سید احمد خمینی ماجرای شب آخر اقامت امام در نجف را چنین روایت میکند:
«جریان منزلمان، شبی که قرار بود فردایش حرکت کنیم دیدنی بود، مادرم و خواهرم و حسین ـ برادرزادهام ـ و همسرم و همسر برادرم، همگی حالتی غیرعادی داشتند. تمام حواس من متوجه امام بود. ایشان چون شبهای قبل سر ساعت خوابیدند و چون همیشه یک ساعت و نیم به صبح برای نماز شب برخاستند. درست یادم است اهل بیت را جمع کردند و گفتند: «هیچ ناراحت نباشید که هیچ نمیشود، آخر نمیشود بود و ساکت بود. جواب خدا و مردم را چه میدهیم؟ عمده تکلیف است، نمیشود از زیر بار این تکلیف شانه خالی کرد.» ایشان گفتند:
خاطرات سیاسی- اجتماعی دکتر صادق طباطباییج. 3صفحه 20
خاطرات سیاسی- اجتماعی دکتر صادق طباطباییج. 3صفحه 21
خاطرات سیاسی- اجتماعی دکتر صادق طباطباییج. 3صفحه 22
«اینکه هیچ، اگر میگفتند که یک روز ساکت باش و اینجا زندگی کن و من میدانستم که سکوت یک روز مضر است، محال بود قبول کنم» و باز از این قبیل بسیار. (کوثر، جلد اول، ص435)
خواهرم نیز ماجرای منزل یاران امام را که قرار بود در این مهاجرت همسفر امام باشند، شنیدنی وصف میکند. دو نفر از برادرانی که قرار بود همراه امام باشند و تعدادی که میخواستند تا مرز کویت ایشان را همراهی کنند، باید در منزل خود، همسران خود را در بیخبری قرار میدادند. چه در دل همسران آنها گذشته، خدا میداند.
آقای دکتر یزدی که دو سه هفته قبل عازم نجف شده بود ولی نتوانسته بود از بیروت به بغداد پرواز کند، لذا ناچار به آلمان غربی (آن روز) بازگشته بود، عصر همان روز مجدداً عازم بغداد شده و شبانه به سوی نجف حرکت میکند. در بیروت از دوستان شنیده بود که امام عازم مهاجرت هستند. شب هنگام که قصد دیدار امام را داشته بود با مقاومت و مخالفت مقامات امنیتی عراق و درِ بسته منزل امام مواجه میشود. شب را در هتلی سپری کرده و برای نماز صبح عازم حرم میشود که در آنجا از حجتالاسلام فاضل فردوسی میشنود که امام تا لحظاتی دیگر آماده حرکت هستند. بلافاصله به هتل رفته، ساک خود را بر میدارد و رهسپار منزل امام میشود.
امام نیز آن شب طبق روال همیشگی خود به حرم امام علی(ع) رفته و بعد از انجام اعمال عبادی خود بر مزار حاج آقا مصطفی حاضر شده و از فرزند خود نیز خداحافظی میکند.
بعد از نماز صبح سه اتومبیل حاضر میشود. امام، سید احمد، دکتر یزدی، حجتالاسلام فردوسیپور و املایی که همراهان امام در طول مهاجرت بودند و دوستان دیگر که به قصد بدرقه ایشان تا مرز عراق همراه امام بودند سوار شده و با اسکورت ماموران امنیتی عراق حرکت میکنند.
در نیمه راه بصره، اقامتی و استراحتی و صرف صبحانهای صورت میگیرد. پس از آن به سوی بصره و سپس عازم مرز صفوان میشوند. در مدت زمانی که امام و یاران
خاطرات سیاسی- اجتماعی دکتر صادق طباطباییج. 3صفحه 23
نماز جماعت ظهر و عصر را اقامه کردند گذرنامه ایشان و همراهان برای زدن مُهر خروج به مامورین مرزبانی تحویل میشود و مهر خروج زده میشود.
هنگام حرکت از مرز عراق به سوی مرز کویت که چندین کیلومتر فاصله داشت، دوستان بدرقهکننده باید از امام خداحافظی میکردند. از قراری که شنیدم اغلب آنان بیتابی میکردند، امام که آن وضع را میبینند، نیمتکیهای به یکی از اتومبیلها زده و خطاب به آنان میگویند:
«عزیزان من، چرا ناراحت هستید و بیتابی میکنید. وظیفه ما عمل به تکلیف است... برای انجام وظیفه از نجف خارج شده و میروم تا فریاد مظلومیت ملتی که همه چیزش، حتی فرزندانش را در راه اسلام از دست داده است به دنیا برسانم. شما هم وظیفه خودتان را در هر کجا که هستید انجام دهید. در حال حاضر که خانواده و زن و فرزندان شما در نجف هستند، شما در نجف بمانید و من هرجا که مستقر شدم میتوانید به آنجا بیایید و به من ملحق شوید...» (خاطرات حجتالاسلام محتشمیپور، ج 2، ص225)
یاران امام با آرامش خاصی که پیدا کردند به نجف بازگشتند و امام و سید احمد، دکتر یزدی و آقایان املایی و فردوسیپور عازم مرز کویت «عبدلی» شدند.
خاطرات سیاسی- اجتماعی دکتر صادق طباطباییج. 3صفحه 24