این مساله اصولاً از آنجا نشات میگرفت که شاه قدرت تفکر منسجم را از دست داده بود و بیماری خود بزرگبینی و جنون قدرت بر او سخت مستولی شده بود. از سوی دیگر اکثر شخصیتهای خارجی از سفرا و نمایندگان دول اروپایی که با وی دیدار میکردند، او را مایوس و دستپاچه و غیرمعتدل یافته بودند.
مثلاً هر بار که اوضاع به وخامت میگرایید و راه حل دولت ملی مطرح میشد، شاه حاضر نبود کنترل ارتش را به دولت واگذارد و یا حتی سهمی از انتصابات در ارتش را به رئیس دولت واگذار کند. این موضوع در مذاکرات شریف امامی، علی امینی و بختیار هم با شاه در میان گذاشته شده بود و او آن را قبول نکرده بود. از سوی دیگر هم ضعف و دودلی فرماندهی او بر نیروهای مسلح مشهود بود. فرماندهان نظامی هم در گذشته فقط از طریق و محوریت شاه با یکدیگر در ارتباط میبودند. لذا در این روزهای بحرانی شورای فرماندهان ارتش نمیتوانست کارآئی لازم را داشته باشد، مضافاً به این که گهگاه بر اساس شایعاتی که خود ما رواج میدادیم گفته میشد، پارهای از افسران و امرای ارشد ارتش با انقلابیون دیدار داشتهاند. همین امر سوءظن نسبت به یکدیگر را در آنان پدیدار میساخت. ژنرال هایزر در خاطرات خود بارها به این مساله اشاره کرده است.
خاطرات سیاسی- اجتماعی دکتر صادق طباطباییج. 3صفحه 79