فصل دوم : از پرواز انقلاب تا استقرار جمهوری اسلامی

حوادث گنبد

‏در زمانی‌ که‌ اغتشاش‌ کردستان‌ می‌رفت‌ که‌ مقداری‌ آرام‌ بشود، در روزهای اول‌ و دوم‌ ‏‎ ‎‏سال‌ 58 حوادثی‌ در گنبد به‌ وجود آمد و معلوم‌ هم‌ نبود چه‌ کسی علیه‌ چه‌ کسی‌ ‏‎ ‎‏تیراندازی‌ می‌کند. در همان‌ روزها گروههای‌ چپ‌ (عمدتاً چریکهای‌ فدایی‌ خلق‌ و ‏‎ ‎‏مجاهدین‌ خلق) در دانشکده‌ فنی‌ و دانشکده‌ علوم‌ دانشگاه‌ تهران‌ تانک‌ برده‌ و ستاد ‏‎ ‎‏فرماندهی‌ تشکیل‌ داده‌ بودند و از آنجا بیانیه صادر می‌کردند. یکی‌ از بیانیه‌هایی‌ که‌ به‌ ‏‎ ‎‏دست‌ ما رسید تحت‌ عنوان‌ ستاد اجرایی‌ خلق‌ ترکمن‌ صحرا بود. یعنی‌ اینها دولت‌ ‏‎ ‎‏ترکمن‌ صحرا تشکیل‌ داده بودند با آرم‌ و مهر رسمی. دولت‌ برای‌ بررسی‌ حوادث‌ این‌ ‏‎ ‎‏شهر هیاتی‌ را اعزام‌ کرد، اما آنها نمی‌دانستند با چه‌ کسی‌ باید صحبت‌ بکنند. گروههای ‏‎ ‎‏چپ‌ و چریکهای‌ فدایی‌ خلق‌ و شاخه‌ای‌ از گروههای‌ رنجبر و طوفان‌ در اغتشاشات‌ ‏‎ ‎‏این‌ منطقه‌ دخالت‌ داشتند، اما وقتی‌ خبر دستگیری‌ خبرنگاران بی.بی.سی‌ به‌ اسامی‌ بیل‌ ‏‎ ‎

خاطرات سیاسی- اجتماعی دکتر صادق طباطباییج. 3صفحه 291
‏لی‌کن‌ و سیموندورینگ‌ اعلام‌ شد، مشخص‌ شد که‌ دولتهای‌ خارجی‌ هم‌ در ایجاد این‌ ‏‎ ‎‏حوادث‌ نقش‌ دارند. درگیریها ادامه پیدا کرد، تحریکات‌ بسیار وحشتناک‌ بود و شعارها ‏‎ ‎‏و خواسته‌ها متناقض‌ به‌ نظر می‌رسید.‏

‏روز ششم‌ یا هفتم‌ فروردین‌ 58 بود که‌ آقای ابراهیم درازگیسو فرماندار گرگان به‌ ‏‎ ‎‏وزارت‌ کشور اطلاع‌ داد که‌ شب‌ گذشته‌ در گنبدکاووس‌ شش نفر روحانی‌ به‌ یک‌ حمام‌ ‏‎ ‎‏زنانه‌ یورش‌ برده‌ و چند نفر از جمله‌ یک‌ زن‌ حامله را به‌ قتل‌ رساندند و در پاسخ‌ به‌ ‏‎ ‎‏اعتراض مردم گفتند ما به‌ فتوای امام‌ برای مبارزه با سنّی‌ها این‌ کار را کردیم. مشخص‌ ‏‎ ‎‏بود که‌ موضوع‌ از کجا نشات می‌گیرد. من‌ به‌ فرماندار گرگان که از اعضای باسابقه و از ‏‎ ‎‏فعالان قدیمی اتحادیه انجمن‌های اسلامی در اتریش بود و از آن طریق شناخت کافی و ‏‎ ‎‏کاملی از او داشتم، گفتم‌ درنگ‌ نکنید، تردید نکنید، سریعاً اینها را دستگیر کنید و بعد ‏‎ ‎‏بلافاصله‌ با دفتر امام‌ تماس‌ گرفتم‌ و به‌ احمد آقا جریان را گفتم. ایشان‌ گفت‌ آقا از این‌ ‏‎ ‎‏مساله‌ خیلی‌ ناراحت‌ می‌شود، من‌ به‌ آقا نمی‌گویم، ولی‌ هر کاری‌ لازم‌ می‌دانید بکنید. ‏‎ ‎‏حدود نیم‌ ساعت‌ ـ سه‌ ربع‌ بعد فرماندار گرگان‌ مجدداً تماس‌ گرفت‌ و گفت‌ ما ‏‎ ‎‏نمی‌توانیم‌ اینها را دستگیر کنیم‌ چون‌ نیرو نداریم. من‌ به‌ فرمانده‌ کل‌ ژاندارمری‌ متوسل‌ ‏‎ ‎‏شدم‌ گفتم‌ نیرو بفرستید که این‌ افراد را دستگیر کنند. شب‌ حدود ساعت‌ 12ـ 5 / 11 بود ‏‎ ‎‏که‌ اعلام‌ کردند این شش‌ نفر دستگیر شده‌اند. من‌ آن‌ شبها در تدارک‌ رفراندوم‌ بودم‌ و ‏‎ ‎‏اغلب در دفتر کارم‌ در وزارت‌ کشور می‌خوابیدم، حدود 3ـ5 / 2 بعد از نیمه‌ شب بود که‌ ‏‎ ‎‏مرا از خواب‌ بیدار کردند، فرماندار گرگان‌ پشت‌ خط‌ بود گفت درست‌ است‌ که‌ این‌ها ‏‎ ‎‏در زندان‌ هستند اما من‌ قول‌ نمی‌دهم‌ آن‌ها را بتوانم نگه‌ دارم، شاید تا صبح‌ با یورش‌ ‏‎ ‎‏طرفدارانشان‌ آزاد شوند، نیرو نداریم، این گردانی از ژاندارمری‌ که‌ من‌ دیدم، اوج‌ ‏‎ ‎‏هنرشان‌ تا دستگیری‌ اینها بوده، بنابراین‌ نیروی‌ کمکی‌ می‌خواهیم. من‌ با آقای‌ حاج‌ سید ‏‎ ‎‏جوادی‌ تماس گرفتم‌ و ایشان‌ هم‌ با شهربانی‌ و ژاندارمری‌ کل‌ کشور، و قرار شد اینها به‌ ‏‎ ‎‏وسیله‌ هلیکوپتر اعزامی‌ از خراسان‌ به‌ تهران‌ انتقال‌ داده‌ شوند. اینها را آوردند و بردند ‏‎ ‎‏به‌ زندان‌ موقت‌ دادگستری. بعدازظهر روز بعد رفتم‌ ببینم این‌ها چه‌ جانورهایی‌ هستند ‏‎ ‎‏که‌ در لباس‌ روحانی‌ و به‌ نام‌ فتوای‌ امام‌ دست به سنّی‌کشی‌ زده‌اند. بند اول‌ و دوم‌ را باز ‏‎ ‎

خاطرات سیاسی- اجتماعی دکتر صادق طباطباییج. 3صفحه 292
‏کردند دیدم‌ عجب‌ هیولاهایی هستند! بند سوم‌ را که‌ باز کردند، دیدم‌ قیافه‌ آشناست! در ‏‎ ‎‏برلن‌ جوانی‌ بود به‌ نام حسین که‌ عضو شاخه‌ کادرهای‌ توده‌ انقلابی‌ بود که‌ همیشه‌ ‏‎ ‎‏چکمه پایش‌ بود و شلوارش‌ را هم‌ مثل‌ نظامی‌ها توی‌ چکمه‌ می‌کرد و سبیل‌ گنده‌ای ‏‎ ‎‏داشت، او در بین‌ بچه‌های‌ کنفدراسیون‌ و دیگران‌ به‌ حسین‌ چکمه‌ معروف بود. خیلی ‏‎ ‎‏جوان بد‌دهن‌ و وقیح‌ و پررو، ضد اخلاق و مارکسیست‌ دو آتشه‌ بود. زندانی‌ در بند ‏‎ ‎‏سوم‌ همین‌ حسین‌ چکمه‌ بود. من‌ خیلی‌ جا خوردم. گفتم‌ فلان‌ فلان‌ شده‌ تو از کی‌ ‏‎ ‎‏آخوند شدی؟! از کی‌ مقلّد امام‌ شدی؟! از کی برای نجات شیعه‌ داری‌ سنّی‌کشی ‏‎ ‎‏می‌کنی؟! بی‌شرمانه جواب‌ داد من مارکسیست بودم‌ و هستم‌ و یکی‌ از راههای‌ مبارزه‌ با مذهب‌ هم‌ همین‌ است‌ و به‌ آن افتخار می‌کنم.‏

‏خوب‌ رفتم‌ آن‌ سه‌ نفر دیگر را هم‌ دیدم‌ و با خاطر جمعی‌ و اطمینان‌ از مبنا و ‏‎ ‎‏ریشه‌های‌ این‌ توطئه‌ به‌ دیدار امام‌ رفتم‌ و ماجرا را گزارش‌ دادم، ایشان بلافاصله‌ گفتند ‏‎ ‎‏این‌ مطلب‌ را به‌ مردم‌ بگویید. من‌ در یک‌ مصاحبه‌ رادیو تلویزیونی‌ و نیز طی‌ یک‌ ‏‎ ‎‏سخنرانی‌ در حسینیه‌ ارشاد موضوع‌ را برای‌ مردم گفتم‌ که‌ البته‌ تلویزیون‌ آن‌ را پخش‌ ‏‎ ‎‏نکرد. همان‌طور که‌ قبلاً گفتم‌ عوامل‌ این گروهکها هنوز کم‌ و بیش‌ در رادیو و ‏‎ ‎‏تلویزیون‌ نفوذ داشتند، ولی‌ این‌ شش نفر چند ماه‌ بعد اعدام‌ شدند.‏

خاطرات سیاسی- اجتماعی دکتر صادق طباطباییج. 3صفحه 293