مجله خردسال 45 صفحه 22

ماهی من سرور کتبی ماهی­ام دلش گرفته بود. گریه می­کرد. یک صدف توی تنگ انداختم. دور صدف چرخید. بالا رفت. پایین آمد. بعد دوباره زد زیر گریه. او را برداشتم و توی حوضانداختم. بالا آمد. دور حوض چرخید. پایین رفت، بعد دوباره زد زیر گریه. او را برداشتم و توی دریا انداختم. سوار یک موج شد. چرخید، دمش را تکان داد. می­خواستم برگردم که دوباره گریه کرد. گفتم:«چه­کار کنم؟ چه می­خواهی؟» گفت: «مرا به خانه ببر.»او را گرفتم و توی تنگانداختم. وقتی به خانه آمدیم باز هم شروع کرد به گریه. گفتم: «با تو چه کار کنم؟» گفت: «بیـا توی تنگ !» پریدم توی تنـگ و یک مـاهی شدم. آن وقت بود که ماهی­ام دیگر گریه نکرد.

مجلات دوست خردسالانمجله خردسال 45صفحه 22