مجله خردسال 42 صفحه 20

قصه­های جنگل 1) یک روز وقتی که قهوه­ای مشغول چیدن میوه بود صدایی شنید. 3) قهوه­ای دوید و فورا یکی از تخمها را برداشت تا با خودش ببرد. 2) این صدای میمون سیاه بود که به دوستانش می­گفت: «نگاه کنید! شترمرغ رفته وتخمها رابرای ما گذاشته!»

مجلات دوست خردسالانمجله خردسال 42صفحه 20