مجله خردسال 3 صفحه 19

توپ سفید سگ کبوتر کرم توپ بازی یکی بود، یکی نبود. غیر از خدا، هیچکس نبود. ماهی قورباغه یک روز گرم و آفتابی، ،کنار برکه دراز کشیده بود و استراحت می­کرد. همین موقع چشمش به او افتاد و دهانش آب افتاد. زبانش را دراز کرد تا را بگیرد، که یک مرتبه ازآب بیرون جهید، چون او هم با دیدن دهانش آب افتاده بود. اما قبل از این که قورباغه و بتوانند بخورند، یک محکم خورد به سر ، عصبانی شد و فریاد زد: «کی این کار را کرد؟» گفت: «من نبودم!» گفت: «من هم نبودم!» و و با تعجب به نگاه کردند. گفت: «این یک مروارید بزرگ است.» گفت: «نه، این یک پیله­ی کرم ابریشم است.» در حالی

مجلات دوست خردسالانمجله خردسال 3صفحه 19