روز بعد از ورود امام به پاریس، نمایندگانی از کنگره اتحادیه (که بطور موقت تعطیل شده بود) به پاریس آمده و با امام دیدار کردند. دانشجویان، که دو روز قبل را در نگرانی از وضع امام گذرانده بودند و اینک خود را در جمع صمیمی امام میدیدند، ناباورانه گریان و بهت زده شده بودند. من برای این که این حالت را بشکنم و به این فضای عاطفی سنگین خاتمه دهم به امام گفتم، اگر حال دارید برای این دوستان وفادار و مشتاق و متعهّد خود شرح دهید چطور شد که عازم پاریس شدید. ایشان ابتدا به من گفتند وسیلهای برای پذیرایی آقایان و خانمها دارید؟ بچهها که از این صمیمیت به وجد آمده بودند گفتند صحبتهای شما بهترین پذیرایی از ما میباشد. قبل از اینکه امام شروع به صحبت کنند آقای کیارشی ـ معروف به پیراشکی ـ که عهدهدار رانندگی و انتقال امام
خاطرات سیاسی- اجتماعی دکتر صادق طباطباییج. 3صفحه 55
به نوفل لوشاتو و اداره آشپزخانه در روزهای اول بود گفت برای برادران و خواهران چایی فراهم کردهایم. امام با حالتی متواضعانه گفتند، گرچه شما میهمانان من هستید، ولی من وسیلهای برای پذیرایی ندارم، آنگاه به من و احمد آقا رو کردند و مطلب لطیفی را گفتند و سپس داستان تصمیم خود را برای هجرت به پاریس بیان کردند:
«...و بعدش رئیس اطلاعاتشان آمد پیش من و راجع به اینکه: شما خوب است ایران را مسلح نکنید، خوب است فعالیت نکنید؛ ما تعهداتی داریم نسبت به دولت ایران، من گفتم که خوب، شما تعهداتی نسبت به دولت ایران دارید اما من نسبت به آن تعهدی ندارم؛ و ما هم تعهداتی خودمان داریم نسبت به اسلام ونسبت به ملت خودمان. ما به کار خودمان ادامه میدهیم، شما هم هر کاری میخواهید بکنید. گفت: آخر شما هر روز اعلامیه میدهید، هر روز یک نواری میفرستید و چه میکنید؛ این را کمش کنید. گفتم نه! من اعلامیه میدهم، نوار هم پر میکنم و میفرستم. منبر هم اگر رفتم صحبت میکنم. اینها چیزی است که من نمیتوانم خلافش را بکنم.»
خاطرات سیاسی- اجتماعی دکتر صادق طباطباییج. 3صفحه 56