فصل اول : قلب ایران در قلب اروپا (امام در پاریس)

دیدار نمایندگان اتحادیه انجمن های اسلا می با امام

‏روز بعد از ورود امام‌ به‌ پاریس، نمایندگانی‌ از کنگره‌ اتحادیه‌ (که بطور موقت تعطیل ‏‎ ‎‏شده بود) به‌ پاریس‌ آمده‌ و با امام‌ دیدار کردند. دانشجویان، که دو روز قبل‌ را در ‏‎ ‎‏نگرانی‌ از وضع‌ امام‌ گذرانده‌ بودند و اینک خود را در جمع صمیمی امام می‌دیدند، ‏‎ ‎‏ناباورانه‌ گریان‌ و بهت زده‌ شده‌ بودند. من برای این که‌ این حالت‌ را بشکنم و به‌ این‌ ‏‎ ‎‏فضای عاطفی سنگین خاتمه دهم به امام گفتم، اگر حال‌ دارید برای‌ این‌ دوستان وفادار ‏‎ ‎‏و مشتاق و متعهّد خود شرح دهید چطور شد که عازم‌ پاریس شدید. ایشان ابتدا به‌ من ‏‎ ‎‏گفتند وسیله‌ای‌ برای‌ پذیرایی‌ آقایان‌ و خانمها دارید؟ بچه‌ها که‌ از این صمیمیت به‌ وجد ‏‎ ‎‏آمده‌ بودند گفتند صحبتهای‌ شما بهترین پذیرایی‌ از ما می‌باشد. قبل‌ از اینکه‌ امام‌ شروع‌ ‏‎ ‎‏به‌ صحبت‌ کنند آقای کیارشی ـ معروف‌ به‌ پیراشکی ـ که‌ عهده‌دار رانندگی و انتقال‌ امام‌ ‏‎ ‎

خاطرات سیاسی- اجتماعی دکتر صادق طباطباییج. 3صفحه 55
‏به نوفل‌ لوشاتو و اداره‌ آشپزخانه‌ در روزهای‌ اول بود گفت‌ برای‌ برادران و خواهران‌ ‏‎ ‎‏چایی‌ فراهم‌ کرده‌ایم. امام‌ با حالتی متواضعانه‌ گفتند، گرچه شما میهمانان من‌ هستید، ‏‎ ‎‏ولی من وسیله‌ای برای‌ پذیرایی ندارم، آنگاه به من و احمد آقا رو کردند و مطلب‌ ‏‎ ‎‏لطیفی را گفتند و سپس‌ داستان تصمیم خود را برای‌ هجرت‌ به‌ پاریس‌ بیان کردند:‏

‏«...و بعدش‌ رئیس‌ اطلاعاتشان‌ آمد پیش‌ من‌ و راجع‌ به‌ اینکه: شما خوب‌ است‌ ‏‎ ‎‏ایران‌ را مسلح‌ نکنید، خوب‌ است‌ فعالیت‌ نکنید؛ ما تعهداتی داریم‌ نسبت‌ به‌ دولت‌ ‏‎ ‎‏ایران، من‌ گفتم‌ که‌ خوب، شما تعهداتی‌ نسبت‌ به دولت‌ ایران‌ دارید اما من‌ نسبت‌ ‏‎ ‎‏به‌ آن‌ تعهدی‌ ندارم‌؛ ‌و ما هم‌ تعهداتی خودمان داریم‌ نسبت‌ به‌ اسلام‌ ونسبت‌ به‌ ‏‎ ‎‏ملت‌ خودمان. ما به‌ کار خودمان ادامه‌ می‌دهیم، شما هم هر کاری‌ می‌خواهید ‏‎ ‎‏بکنید. گفت: آخر شما هر روز اعلامیه‌ می‌دهید، هر روز یک‌ نواری‌ می‌فرستید و ‏‎ ‎‏چه‌ می‌کنید؛ این را کمش کنید. گفتم‌ نه! من اعلامیه می‌دهم، نوار هم‌ پر می‌کنم ‏‎ ‎‏و می‌فرستم. منبر هم‌ اگر رفتم‌ صحبت می‌کنم. اینها چیزی‌ است که من نمی‌توانم ‏‎ ‎‏خلافش را بکنم.»‏‎[1]‎

خاطرات سیاسی- اجتماعی دکتر صادق طباطباییج. 3صفحه 56

  • . صحیفه امام، ج 3، ص 502.