مجله خردسال 33 صفحه 17

پرنده ستاره دریایی صدف تولد پرنده تپه شنی خرچنگ یکی بود، یکی نبود. غیر از خدا هیچ کس نبود. در کنار یک دریای بزرگ، یک کوچولو زندگی می­کرد. بــا دوست بود. هر روز، می­آمد کنار آب می­نشست و با حرف می­زد و حرف می­زد. از جاهایی که­رفته بود و چیزهایی که دیده بود می­گفت. ، را خیلی دوسـت داشت. یک روز صبح زود، از خواب بیدار شد. زیر آب دریا رفت و به گفت: «امروز روز تولد است. می­خواهم تو را به او هدیه کنم!» خندید و گفت: «من دوست تو هستم. چه طوری می­خواهی مرا به هدیه کنی؟» گفت: «تو خیلی قشنگی! اگر تو را به او ندهم پس برای تولد

مجلات دوست خردسالانمجله خردسال 33صفحه 17