به مردم تعلیم می کنند، و حضرت در حق آنان دعا کرده است:‏ اللهم ارحم‎ ‎خلفائی.

‏     ‏‏بنابراین، جای تردید نیست که روایت ‏اللهم ارحم خلفائی‏ شامل راویان حدیثی که حکم‏‎ ‎‏کاتب را دارند نمی شود؛ و یک کاتب و نویسنده نمی تواند خلیفه رسول اکرم(ص) باشد.‏‎ ‎‏منظور از «خلفا» فقهای اسلامند. نشر و بسط احکام و تعلیم و تربیت مردم با فقهایی است‏‎ ‎‏که عادلند؛ زیرا اگر عادل نباشند، مثل قضاتی هستند که روایت بر ضد اسلام جعل کردند؛‏‎ ‎

کتابولایت فقیه؛ حکومت اسلامی: تقریر بیانات امام خمینی (س)صفحه 63
‏مانند سمرة بن جندب‏‎[20]‎‏ که بر ضد حضرت امیرالمؤمنین(ع) روایت جعل کرد. و اگر فقیه‏‎ ‎‏نباشند، نمی توانند بفهمند که فقه چیست و حکم اسلام کدام. و ممکن است هزاران روایت‏‎ ‎‏را نشر بدهند که از عمال ظلمه و آخوندهای درباری در تعریف سلاطین جعل شده است.‏‎ ‎‏به طوری که ملاحظه می کنید، با دو روایت ضعیف چه بساطی راه انداخته اند‏‎[21]‎‏، و آن را در‏‎ ‎
کتابولایت فقیه؛ حکومت اسلامی: تقریر بیانات امام خمینی (س)صفحه 64
‏مقابل قرآن قرار داده اند ـ قرآنی که جدیت دارد بر ضد سلاطین قیام کنید و موسی را به قیام‏‎ ‎‏علیه سلاطین وامی دارد‏‎[22]‎‏. علاوه بر قرآن مجید، روایات بسیاری در مبارزه با ستمگران و‏‎ ‎‏کسانی که در دین تصرف می کنند وارد شده است‏‎[23]‎‏. تنبلها اینها را کنار گذاشته، آن دو‏‎ ‎‏روایت ضعیف را، که شاید «وعاظ السلاطین» جعل کرده اند، در دست گرفته و مستند قرار‏‎ ‎‏داده اند که باید با سلاطین ساخت و درباری شد! اگر اینها اهل روایت و دین شناس بودند،‏‎ ‎‏به روایات بسیاری که بر ضد ظلمه است عمل می کردند. و اگر اهل روایت هم هستند، باز‏‎ ‎‏عدالت ندارند. چون عادل و از معاصی به دور نیستند، از قرآن و آنهمه روایت چشم‏‎ ‎‏می پوشند و به دو روایت ضعیف می چسبند! شکم آنهاست که آنها را متوسل به این دو‏‎ ‎‏روایت ضعیف کرده، نه علم! این شکم و حب جاه است که انسان را درباری می کند، نه‏‎ ‎‏روایت.‏

‏     در هر صورت، گسترش دادن علوم اسلام و نشر احکام با فقهای عادل است تا احکام‏‎ ‎‏واقعی را از غیر واقعی، و روایاتی که ائمه(ع) از روی «تقیه» صادر کرده اند، تمیز بدهند.‏‎ ‎‏چون می دانیم که ائمۀ ما گاهی در شرایطی بودند که نمی توانستند حکم واقع را بگویند؛ و‏‎ ‎‏گرفتار حکام ستمگر و جائر بودند، و در حال شدت تقیه و خوف به سر می بردند (البته‏‎ ‎‏خوف از برای مذهب داشتند نه برای خودشان.) که اگر در بعضی موارد تقیه نمی شد،‏‎ ‎‏حکام ستمگر ریشۀ مذهب را قطع می کردند.‏

‏     و اما دلالت حدیث شریف بر «ولایت فقیه» نباید جای تردید باشد، زیرا «خلافت»‏‎ ‎‏همان جانشینی در تمام شئون نبوت است؛ و جملۀ ‏اللهم ارحم خلفائی‏ دست کم از جملۀ‏‎ ‎علیّ خلیفتی‏ ندارد. و معنی «خلافت» در آن غیرمعنی خلافت در دوم نیست. و جملۀ ‏الذین‎ ‎یاتون من بعدی و یرون‏ حدیثی معرفی خلفاست، نه معنی خلافت؛ زیرا معنی خلافت در‏‎ ‎‏صدر اسلام امر مجهولی نبود که محتاج بیان باشد و سائل نیز معنی خلافت را نپرسید،‏‎ ‎‏بلکه اشخاص را خواست معرفی فرماید. و ایشان با این وصف معرفی فرمودند. جای‏‎ ‎‏تعجب است که هیچ کس از جملۀ ‏علیّ خلیفتی یاالائمة خلفائی‏؛ «مساله گویی» نفهمیده، و‏‎ ‎

کتابولایت فقیه؛ حکومت اسلامی: تقریر بیانات امام خمینی (س)صفحه 65
‏استدلال برای خلافت و حکومت ائمه به آن شده است، لکن در جملۀ خلفایی که‏‎ ‎‏رسیده اند توقف نموده اند. و این نیست مگر به واسطۀ آنکه گمان کرده اند خلافت رسول الله ‏‎ ‎‏محدود به حد خاصی است، یا مخصوص به اشخاص خاصی، و چون ائمه، علیهم السلام،‏‎ ‎‏هر یک خلیفه هستند، نمی شود پس از ائمه علما فرمانروا و حاکم و خلیفه باشند؛ و باید‏‎ ‎‏اسلام بی سرپرست و احکام اسلام تعطیل باشد! و حدود و ثغور اسلام دستخوش اعدای‏‎ ‎‏دین باشد! و آنهمه کجروی رایج شود که اسلام از آن بری است.‏

‏ ‏

کتابولایت فقیه؛ حکومت اسلامی: تقریر بیانات امام خمینی (س)صفحه 66

  • )) «صاحب وسائل الشیعه این حدیث را در کتاب قضا؛ «ابواب صفات قاضی»، باب 8، حدیث 50، و نیز باب 11، حدیث 7 به طور ارسال آورده است، و از معانی الاخبار و مجالس به دو سند که در بعض رجال با هم مشترکند نقل می کند، و در عیون به سه سند مختلف که در تمام رجال غیر یکدیگرند و در سه مکان دور از هم به سر می برده اند مرو و نیشابور و بلخ نقل شده است». (مؤلف)
  • )) محمدبن علی بن حسین بن موسی بن بابویه قمی، مکنّی به «ابوجعفر»، معروف به «صدوق» و «ابن بابویه» (381 ه .ق.) از بزرگان علمای امامیه و مشایخ حدیث و فقهای شیعه. ولادت وی در غیبت صغرا و به دعای امام زمان(عج) واقع شد. وی از پدر خود، علی بن بابویه و محمدبن حسن بن ولید و جعفر بن محمد قولویه، روایت کرده است. شیخ مفید، ابن شاذان، غضائری، و شیخ ابوجعفر دوریستی از او روایت کرده اند. تألیفاتش را حدود سیصد نوشته اند. معروفترین آنها عبارت است از: من لایحضره الفقیه، الخصال، التوحید، عیون اخبار الرضا، الامالی، معانی الاخبار، علل الشرایع، کمال الدین.
  • )) معانی الاخبار؛ شیخ صدوق، مؤلف در این کتاب احادیثی را که در تفسیر کلمات و اخبار معصومین وارد شده، گرد آورده است.
  • )) عیون اخبار الرضا؛ ج 2، ص 37، باب 31، حدیث 94، این کتاب شامل روایات و شرح احوال امام رضاع و دارای 139 باب است.
  • )) مجالس؛ ص 152، «مجلس 34»، حدیث 4، کتاب امالی معروف به مجالس یا عرض المجالس از شیخ صدوق. در 97 «مجلس» ترتیب یافته است.
  • )) «مُسنَد» روایتی است که تمام راویان آن در سلسلۀ سند تا معصوم(ع) مذکور گردیده باشند.
  • )) در مجالس؛ ص 152؛ مُسنَد با «یعلّمونها» و در عیون اخبار الرضا مُسنَد با «یعلّمونها الناس» آمده است.
  • )) «مرسل» روایتی است که تمامی یا برخی راویان آن در سلسلۀ سند افتاده باشد.
  • )) من لایحضره الفقیه؛ ج 4، ص 302، «باب النوادر»، حدیث 95.
  • )) رسول خدا(ص) در مسجد خیف در ضمن خطبه ای فرمود: فَرُبّ حامِلِ فقهٍ لیس بِفَقیهٍ. و رُبّ حامِلِ فقهٍ الی مَنْ هُوَ أَفْقَهُ مِنْهُ. (چه بسا حامل دانشی که خود به آن آگاه نباشد. و چه بسا بردارندۀ دانشی که آن را به آگاهتر از خود رساند). اصول کافی؛ ج 2، ص 258، «کتاب الحجة»، «باب ما امرالنبی(ص) بالنصیحة لائمة المسلمین»، حدیث 1.
  • )) محمدبن یعقوب بن اسحق کلینی رازی، ( 328 یا 329 هـ. ق.) معروف به «ثقة الاسلام» از محدثان بزرگ شیعه و شیخ مشایخ اهل حدیث. وی اولین مؤلف از مؤلفان «کتب اربعه» شیعه است که به سالیان دراز کتاب عظیم کافی را در سه بخش «اصول» و «فروع» و «روضه» گرد آورد.
  • )) علی بن حسین بن موسی بن بابویه (329 هـ .ق.) فقیه و محدث گرانقدر شیعه، کتابهای بسیاری را بدو منسوب کرده اند از جمله: التوحید، الامامة والتبصرة من الحیرة، الصلاة، الاخوان و الشرائع.
  • )) ابوعبدالله محمدبن محمدبن نعمان (336 یا 338 ـ 413 هـ .ق.) ملقب به «شیخ مفید» و «ابن معلم» از فقها و متکلمان و محدثان نام آور شیعه. در زمان خود ریاست علمی بغداد را به عهده داشت. سید مرتضی علم الهدی، سیدرضی، شیخ طوسی، و نجاشی از مشهورترین شاگردان وی بوده اند. حدود 200 اثر کوچک و بزرگ از او به جای مانده است که  معروفترین آنها: ارشاد، اختصاص، اوائل المقالات، امالی، مقنعة است.
  • )) الامالی او المجالس؛ «مجلس 93»، ص 509 ـ 520 ـ بحارالانوار؛ ج 10، ص 393 ـ 405، «کتاب الاحتجاج»، باب 25.
  • )) «مطلق» در اصطلاح علم اصول لفظی است که نسبت به افراد معنای خود شایع و فراگیر بوده و بر هر کدام از آنها قابلیت انطباق داشته باشد، مانند کلمۀ «مرد» که بر هر مذکر قابل اطلاق است. و «مقید» لفظی را گویند که مطلق نباشد؛ مانند «مرد دانشمند».
  • )) «عام» در اصطلاح علم اصول لفظی را گویند که همۀ افراد معنای خود را دربرگیرد. هر لفظ توسط ادات عموم یا موقعیت خاص در کلام مفید این معنا خواهد بود؛ مانند هر دانشمندی را احترام کن. و «خاص» لفظی است که فقط بر بعضی از افراد معنای خود دلالت کند؛ چنانکه با اداتی همراه شود که آن را تخصیص دهند مانند: هر دانشمندی را جز آنکه ناپرهیزکار است احترام کن.
  • )) «جمع عقلایی» شیوۀ مردمان عاقل و زباندان را گویند که دو کلام و دلیل در ظاهر متنافی را با هم آشتی دهند و یکی را در مقابل دیگری از درجۀ اعتبار ساقط ننمایند، و از این راه مراد گوینده را معلوم سازند. برای مثال دو دلیل «هر زن و مرد زناکار را صد تازیانه بزنید» و «زناکار محصن را سنگسار کنید» در نظر نخست متنافی است، اما عقلا، اول را «عام» و دوم را «خاص» می گیرند، و حکم عام را در مورد خاص سرایت نمی دهند. و به عبارت دیگر، خاص را از دایرۀ شمول عام خارج ساخته و به هر دو دلیل عمل می کنند.
  • )) این مضمون با الفاظ مختلف در منابع شیعه و اهل سنت آمده است. برای نمونه: خصال؛ ج 2، «باب الاربعین»، حدیثهای 15 ـ 19 ـ  اختصاص؛ ص 2 ـ بحارالانوار؛ ج 2، ص 153 ـ 157.
  • )) اصول کافی؛ ج 1، «کتاب فضل العلم»، «باب روایة الکتب و الحدیث»  بحارالانوار؛ ج 2، باب 16 و 20 و 21.
  • )) ابو عبدالرحمن سمرة بن جندب بن ملال بن جریج (58 هـ .ق.) از پیامبر بسیار روایت کرده است. بعد از مرگ زیاد چندی در بصره جانشین وی بود تا آنکه معاویه وی را معزول ساخت. طبری می نویسد که سمرة در ایامی که والی بصره بود فرمان قتل هشت هزار تن را صادر کرد. چون به کوفه آمد زیاد از او پرسید: نمی ترسی که فرد بیگناهی را کشته باشی؟ گفت: اگر افزون بر این هم می کشتم نمی ترسیدم. به نقل از ابن ابی الحدید، در شرح نهج البلاغه؛ ج 4، ص 73. معاویه در ازای صدهزار درهم به او پیشنهاد کرد تا روایت کند که آیۀ «وَ مِنَ النّاسِ مَنْ یُعْجِبُکَ قَوْلُهُ فِی الْحیاةِ الدّنْیٰا.» (بقره/ 204) در شأن علی بن ابیطالب نازل گردیده است و آیۀ «وَ مِنَ الناسِ مَنْ یَشْری نَفْسَهُ ابْتِغٰاءَ مَرضٰاتِ الله ِ.» (بقره/ 207) در شأن ابن ملجم فرو فرستاده شده و سمرة به چهار برابر آن مقدار پذیرفت که آن روایت را جعل کند.
  • )) در بین روایات به ندرت اخباری دیده می شود که اطاعت پادشاه و سلاطین را لازم شمرده است. این روایات دستاویز گروهی برای توجیه سکوت در برابر ستمگران گردیده است، با اینکه این روایات از حیث سند ضعیف و از جهت دلالت نیز عموماً نارساست. برای تأیید مدعا در اینجا دو نمونه از روشنترین و مهمترین این روایات را می آوریم: عَنْ جَماعَةٍ عَن أبی ألمفضّل، عَن جعفر بن محمّد بن جعفر، عَن علّی بن الحسن بن علی بن عمر بن علّی بن الحسن عن حسین بن زید بن علّی بن جعفر بن محمّد، عن آبائه(ع) عن النبّی(ص)، قال: السّلْطانُ ظِلّ الله ِ فِی الأَرْضِ، یَأْوی الیْهِ کُلّ مَظْلُومٍ، فَمَنْ عَدَلَ کانَ لَهُ الأَجْرُ وَ عَلی الرّعِیَةِ الشُکْرُ. وَ مَنْ جارَ کانَ عَلَیْهِ الْوِزْرُ وَ عَلَی الرّعیَةِ الصّبْرُ حَتّی یأْتِیَهُمُ الأَمْرُ. بحارالانوار؛ ج 72، ص 354.(پیامبر (ص) فرمود: پادشاه سایۀ خدا بر روی زمین است، هر ستمدیده ای به او پناه می برد. اگر عدالت ورزد، برای او پاداش نیکوست، و بر مردم است که وی را شکر گذارند. و اگر ستم کند، گناه آن بر اوست، و بر مردم است که شکیبایی نشان دهند تا آنکه امر خدا در رسد).محمّد بن علی بن بشّار، عن علی بن ابراهیم القطّان، عن محمد بن عبدالله الحضرمی، عن احمد بن بکر، عن محمد بن مُصعَب، عن حمّاد بن سلمه، عن ثابت، عن أنس، عن رَسُولِ الله (ص): طاعَةُ السّلْطانِ وٰاجِبَةٌ وَ مَنْ تَرَکَ طاعَةَ السّلْطانِ، فَقَدْ تَرَکَ طاعَةَ الله ِ عَزّوَجَلّ، وَ دَخَلَ فی نَهْیِهِ. انّ الله َ عَزّوَجَلّ یَقُولُ: «وَلاٰ تُلْقُوا بأَیْدیکُمْ الَی التَهْلُکَةِ». (همان، صَِ368).(پیغمبر(ص) فرمود: اطاعت پادشاه واجب است؛ هرکس اطاعت او را رها کند، فرمان خدا را رها کرده است و در نهی خداوند وارد شده است که فرموده: «با دست خود، خود را به هلاکت نیندازید.» اما از راویان روایت اول ابی المفضل، ضعیف، و علی بن الحسن مجهول، و حسین بن زید غیر ثقه است. از راویان روایت دوم نیز علی بن ابراهیم و محمد بن مصعب مجهول و محمد بن عبدالله و احمد بن بکر و حماد بن سلمه و ثابت و انس غیر ثقه اند. در مقابل این روایات، در بحارالانوار؛  ج 72، ص 335 ـ 385، ابواب 81 ـ 84 روایات فراوانی برخلاف مضمون آن دو روایت وارد شده است.
  • )) اعراف / 103 به بعد؛ یونس/ 75 ـ 85؛. طه/ 24 و 43؛ مؤمنون/ 45 ـ 47؛ نازعات/ 17.
  • )) وسائل الشیعه؛ ج 11، «کتاب الجهاد»، «ابواب جهاد العدو»، ابواب 1 و 5 و 26 و 46 و 47، نیز «کتاب الامر بالمعروف و النهی عن المنکر»، «ابواب الامر و النهی و مایناسبها»، ابواب 1  و 3 و 8.