خانهی نقاشی
سرور کتبی
دلم میخواست شنا کنم. اما در یا طوفانی بود. گفتم: «چه کار کنم؟» مامان گفت: «روی ماسهها نقاشی کن!»
یک چوب برداشتم و روی ماسهها یک خانه کشیدم. خانهام قشنگ بود. پنجره داشت. در داشت. یک آدم هم کنار خانه ایستاده بود.
یک دفعه ...
هو ووو م م م م .................... ش ش ش ش ش...
موج بزرگی آمد و خانهام را با خودش برد. آن آدم هم که کنار خانه ایستاده بود، غرق شد. ناراحت شدم، گفتم: «حالا چه کار کنم؟»
مامان گفت: «خب ... یک خانهی دیگر بکش.»
از دریا فاصله گرفتم و خانهی دیگری کشیدم. این خانه هم قشنگ بود.
پنجره داشت، در داشت، یک آدم هم کنار خانه ایستاده بود.
یک دفعه ...
فیچ ... فیچ ... فیچ ...
یک خرچنگ ار وسط خانهام گذشت و دیوار خانه را قیچی کرد. گفتم: «ا ....... این خانه هم که خراب شد. چه کار کنم؟»
مامان یک تپهی شنی را نشان داد و گفت: «بهتر نیست خانهات روی آن تپه باشد؟»
به طرف تپه دویدم و خانهی دیگری کشیدم. برای خانه در و پنجره گذاشتم. با صدف دور خانه نرده کشیدم. خانهام محکم محکم شد.
از بالای تپه به دریا نگاه کردم. این خانه را هیچکس نمیتوانست خراب کند. نه موج نه خرچنگ.
مجلات دوست خردسالانمجله خردسال 4صفحه 24