ماشین حامل امام و همراهان به مرز صفوان باز میگردد. مرزبانان عراقی با توهین و تمسخر میگویند: سید باید شخصاً برای ابطال مُهر خروجش مراجعه کند. امام وارد اطاق میشوند. ماموران مقصد بعدی را جویا میشوند. امام میگویند فعلاً معلوم نیست. ماموران که مُصّر بودند مقصد بعدی امام را بدانند، ایشان و همراهان را به اطاقی هدایت میکنند و متجاوز از 8 ساعت آنان را در انتظار نگاه میدارند.
مرحوم املایی از فرصت استفاده کرده به بصره میرود تا هم برادران را در نجف در جریان ماوقع قرار دهد و هم مقداری ساندویچ و غذا تهیه کند.
سید احمد میگوید:
«امام شدیداً خسته شده بودند و من برای ایشان شدیداً متاثر بودم. امام از قیافه من فهمیدند که من از این که ایشان را این همه معطل کردند، ناراحتم.» گفتند:«تو
خاطرات سیاسی- اجتماعی دکتر صادق طباطباییج. 3صفحه 25
از این قضایا ناراحت میشوی؟» گفتم: «برای شما شدیداً ناراحتم.» گفتند: «ما هم باید مثل بقیه در مرزها بلا سرمان بیاید تا یکی از هزارها ناراحتیای که بر سر برادرانمان میآید لمس کنیم؟ محکم باش...» گفتم: «چشم.» (کوثر، ج1، ص436)
سید احمد میافزاید:
«در حالی که توی اطاقی کثیف ،گرد امام که دراز کشیده بودند جمع شده بودیم، تفالی به قرآن زدم: «اِذهب اِلی فِرعون اِنه طغی، قال رب اشرَح لی صَدری و یسِّر لی اَمری» باور کنید نیروی تازهای گرفتم. خیلی عجیب بود. بیهوده ما را بیش از 9 ساعت معطل کردند، در حالی که ما گفته بودیم که میخواهیم به بغداد برگردیم. امام عصبانی شدند و آنان را تهدید کردند. هر وقت من به آنها میگفتم که چرا معطل میکنید، میگفتند باید از بغداد خبر برسد. بعد از عصبانیت امام، آنها بلافاصله با بغداد تماس گرفتند و برخورد امام را با خودشان گفتند. امام به آنها گفتند: «آنچه بر من در اینجا بگذرد، به دنیا اعلام میکنم.» این را هم به بغدادیون خبر دادند. چیزی نگذشت که آمدند که ببخشید، ما نتوانسته بودیم به مرکز خبر دهیم والا آنها حاضر به این وضع نبودند و نیستند.
ما را سوار کردند ولی دکتر یزدی را نگاه داشتند. دکتر به من گفت: ناراحت نباشید. اینها نمیتوانند مرا نگاه دارند. چهار نفری عازم بصره شدیم. در هتلی نسبتاً خوب و تمیز، شب را به صبح رساندیم. من و امام در یک اطاق، آقایان فردوسی و املایی در اطاق دیگر. با تمام خستگیای که امام داشتند بعد از سه ساعت استراحت، برای نماز شب بلند شدند (کوثر، جلد اول، ص 436)
آقای دکتر یزدی میگوید، در مدتی که در مرز صفوان ما را معطل کرده بودند با امام درباره مقصد بعدیشان به تفصیل گفتگو کردیم. هیچ کدام از کشورهای اسلامی وضعی بهتر از عراق نداشت. در لبنان هم آقای صدر نبود که اطمینان خاطری باشد. در مورد دیگر کشورها صحبت شد. در کشورهای اروپایی غالباً برای ایرانیان احتیاج به ویزا نبود. با مقایسه کشورها، پاریس مطرح شد و امتیازات آن برشمرده شد.
سید احمد مینویسد:
«نماز صبح را با امام خواندم... از تصمیمشان جویا شدم. گفتند: «سوریه» گفتم:
خاطرات سیاسی- اجتماعی دکتر صادق طباطباییج. 3صفحه 26
اگر راه ندادند، اگر آنها هم برخوردی مثل کویت کردند، بعد کجا؟... بیگدار به آب نمیشد زد؛ میبایست وارد کشوری شد که ویزا نخواهد و از آن جا با مقامات سوری تماس گرفته شود که آیا حاضرند بدون هیچ شرطی ما را بپذیرند، یعنی امام به هیچوجه محدود نگردند... فرانسه را پیشنهاد کردم، زیرا توقف کوتاهمان در فرانسه میتوانست مثمر ثمر باشد... امام پذیرفتند. خوابیدیم.
ساعت 8 صبح به ماموران عراقی گفتم: میخواهیم برویم بغداد. گفتند میتوانید برگردید نجف. گفتم نمیرویم. ساعتی بعد آمدند که مرکز میگوید تصمیمتان چیست؟ گفتم: «پاریس.» با تعجب رفت. آقای یزدی ساعت 11 ـ 5 / 10 صبح آمد. خوشحال شدیم، (آقای محتشمی پور مینویسد: امام ماموران امنیتی عراق را در بصره به شدت مورد سرزنش قرار دادهاند و موضوع ممانعت از ورود دکتر یزدی را مطرح کردند. مقامات عراقی پس از مشورت با بغداد اجازه میدهند که آقای یزدی به همراهی با امام ادامه دهد و به بغداد مسافرت کند. (خاطرات آقای محتشمیپور، ج 2، ص229) میخواستند با ماشین عازم بغدادمان کنند؛ حال امام مساعد نبود، با اصرار با هواپیما رفتیم. بلافاصله بعد از پیاده شدن، با پاریس تماس گرفتم که عازم آن جاییم. آقای دکتر حبیبی گفت، چه کنم؟ گفتم تا ورودمان به آنجا از تلفن فاصله نگیر.» (کوثر، ج 1، ص 436 و 437)
قبلاً گفتم که در آن روزها ما در کنگره سالانه اتحادیه در شهر هاگن بودیم. غروب پنجشنبه 13 مهرماه ـ 55 اکتبر 1978) در حالی که روز اول کنگره را سپری میکردیم دکتر حبیبی تلفنی به من اطلاع داد که امام از نجف خارج شده و از مرز کویت نیز بازگردانده شده و فعلاً در مرز عراق هستند. (با توجه به اختلاف ساعت، ظاهراً آقای دکتر یزدی دوستان را در پاریس از ماجرا آگاه ساخته بود.) ما کنگره را موقتاً تعطیل کردیم و من به شهر بوخوم بازگشتم. همان شب از دکتر حبیبی شنیدم که امام در بصره هستند و عازم فرانسه خواهند شد.
فردا از آقای قطبزاده شنیدم که مقصد بعدی امام پاریس است و قرار است منزلی برای ایشان تهیه شود. قطبزاده به من گفت چون امام و همراهان با هواپیماهای عراقی خواهند آمد و آن هواپیما توقفی کوتاه در ژنو خواهد داشت، ایشان به اتفاق یک وکیل
خاطرات سیاسی- اجتماعی دکتر صادق طباطباییج. 3صفحه 27
به ژنو خواهد رفت، تا خدای ناکرده تغییری در مسیربعدی امام ایجاد نشود. برنامه امام را به مدیران اتحادیه خبر دادم. قرار شد کنگره را موقتاً تعطیل کرده و کنگره فوقالعاده را سه ماه بعد برگزار کنند (که سه ماه بعد در شهر آخن برگزار شد) و هیاتی را جهت دیدار با امام به پاریس اعزام کنند.
هنگامی که آقای دعایی و همراهان به نجف باز میگردند از آقای رضوانی ـ عضو دفتر امام در نجف ـ خبردار میشوند که کویت مانع ورود امام شده و امام و همراهانشان در بصره هستند.
آقای دعایی میگوید: «هنگامی که به منزل رسیدم ماموران سازمان امنیت نجف را در انتظار خود دیدم که پیغامی از طرف آقای «ابوسعد» رئیس سازمان امنیت نجف آورده بودند. به منزل ابوسعد رفتم. وی گفت: آیتاللهخمینی در حال حاضر در یکی از هتلهای بصره هستند و فردا صبح به بغداد میآیند. شما موظف هستید به ایشان بگویی که اگر به نجف برگردند، حق هیچگونه ملاقاتی ندارند. من در پاسخ گفتم: با شناختی که از ایشان دارم میدانم که این پیشنهاد را نمیپذیرند و در عراق هم نخواهند ماند.
آقای دعایی و دوستان آن شب تا صبح در اضطراب به سر بردند و تصمیم گرفتند صبح به بغداد بروند و در فرودگاه از امام استقبال کنند.
خبر حرکت امام از نجف و ماجرای مرز کویت و رفتار عراقیها به سرعت در سراسر جهان انعکاس یافت. موج خشم و انزجار و اعتراض را متوجه زمامداران بغداد نمود. در ایران علما و روحانیون، دانشگاهیان و سیاسیون، بازاریان و احزاب و کلیه دستجات سیاسی و مذهبی با راهپیمائیهای گسترده و ارسال تلگراف به حسنالبکر و مقامات بینالمللی اعلام انزجار نموده، تامین سلامت جانی و تضمین مسیر حرکت امام را خواستار شدند.
در اروپا نیز همانطور که اشاره کردم آقای قطب زاده به اتفاق یک وکیل فرانسوی (تا آنجا که در خاطر دارم کریستیان بورگره و یا نوری البلا) به ژنو میرود تا شاید موفق شوند امام را از هواپیمای عراقی خارج کرده و به اتفاق پرواز کنند، که خوشبختانه ضرورتی برای اینکار پیش نیامد.
خاطرات سیاسی- اجتماعی دکتر صادق طباطباییج. 3صفحه 28
از سوی دیگر اتحادیه انجمنهای اسلامی در نظر داشتند، چنانچه مساله سوئی برای امام پدید آورند با تمام توان و نیرو و امکانات سیاسی و حقوقی و تبلیغاتی به میدان بیایند.
گرچه من اعتقاد دارم ـ همانطور که در جای دیگر توضیح دادهام ـ که دولت عراق به مصلحت خود میدید که امام بدون گرفتاری خاص به کشوری ثالث وارد شوند، تا فشار بیشتر افکار عمومی را متوجه خود نسازد. از این جهت اصرار کردند، امام با هواپیمای عراقی به پاریس پروازکنند، چه اگر این پرواز با شرکت ایرفرانس صورت میگرفت، قطعاً خلبان و کارکنان پرواز از طریق سفارت فرانسه در بغداد و یا برج مراقبت، مقامات فرانسوی را از شخصیت مسافران خود آگاه میساختند و به طور قطع مقامات وزارت کشور فرانسه در فرودگاه اورلی مانع ورود امام به خاک فرانسه میشدند.
تلاش دولتمردان عراق برای حفظ آبرو و حیثیت سیاسی خود از یکسو و تعهدات آنها در برابر دولت ایران از سوی دیگر باعث شد، که امام را به اتفاق همراهانشان با یک هواپیمای نظامی از بصره به بغداد منتقل کنند. احمد آقا از بغداد دوباره با پاریس تماس میگیرند و برنامه سفر خود را به دکتر حبیبی اعلام میکنند. دکتر یزدی نیز جداگانه آقای قطبزاده و حبیبی را در جریان امر میگذارد. سید احمد خمینی مینویسد:
«شب را در بغداد بودیم؛ دوستانمان را [که از نجف بازگشته بودند] دوباره دیدیم. امام همان شب برای زیارت به کاظمین مشرف شدند، احساسات مردم عجیب بود. صبح به فرودگاه رفتیم. هواپیما را معطل کردند. دوساعت تاخیر داشت. جَمبوجِت بود. ما پنج نفر در طبقه دوم بودیم به اضافه سه نفر که نمیشناختیمشان. حالت عجیبی برای دوستان بدرقهکننده دست داده بود؛ نمیدانستند به سر امام چه میآید. ماموران آقای دعایی را خواستند؛ با حالتی متغیر برگشت، خجالت کشید که به امام بگوید، به من گفت که گفتند امام دیگر برنگردد... با تاثر خندیدم.
...هواپیما دو سه ساعت پرواز کرده بود که ما متوجه شدیم در آن جا زندانی
خاطرات سیاسی- اجتماعی دکتر صادق طباطباییج. 3صفحه 29
هستیم. چرا که یکی از ما تصمیم گرفت به دستشوئی برود ـ البته در همان طبقه ـ با این وصف یکی از آن سه نفر بلند شد و دنبالش کرد... بحث و گفتگو بین چهارنفرمان شروع شد. آیا میخواهند سر به نیستمان کنند؟ آیا میخواهند بدزدندمان؟ آیا خیال دارند در کشوری زندانیمان کنند؟ و از این پرسشهای بسیار. امام، پائین را نگاه میکردند تو گویی در چنین سفری نیستند. بعد از صحبتهای بسیار به این نتیجه رسیدیم که آقایان یزدی و املائی در ژنو پیاده شوند و من و فردوسی [پور] پهلوی امام بمانیم و اگر نگذاشتند آنان پیاده شوند، داد و بیداد کنیم تا مردم پائین متوجه شوند. دکتر به یکی از سه نفر گفت، ما میخواهیم ژنو پیاده شویم، کار داریم. لحظهای بعد بلندگوهای هواپیما اعلام کرد موقعی که هواپیما در ژنو مینشیند، کسی غیر از مسافران آنجا پیاده نشود. خیالاتی شدیم. امام به پائین نگاه میکردند. تصمیممان را اجرا کردیم: املائی یکی از آنها را که میخواست مانع پیاده شدنشان شود از عقب گرفت، یزدی پرید توی پلهها. چیزی نگفتند. فقط دو نفرشان سلاحهایشان را که تا آن موقع دیده نمیشد، در قفسهای گذاشتند و دنبال آنها رفتند. بنابر قرار، آقای حبیبی در منزل بود و پشت تلفن منتظر. به او گفتند که همه دوستانتان را جمع کنید در فرودگاه، که اگر مسافران آمدند و ما نبودیم، به هر وسیلهای هست نگذارید هواپیما پرواز کند.چند دقیقه بعد آنها [یزدی و املائی] آمدند و ما خوشحال شدیم. تازه جریان را به امام گفتیم... فرمودند: «دیوانه شدید!».
رسیدیم پاریس؛ برای این که عمامهها جلبنظر نکند، امام تنها رفتند و با فاصله من و بعد از من و امام، آن دو بزرگوار.
دکتریزدی در این مورد مینویسد: برای این که ماموران گذرنامه مظنون نشوند به آقایان املائی و فردوسیپور گفتم من امام و احمد آقا را از قسمت گذرنامه عبور میدهم. خصوصاً که نام خمینی در گذرنامههایشان نیست. شما بعد از کمی فاصله با ما بیائید و به سراغ اثاث بروید.
خاطرات سیاسی- اجتماعی دکتر صادق طباطباییج. 3صفحه 30
احتمال جلب توجه مقامات مرزی که احمد آقا به ذهنش رسید و شگرد دکتر یزدی بسیار لازم و اوج زیرکی بود، چرا که با اندکی سوءظن وسوال و جواب ماموران، ماجرا شکل دیگری میگرفت.
جالبتوجه برداشت آقای محتشمی پور از این زیرکی دکتر یزدی است که به گمان ایشان دکتر یزدی با این بهانه میخواسته امام را از روحانیت جدا سازد.
«هنگامی که قافله مهاجران همراه امام از بغداد به سوی فرانسه پرواز کردند، قبل از رسیدن به فرودگاه پاریس دکتر یزدی در هواپیما، به برادران روحانی که از نجف همراه امام بودند (یعنی همان دو نفر فردوسی پور و املائی) میگوید: با توجه به فضای غرب و فرانسه، صلاح نیست که رهبر انقلاب جلوی خبرنگاران وارد فرودگاه شود و همراهان ایشان همه روحانی باشند، بهتر است تقسیم شویم. ابتدا من و حاج احمد آقا همراه امام خارج میشویم و میرویم، شما دو نفر بعداً بیایید... شما تصور کنید یک هیات چهارنفره را که همراه امام اقدام به هجرت کرده بودند، دکتر یزدی با چه زیرکی متفرق کرد و دو عضو روحانی آن را به بهانه واهی از امام جدا ساخت. اگر هیات همراه ده ـ پانزده نفر روحانی بودند و دولت فرانسه هم خبر نداشت، ممکن بود جلب توجه کند و مشکلی برای ورود امام ایجاد شود. ولی وقتی که ایران و فرانسه و تمام از طریق عراق از سفر امام به پاریس مطلع بودند، کمی و زیادی تعداد روحانی همراه تاثیری در تصمیم گیری دولت فرانسه نداشت. (خاطرات آقای محتشمیپور، ج2 ـ به ایران ـ ص250 / 251).»
آنچه در این گزارش بیش از هر چیز دیگر نمودار است، همان پیشداوری و سوءظن و عدم خلوص معدودی از برادران همراه امام نسبت به دیگران، خصوصاً برادران غیر روحانی میباشد. از سوی دیگر بیاطلاعی آقای محتشمی از شرایط ورود امام در فرودگاه اورلی ـ پاریس و بیخبری محض مقامات فرانسوی ـ بر خلاف ادعای ایشان که میگوید دولت فرانسه از ورود امام به پاریس مطلع شده بود ـ از حضور امام در فرودگاه، سبب نقل این روایت ناصحیح شده است. در حالی که ایشان و دیگر یاران نجف از علاقه امام به دکتر یزدی ـ لااقل در آن مقطع تاریخی ـ آگاه بودند و صریحاً
خاطرات سیاسی- اجتماعی دکتر صادق طباطباییج. 3صفحه 31
گله و تندی امام را به ماموران عراقی که مانع همراهی دکتریزدی ـ از مرز تا بصره ـ با امام شده بودند، در همان صفحه خاطرات خود نقل میکند، با وجود آن این شگرد تاکتیکی را که باعث شد امام بدون دردسر وارد پاریس شوند، راهکاری برای جدائی امام از «روحانیت» قلمداد میکند.
در همین نقل ماجرا که از زبان سید احمد خمینی خواندیم، ایشان اضافه میکند:
«...رسیدیم پاریس... همان شب از کاخ الیزه آمدند پیش من که: «ما مواجه شدیم با این قضیه، چه بخواهیم و چه نخواهیم، آیتالله آمده است. اگر مطلع میشدیم نمیگذاشتیم.» وقت خواستند. امام گفتند بیایند. آمدند و گفتند حق ندارید کوچک ترین کاری انجام دهید و امام گفتند: «ما فکر میکردیم این جا مثل عراق نیست، من هر کجا بروم حرفم را میزنم. من از فرودگاهی به فرودگاهی دیگر و از شهری به شهری دیگر سفر میکنم تا به دنیا اعلام کنم که تمام ظالمان دنیا، دستشان را در دست یکدیگر گذاشتهاند تا مردم جهان صدای ما مظلومان را نشنوند ولی من صدای مردم دلیر ایران را به دنیا خواهم رساند. من به دنیا خواهم گفت که در ایران چه میگذرد.» (کوثر، ج1، ص 437 و 438)
بالاخره قرار شد چند روزی از روی مصلحت امام با وجود هجوم خبرنگاران مصاحبه نکنند و دلیل آن را نیز ممانعت دولت فرانسه از بیان نظرات و آراء خود ذکر کنند.
همانطور که قبلاً گفتم برای ما مسلم بود که این سکوت خبری از سوی امام بیش از چند روز طول نخواهد کشید و فشار افکار عمومی فرانسه و نقدهای تند خبرنگاران سرانجام دولت فرانسه را در مقابل برنامههای افشاگرانه و هدایت گرانه امام به تسلیم خواهد کشاند.
همینطور هم شد. منظره انبوه خبرنگاران و دوربینها و فرستندههای سیار در پشت نردههای باغ نوفل لوشاتو و فیلمبرداری از لابهلای نردهها و اعلام ممنوعیت گفتگو با امام، دولت فرانسه را با حالت زشت و ناپسندی روبرو کرد.
دوسه روز بعد از ورود امام ـ همانطور که قبلاً گفتم ـ صادق قطبزاده ترتیب یک مصاحبه محرمانه امام با روزنامه فیگارو ـ روزنامه دست راستی نزدیک به رئیس
خاطرات سیاسی- اجتماعی دکتر صادق طباطباییج. 3صفحه 32
جمهور فرانسه ـ را داد. با پخش این مصاحبه، لوموند هم به عنوان روزنامه رقیب وارد کار شد و به این ترتیب، در کمتر از یک هفته برنامههای افشاگرانه و مصاحبههای پیدرپی امام آغاز شد و به سرعت رشدی فزاینده یافت.
خاطرات سیاسی- اجتماعی دکتر صادق طباطباییج. 3صفحه 33