مجله خردسال 31 صفحه 22

یک، دو، سه ... پرواز! سرور کتبی قرقره­ای برداشتم و نخ آن را به پایم بستم. گفتم: «نگاه کنید! من یک بادبادک هستم.» برادرم سرنخ مرا گرفت و گفت: «بیا تو را هوا کنم.» به حیاط رفتیم. باد برگ درخت­ها را تکان می­داد. برادرم گفت: «یک، دو، سه، آماده­ی پرواز!»

مجلات دوست خردسالانمجله خردسال 31صفحه 22