فصل دوم : از پرواز انقلاب تا استقرار جمهوری اسلامی

حمله به مقر ساواک و آرشیو شهربانی

‏در همان آشفته بازار ساعت‌های بحران و انقلاب، تیم‌هائی از حزب توده و مجاهدین ‏‎ ‎‏خلق به ستادهای ساواک و شهربانی حمله برده و اسناد و مدارک فراوانی را با ‏‎ ‎

خاطرات سیاسی- اجتماعی دکتر صادق طباطباییج. 3صفحه 246
‏کامیون‌های متعدد به نقاط نامعلومی حمل کردند. کاملا‌ً نشان می‌داد که این حرکت ‏‎ ‎‏سامان یافته، چه بسا از طرف کا.گ.ب و دیگر عوامل اطلا‌عاتی طراحی و اجرا می‌شد. ‏‎ ‎‏حوادثی که همان روزها برای پاره‌ای از عوامل نفوذی شوروی پیش آمد، نظیر افشای ‏‎ ‎‏نقش سعادتی برای سازمان اطلاعاتی روسیه، دلالت بر همین امر دارد. این مطلب را در ‏‎ ‎‏بخش دوم همین سلسله خاطرات به تفصیل آورده‌ام. ‌(‌حوادث بعد از رفراندوم‌.) در ‏‎ ‎‏همان غروب روز 22 بهمن من‌ یکی‌ دو ساعتی‌ در مدرسه رفاه‌ بودم، مرحوم‌ حاج‌ ‏‎ ‎‏مهدی‌ عراقی‌ را دیدم‌ که‌ مقداری‌ افسرده‌ است، او هم‌ از افتادن‌ سلاح‌ و مواد منفجره‌ به‌ ‏‎ ‎‏دست‌ مردم‌ ناراحت‌ و نگران‌ بود. گفت برو ببین‌ بیرون‌ چه‌ خبر است، هر چه‌ مهمات‌ و ‏‎ ‎‏مواد منفجره‌ است‌ آورده‌اند اینجا، اگر یک‌ جرقه‌ سیگار به‌ اینها بیفتد می‌دانی‌ چه‌ ‏‎ ‎‏خواهد شد؟ رفتم‌ دیدم حیاط‌ پر از مسلسل‌ و تفنگ‌ است‌ و دور تا دور منطقه‌ مملوّ از ‏‎ ‎‏مواد منفجره، یعنی‌ مردم‌ هر چه‌ از پادگانها غنیمت‌ گرفته‌ بودند به‌ آنجا آورده‌ بودند که‌ ‏‎ ‎‏امری‌ خیلی‌ خطرناک‌ بود. خیلی‌ نگران‌ برگشتم‌ داخل. در آنجا شنیدم‌ که‌ آیت‌الله ‏‎ ‎‏طالقانی‌ در مدرسه‌ حضور دارند.نزد ایشان رفتم، دیدم‌ دو سه‌ نفر با لباس‌ نظامی‌ رفتند ‏‎ ‎‏انتهای‌ یک‌ راهرو. با برادرم‌ عبدالحسین رفتیم‌ به‌ آن طرف، دیدیم‌ در یک‌ اتاق‌ 445 ‏‎ ‎‏متری تعدادی‌ از سران‌ ارتش‌ را که‌ دستگیر کرده‌اند (شاید 70 ـ60 نفری‌ بودند) گوش‌ ‏‎ ‎‏تا گوش نشانده‌اند. افسر جوانی‌ با لحن‌ خیلی‌ تند و آمرانه‌ با آنها برخورد می‌کرد بعضی‌ ‏‎ ‎‏از آنها خیلی‌ مطمئن‌ نشسته‌ بودند و بعضی‌ نیز التهاب‌ و اضطراب‌ شدیدی‌ داشتند، ‏‎ ‎‏بعضی‌ از آنها درجه‌شان‌ معلوم‌ بود. من‌ از آن‌ وضع‌ ناراحت‌ شدم، رفتم‌ جلو که‌ با یکی‌ ‏‎ ‎‏از آنها که‌ خیلی‌ مضطرب‌ و ناراحت‌ بود صحبت‌ کنم، رو به‌ من‌ کرد و گفت‌ اگر ممکن‌ ‏‎ ‎‏است‌ به‌ این‌ شماره‌ تلفن‌ بزنید و اطلاع‌ بدهید که‌ من‌ زنده‌ هستم، ممنون‌ می‌شوم، در ‏‎ ‎‏حالی‌ که‌ داشتم‌ از او شماره‌ تلفن‌ می‌گرفتم، همان‌ افسر جوان‌ خیلی‌ شقّ و رقّ و جدی‌ ‏‎ ‎‏به سوی من آمد و با لحن‌ بی‌ادبانه‌ و تندی‌ گفت‌ چه‌ کار می‌کنی؟ گفتم‌ نگران‌ نباشید. ‏‎ ‎‏اما او مهلت‌ نداد یقه‌ کت‌ مرا گرفت‌ و هُل‌ داد و مرا برد دم‌ در و از آن‌ جا بیرون‌ کرد. ‏‎ ‎‏در این‌ لحظه‌ سیدحسین‌ آقا (خمینی) و حاج‌ مهدی‌ عراقی‌ ناظر این صحنه‌ بودند. ‏‎ ‎‏حسین‌ آقا این‌ حالت‌ را که‌ دید آمد جلو و یک‌ سیلی‌ زد به‌ گوش‌ او و گفت‌ مردکه‌ ‏‎ ‎
خاطرات سیاسی- اجتماعی دکتر صادق طباطباییج. 3صفحه 247
‏چی‌ کار داری‌ می‌کنی؟ تو کی‌ هستی‌ و...؟ او حسین‌ آقا را می‌شناخت‌ و یک‌ مقداری‌ ‏‎ ‎‏سرخ‌ و سفید شد. در این‌ لحظه‌ مرحوم‌ عراقی‌ نیز مداخله‌ کرد و شخص‌ نامبرده‌ را که‌ ‏‎ ‎‏ظاهراً یک‌ سرهنگ‌ فضول‌ و م‏‏ا‏‏مور از طرف‌ گروهکها بود از مدرسه‌ بیرون‌ کرد. من‌ ‏‎ ‎‏مجدداً به‌ درون‌ اتاق‌ رفتم‌ و از افرادی‌ که‌ مایل‌ بودند شماره‌ تلفن‌ منزل‌ آنها را گرفتم‌ که‌ ‏‎ ‎‏خانواده‌هایشان‌ را از سلامتی‌ آنان‌ مطمئن‌ سازم. کمی‌ بعد مرحوم‌ دکتر بهشتی‌ را دیدم‌ ‏‎ ‎‏سلام‌ و علیکی‌ با ایشان‌ کردم‌ گفتم‌ این‌ چه‌ وضعی‌ است؟ ایشان‌ هم‌ متوجه‌ شدند قضیه‌ ‏‎ ‎‏از چه‌ قرار است. من‌ برگشتم‌ داخل‌ و بعد از نماز مغرب‌ و عشا ماجرا را به‌ امام‌ گفتم. ‏‎ ‎‏گفتم‌ آقا اینها هر کدام‌ تا دیروز یک‌ اعتباری‌ ولو کاذب‌ داشتند، اما حالا اینها را گوش‌ ‏‎ ‎‏تا گوش‌ در اتاقی‌ سرد و تنگ‌ نشانده‌اند و این‌ رفتار را با آنها دارند خوب‌ نیست، اگر ‏‎ ‎‏با یک‌ عطوفتی‌ با آنها برخورد بشود، در خود همینها اثر بیشتر دارد و محبت‌ و عطوفت‌ ‏‎ ‎‏اسلامی‌ رفتار دیگری‌ را با اسیر ایجاب‌ می‌کند. گفتند مگر چه شده؟ عین‌ ماجرا را نقل‌ ‏‎ ‎‏کردم، خیلی‌ مت‏‏ا‏‏ثر شدند.‏

خاطرات سیاسی- اجتماعی دکتر صادق طباطباییج. 3صفحه 248