بعد دستش را روی شکمش گذاشت و گفت:
«چه ماه و ستارهی خوشمزهای! شکمم حسابی پر شد!»
بعد هم چشمهـایش را بست و خوابید. هلال ماه، توی شکم غول بزرگ شد.
بزرگ بزرگ. تا این که هلال ماه یک دایره کامل شد.
دراین موقع شکم غول مثل طبل باد کرد و ناگهان ترق... شکم غول ترکید و ماه و ستارهها ازآن بیرون آمدند و روی آسمان پخش شدند.
مجلات دوست خردسالانمجله خردسال 24صفحه 23