فصل دوم : از پرواز انقلاب تا استقرار جمهوری اسلامی

پرواز انقلاب

‏وقتی‌ هواپیما به‌ پرواز درآمد، در دل‌ همه‌ ما شور و ولوله‌ عجیبی‌ بود. بعضیها سالها بود ‏‎ ‎‏که‌ به‌ ایران‌ نیامده‌ بودند. خود من‌ دوازده‌ سال‌ بود که‌ از ایران‌ دور بودم. به‌ توصیه‌ امام‌ ‏‎ ‎‏غذای‌ مسافرین‌ یکسان‌ بود.‏

‏در هواپیما جنب‌ و جوش‌ خاصی‌ وجود داشت. یک‌ ساعتی‌ که‌ از پرواز گذشت ‏‎ ‎‏قسمت بالای هواپیما را آماده‌ کردند و امام‌ به‌ آنجا رفتند و یکی‌ از همراهان هم‌ روی ‏‎ ‎‏پله‌ها مستقر شد که‌ افراد متفرقه‌ بالا نروند تا امام‌ بتوانند استراحت کنند. بعد از مدتی‌ ‏‎ ‎‏من‌ رفتم‌ بالا، ایشان‌ مشغول‌ نماز بودند. در فاصله‌ نمازها، پهلوی‌ ایشان‌ نشستم‌ و ‏‎ ‎‏مقداری‌ با هم‌ صحبت‌ کردیم. من اجازه‌ گرفتم‌ که‌ یک‌ خبرنگار و فیلمبردار بالا بیایند و ‏‎ ‎‏در این‌ لحظات‌ گفتگویی انجام‌ دهند امام‌ پذیرفتند و من‌ به‌ آقای‌ پیتر شولاتور گزارشگر ‏‎ ‎‏و مفسّر کانال دوم‌ تلویزیون‌ آلمان‌ اطلاع‌ دادم‌ و او به‌ همراه‌ آقای‌ کافمن‌ که‌ فیلمبردار او ‏‎ ‎‏بود آمدند و مقداری‌ از عبادتهای‌ امام‌ تصویر برداشتند و دو سه‌ تا سو‌ال‌ هم‌ از امام‌ ‏‎ ‎‏کردند. در این‌ فاصله‌ آقای‌ محتشمی‌ آمد بالا و یک‌ یادداشتی‌ به‌ امام‌ داد و گفت‌ نقل‌ ‏‎ ‎‏است‌ که‌ به‌ هنگام‌ دلهره‌ و اضطراب‌ این‌ دعا خوانده‌ شود و پایین‌ رفت. وقتی‌ ایشان‌ ‏‎ ‎‏رفت‌ امام‌ آن‌ یادداشت‌ را بدون‌ آن‌ که‌ به‌ آن‌ نگاه‌ کنند، تا کرده‌ و زیر پتوی‌ خود ‏‎ ‎‏گذاشتند و نشان‌ دادند که‌ چقدر اضطراب‌ و التهاب‌ دارند! حدود 20 دقیقه‌ این‌ ‏‎ ‎‏خبرنگاران‌ فیلم‌ گرفتند و رفتند. حاج احمد آقا آمد بالا و روی‌ کاناپه‌ها دراز کشید. ‏‎ ‎


خاطرات سیاسی- اجتماعی دکتر صادق طباطباییج. 3صفحه 211

C:\Users\archive9\Pictures\16.JPG

خاطرات سیاسی- اجتماعی دکتر صادق طباطباییج. 3صفحه 212

C:\Users\archive9\Pictures\17.JPG

خاطرات سیاسی- اجتماعی دکتر صادق طباطباییج. 3صفحه 213
‏شاید یک‌ ساعتی‌ به‌ اذان‌ صبح مانده‌ بود من‌ دو مرتبه‌ نزد امام‌ رفتم. وقتی‌ دوستان‌ در ‏‎ ‎‏قسمت‌ پایین‌ اعلام‌ کردند وقت‌ نماز صبح‌ شده، نماز خواندیم. قبلاً هم‌ از خلبان‌ سو‌ال‌ ‏‎ ‎‏کرده‌ بودند که‌ قبله‌ کدام‌ طرف‌ است. گفته‌ بود اگر چند دقیقه‌ صبر کنید تا حدود یک‌ ‏‎ ‎‏ساعت‌ دیگر قبله‌ چنین‌ حالتی‌ را خواهد داشت.‏

‏بعد از نماز صبح‌ دوباره‌ نزد امام رفتم‌ کمی‌ التهاب‌ و اضطراب‌ هم‌ داشتم. همین‌ جا ‏‎ ‎‏بود که‌ از ایشان‌ در مورد پیش‌نویس‌ قانون‌ اساسی‌ که‌ نزد من‌ بود کسب‌ تکلیف‌ کردم‌ ‏‎ ‎‏که‌ در صفحات‌ پیشین‌ شرح‌ آن‌ به‌ تفصیل‌ آمده‌ است. در این‌ فاصله‌ یکی‌ از برادران‌ آمد ‏‎ ‎‏بالا و رفت‌ به‌ طرف‌ حاج‌ احمد آقا. امام‌ پرسیدند چه‌ کار داری؟ گفت‌ می‌خواهم‌ ‏‎ ‎‏بیدارشان‌ کنم‌ چون‌ چند دقیقه دیگر نماز قضا می‌شود. امام‌ با یک‌ حالت‌ آمیخته‌ به‌ ‏‎ ‎‏اعتراضی‌ گفتند نکن. او گفت‌:‌نماز قضا می‌شود. امام‌ گفتند مگر به‌ شما گفته‌ است‌ که‌ ‏‎ ‎‏برای‌ نماز بیدارش‌ کنید؟ او گفت‌: نه‌ به‌ من‌ نگفته‌ است. امام‌ گفتند: حق‌ ندارید بیدارش ‏‎ ‎‏کنید. او هم‌ برگشت‌ و رفت.‏

خاطرات سیاسی- اجتماعی دکتر صادق طباطباییج. 3صفحه 214