عروسک دخترکوچولو گنجشک
عروسیه، عروسی
گربه کفشدوزک
زهره پریرخ
یکی بود، یکی نبود. غیر از خدا، هیچکس نبود.
قورباغه جیرجیرک
با اش بازی میکرد که صدایی شنید: «دام بلادیمبو قیژقیژ، دیمبلادیمبو قیژ قیژ!»
به اش گفت: «عروسیه، عروسی!» و را بغل کرد وتوی حیاط دوید. صدا بلندتر شد: «دام بلا دیمبـو قیژ قیژ، دیمبـلا دیمبـو قیژ قیژ.» دورو بـرش را نگاه کرد، چراغانی ندید. به ی که روی شاخهی درخت نشسته بود، گفت: «عروسی کجاست؟ خانه شماست؟»
آهی کشید و گفت: «اگر خانه ما عروسی بود که من الان اینجا نبودم. بال و پری به آب می زدم، کاکلی تاب می دادم ومیرفتم وتوی عروسیمان میخواندم، جیک و جیک و جیک، جیجیک، جیجیک.»
مجلات دوست خردسالانمجله خردسال 2صفحه 19