فصل اول : قلب ایران در قلب اروپا (امام در پاریس)

هایزر فرماندهان ارتش را موعظه می کند

‏هایزر بالاخره موفق‌ می‌شود آنهارا به دور هم گرد آورد: «...به‌ همین خاطر دیدم‌ باید ‏‎ ‎‏صراحت‌ داشته باشم‌ و لذا گفتم‌ بر اساس مشاهدات خودم‌ به‌ این نتیجه رسیدم‌ که‌ همه ‏‎ ‎‏شما در خلا کار می‌کنید. شما هرگز به صورت یک تیم کار نکرده‌اید. من شخصاً دیده‌ام‌ ‏‎ ‎‏که‌ فرماندهان‌ ارتش امریکا با رئیس ستاد مشترک‌ به‌ صورت‌ یک‌ تیم‌ و با هم‌ درباره ‏‎ ‎‏مسائل‌ بسیار مهم بحث می‌کنند... گاهی‌ به‌ نظر می‌رسد برخی‌ از فرماندهان نیروها به‌ ‏‎ ‎‏منظور به دست آوردن دل اعلیحضرت حاضرند گلوی یکدیگر را بکنند... می‌خواستم ‏‎ ‎‏این‌ افراد مسوولیت‌های خود را قبول کنند، آنها نمی‌‌بایستی همواره‌ به فردی‌ بالاتر از ‏‎ ‎

خاطرات سیاسی- اجتماعی دکتر صادق طباطباییج. 3صفحه 159
‏خود تکیه‌ می‌کردند. شاه‌ سالها نقش آقا بالا سری آنها را به‌ عهده‌ داشت. اما حالا ‏‎ ‎‏ضروری‌ بود که‌ آنها روی‌ پای خود بایستند و تداوم‌ کار نیروی تحت‌ فرماندهی خود را ‏‎ ‎‏نگهدارند. از افراد خود اخبار درست‌ بشنوند و انضباط‌ و روحیه‌ نیرو را حفظ‌ کنند. ‏‎ ‎‏زنجیره ارتباطات‌ تقریباً متوقف‌ شده بود. شاه‌ دیگر هیچ‌ اطلاعاتی نمی‌داد. به همین ‏‎ ‎‏دلیل‌ این‌ افراد در تاریکی به‌ سر می‌بردند. به‌ آنها گفتم نیروهای شما باید از آخرین‌ ‏‎ ‎‏اوضاع‌ و احوال‌ با خبر شوند...ما باید یک سیستم‌ ارتباطات‌ دو جانبه‌ برقرار کنیم... ‏‎ ‎‏سپس به‌ آنها گفتم‌ شما باید بختیار را حمایت کنید تا او بداند وقتی‌ اوضاع‌ وخیم‌ است‌ ‏‎ ‎‏می‌تواند روی‌ شما حساب‌ کند... باید کنترل‌ کشور را باز یابید‌... و کشور را برای ‏‎ ‎‏مراجعت شاه‌ بازسازی نمائید... شما باید خود را از روزمرگی و برنامه‌های روزانه رها ‏‎ ‎‏کنید و باید برای‌ آینده‌ای دورتر برنامه‌ریزی کنید. ما باید راهی برای مقابله با جنگ‌ ‏‎ ‎‏روانی‌آیت‌الله پیدا کنیم... همه آنها درخواست کمک و راهنمائی می‌کردند و در واقع‌ از ‏‎ ‎‏من می‌خواستند که‌ برنامه تفصیلی را تدوین‌ کنم... به‌ نظر می‌رسید هنوز به فکر جان‌ ‏‎ ‎‏خودشان و رفتن‌ شاه هستند...‌ آنها که رهبری شاه را از دست‌ داده‌ بودند بیشتر میل ‏‎ ‎‏داشتند به من تکیه کنند تا آنکه‌ خودشان‌ ابتکار عمل‌ را در دست بگیرند...» ‌(همان، ‏‎ ‎‏ص9)‏

‏نکته جالب این جاست که رهبران‌ نظامی‌ ایران‌ ضمن‌ این‌ که‌ از رفتن شاه نگران‌ ‏‎ ‎‏بوده و از دولت‌ امریکا به‌ خاطر عدم‌ اقدام‌ قاطع‌ در ساکت کردن امام‌ در پاریس‌ گلایه‌ ‏‎ ‎‏داشته‌اند، خود را نیز در مقابل‌ یک‌ ژنرال امریکائی باخته و به‌ او اجازه حتی توهین‌ به‌ ‏‎ ‎‏خود را نیز می‌دهند:‏

‏«...بالاخره ربیعی‌ ـ فرمانده‌ نیروی‌ هوائی‌ ـ گفت: اگر شاه‌ به‌ همین زودی‌ که‌ گفته ‏‎ ‎‏برود... من‌ با او خواهم‌ رفت. وقتی‌ این‌ را گفت‌ تصمیم گرفتم‌ به‌ او شوک‌ وارد کنم‌ و ‏‎ ‎‏لذا او را یک‌ بیابانی‌ بی‌غیرت‌ خواندم‌ و گفتم‌ که‌ او به‌ کشورش‌ وفادار نیست‌ و عاقلانه‌ ‏‎ ‎‏فکر نمی‌کند...» (ص110)‏

خاطرات سیاسی- اجتماعی دکتر صادق طباطباییج. 3صفحه 160