در همین وقت صدا بلندتر شد: «دام بلادیمبو قیژ قیژ، دیمبلادیمبو قیژ قیژ.» گفت: «عروسیه، عروسی. بیایید برویم عروسی!» با اش راه افتاد و هم دنبالش.
روی دیوار یک دید. به گفت: «عروسی کجـاست؟ خانه شماست؟» میو کرد و گفت: «آخ، اگر مـا عـروسی داشتیم روی دیوار چه کـار میکردم؟ موهایم را پف میدادم. چشمهایم را خمار میکردم و دمم را میچرخـاندم و میرفتم عروسـی و توی عروسـیمـان میخواندم با میو میو، م م میو، م م میو، م م میو...» صدا بلندتر شد: «دام بلا دیمبو قیژ قیژ، دیمبلا دیمبو قیژ قیژ.» گفت: «عروسیه، عروسی! بیایید برویم عروسی!» با اش راه افتاد و و هم به دنبالشان . توی باغچه یک دید و گفت: «عروسی کجاست؟ خانه شماست؟» قوری کشید وگفت: «عروسی! عروسی! آخ جان عروسی! ولی حیف که ما عروسی نداریم. اگر عروسی داشتیـم جستـی توی آب مـیزدم. میشدم یک خیس و خوشگل، لپهایم را باز میکردم، باد میکردم و میرفتم عروسی و میخواندم قورو قوروقور قور قور، قورقور.» صدا بلندتر و بلندتر شد: «دام بـلادیمبـو قیژقیژ، دیمبـلادیمبـو قیژقیژ»
گفت: «عروسیه عروسی! بیاید برویم عروسی!» با اش راه افتاد و و و
مجلات دوست خردسالانمجله خردسال 2صفحه 20