از نکات جالب خاطرات هایزر در ایران، دیدار او با «اعلیحضرت» است...
«چند ماهی است که اعلیحضرت را ندیده بودم. از دیدن چهره درمانده شاه یکه خوردم. فشار و نگرانی تمام خطوط چهرهاش را فراگرفته بود. برخلاف همیشه که لباس نظامی میپوشید، آن روز لباس غیرنظامی تیرهای به تن داشت. او صحبت را با مطالب ساده و سبکی آغاز کرد و سپس از هدف ماموریت من پرسید... برایش دستورات پرزیدنت کارتر را بازگو کردم و اطلاعات کاملی از فعالیتهای خود تا آن روز را همراه با آخرین پیشرفتهای خود با گروه پنج (فرماندهان سه نیرو، رئیس ستاد ارتش و وزیر دفاع) به ایشان دادم. سپس به برنامهای که دست به تدوین آن زده بودیم به تفصیل اشاره کردم. به نظر علاقمند رسید و گفت که: واقعاً لازم بود چون هیچ برنامهای وجود نداشت... او سپس موضوع رفتن خود را مطرح کرد... نظر ما را در مورد تاریخ رفتنش جویا شد. سفیر سولیوان گفت: اگر هرچه زودتر باشد برای همه بهتر خواهد بود... او سپس صحبت را به برنامهریزی پروازش کشاند. میخواست بداند چه مسیری را من پیشنهاد میکنم... خواست با تیمسار ربیعی ـ فرمانده نیروی هوائی ـ جزئیات برنامه را تهیه کنم... هنوز برای من چیزی شبیه یک راز عجیب است که چه به سر او آمده بود.»
خاطرات سیاسی- اجتماعی دکتر صادق طباطباییج. 3صفحه 162