فصل اول : قلب ایران در قلب اروپا (امام در پاریس)

هایزر هنگام ورود امام به کشور در ستاد مشترک ارتش بود

‏ژنرال‌ هایزر روز ورود امام، در محل فرماندهی ستاد مشترک ارتش در جلسه‌ فرماندهان‌ ‏‎ ‎‏نظامی حضور داشت، ژنرال‌ گاست‌ نیز او را همراهی می‌کرد. قبلاً قرار بود در صورت‌ ‏‎ ‎‏خروج‌ هایزر از ایران، فرماندهی‌ عملیات را در ایران‌ ژنرال‌ گاست‌ عهده‌دار باشد. در هر ‏‎ ‎‏صورت‌ طبق‌ قرار قبلی ارتش حفظ‌ امنیت‌ فرودگاه‌ و نیز بهشت‌ زهرا را عهده‌دار بود.‏

‏بعد از پایان‌ یافتن سخنرانی‌ امام‌ در بهشت‌ زهرا فشار جمعیت‌ خروج‌ امام را غیر ‏‎ ‎‏ممکن‌ ساخته بود لذا کمیته‌ تدارکات‌ که‌ پیش‌بینی‌های‌ لازم‌ را کرده‌ بود در خواست ‏‎ ‎‏هلیکوپتر کرد. از آن‌جا که‌ این‌ امر قبلاً اعلام‌ نشده بود و فرماندهان‌ ارتش نیز از ‏‎ ‎‏تعویض‌ خلبانی که‌ ماموریت‌ انتقال‌ ایشان را عهده‌دار بود، غافلگیر شده‌ بودند، نوعی‌ ‏‎ ‎‏نگرانی‌ و سر در گمی‌ و ابهام‌زدگی آنان را در‌بر‌گرفت.‏

‏بلافاصله‌ نیروی‌ هوائی‌ به‌ درخواست‌ کمیته‌ استقبال‌ یک‌ هلیکوپتر و دو خلبان‌ به‌ ‏‎ ‎‏بهشت‌ زهرا اعزام‌ کرد. کمیته‌ تدارکات‌ با پیش‌بینی‌ قبلی‌ دو تن‌ از همافران‌ مورد اعتماد ‏‎ ‎‏را مامور هدایت‌ هلیکوپتر نمود. هنگامی‌ که‌ هلیکوپتر با زحمت‌ زیاد از زمین‌ بلند شد، ‏‎ ‎‏مسیر جدید او که‌ بیمارستان‌ هزار تختخوابی بود به‌ خلبانان‌ اعلام‌ شد.‏

‏هلیکوپتر ابتدا به‌ سمت‌ مقر پیش‌ بینی‌ شده‌ [امام] خمینی‌ حرکت‌ کرد، اما سپس ‏‎ ‎‏ایشان‌ دستور دادند که‌ به‌ سمت‌ بیمارستان بروند. خلبان‌ فوراً این مطلب‌ را مخابره کرد، ‏‎ ‎‏اما زمانی که‌ این خبر را دریافت‌ کردیم، تقریباً آنها به بیمارستان رسیده بودند. از این‌ ‏‎ ‎‏کار احساس‌ ترس‌ کردیم، زیرا هیچ‌ امنیتی پیش‌بینی نشده‌ بود، هیچ‌ توضیحی‌ برای‌ این‌ ‏‎ ‎‏تغییر نداشتیم... تلاش کردیم که با خدمه‌ هلیکوپتر از طریق‌ تلفن‌ و بی‌سیم‌ ارتباط‌ ‏‎ ‎‏برقرار کنیم، اما‌ موفق نشدیم... تیمسار ربیعی‌ خیلی‌ جوش‌ می‌زد... گزارش‌ دریافت‌ ‏‎ ‎‏کردیم‌ که هلیکوپتر در بیمارستان‌ فرود آمده‌ است. اتومبیلی‌ به‌ آنجا آمده‌ بود. آیت‌الله و ‏‎ ‎‏مشاورش‌ به‌ درون‌ آن‌ رفته‌ و آنجا را ترک‌ کرده‌ بودند .معلوم‌ بود که‌ این‌ برنامه‌ را از ‏‎ ‎

خاطرات سیاسی- اجتماعی دکتر صادق طباطباییج. 3صفحه 177
‏قبل‌ تهیه‌ کرده‌ بودند. برنامه‌‌ریزی‌ و امنیت‌ خیلی‌ عالی‌ بود. زیرا هیچ‌کس‌ جز یک‌ ‏‎ ‎‏اتومبیل‌ و یک‌ راننده‌ در آنجا نبود. این‌ کار در گروه ـ فرماندهان‌ ـ احساس‌ ترس‌ به‌ ‏‎ ‎‏وجود آورد. آنها مطمئن‌ بودند که‌ یک‌ کار اشتباه‌ صورت‌ گرفته‌ است‌ و آنها در ‏‎ ‎‏ماموریت‌ خود شکست‌ خورده‌اند و اکنون هم‌ آیت‌الله را گم کرده‌اند... آنها از نقطه نظر ‏‎ ‎‏نظامی‌ نگران‌ انجام ماموریت‌ خود بودند...»‏‎[1]‎

خاطرات سیاسی- اجتماعی دکتر صادق طباطباییج. 3صفحه 178

  • . همان ـ ص 409-408.