مجله خردسال 27 صفحه 22

من ابر هستم سرور کتبی دست­هایم را باز کردم و گفتم: «من ابر هستم.» خواهرم دست­هایش را باز کرد و گفت: «من هم ابر هستم.» توی اتاق راه رفتم و گفتم: «باد دارد مرا تکان می­دهد.» خواهرم توی اتاق راه رفت و گفت: «باد مرا هم تکان می­دهد.» دست­های من و خواهرم محکم به هم خورد. من دردم گرفت و جیغ کشیدم. خواهرم هم دردش گرفت و جیغ کشید. مامان گفت: «ابرها وقتی به هم می­خورند رعد و برق می­شود. صدای شما مثل صدای رعد است!» از حرف مادر خندیدم. خواهرم خندید.

مجلات دوست خردسالانمجله خردسال 27صفحه 22