مجله خردسال 9 صفحه 6

کرم شب تاب گفت :«راست می گویی، خیلی بد است که یک جوجه­ی کوچولو، خواب نداشته باشد. ولی ناراحت نباش تا آمدن خواب اردک پیش تو می­مانم!» کرم شب تاب و جوجه کوچولو کنار هم نشستند و منتظر خواب اردک شدند. آقـا خروسه، هر چه منتظر جوجو کوچولو شد به لانه نیامد. برای همین هم از لانه بیرون آمد تا جوجه کوچولو را صدا کند. حیاط تاریک تاریک بود. اما گوشه ی حیاط کنار لانه ی اردک ها یک کرم شب تاب را دید که کنار جوجه کوچولو نشسته است. آقا خروسه جلو تر رفت و دید جوجه کوچولو خواب خواب است. آرام او را بغل گرفت تا به لانه ببرد. کرم شب تاب گفت :«آقا خروسه، صبح وقتی که جوجه کوچولو بیدار شد، به او بگویید که من ندیدم که اردک چه طوری خوابش می آید. ولی دیدم که یک جوجه ی کوچولو، چه طوری خوابش می آید!» کرم شب­تاب خندید و رفت. آقا خروسه متوجه حرف­های کرم شب تاب نشد، چون هم خیلی خسته بود و هم خوابش می آمد !

مجلات دوست خردسالانمجله خردسال 9صفحه 6