مجله خردسال 37 صفحه 5

آمد بیرون و توپ را برداشت. این ور نگاه کرد. آن ور را نگاه کرد.کسی را ندید. توپ را نوک انگشتش چرخاند و چرخاند. به آسمان نگاه کرد و گفت:« انگار از آن بالا آمدی. پس بهتر است برگردی همان جا، فقط زحمت بکش و سر راهت به ابرها بگو، وقتی آشم را هم می­زنم، دوست دارم صدای تریک تریک باران را روی سقف بشنوم.» و توپ را انداخت بالا و محکم، خیلی محکم کوبید زیرش.

مجلات دوست خردسالانمجله خردسال 37صفحه 5