مجله خردسال 35 صفحه 4

بستنی خورشید سرور کتبی یک روز، خورشید در آسمان قدم می­زد که تالاپ... ازآسمان به زمین افتاد. خورشیـد به دور و برش نگـاه کرد... کواک... کواک... او توی حوض خـانه­ای افتاده بود و یک مرغابی دور او شنا می­کرد. مرغابی می­خواست به خورشید نوک بزند که خورشید پشتکی زد و از حوض بیرون پرید. خورشید رفت و رفت تا به کوچه­ای رسید که بچه­ها در آن بازی می­کردند.

مجلات دوست خردسالانمجله خردسال 35صفحه 4