مجله خردسال 49 صفحه 5

شب خانم و آقای کوتاه خسته و ناراحت به خانه برگشتند. خانم کوتاه برای آقای کوتاه چایی درست کرد. آقای کوتاه هم تلویزیون را روشن کرد تا دوست عزیزش آقای بلند را ببیند. آقای بلند در تلویزیون کار می­کرد و هر شب خبرهای شهر را برای مردم می­خواند. وقتی آقـای بلند از تلویزیـون به همه­ی مردم شهر سلام گفت، آقای کوتاه با خوشحـالی از جا پرید و گفت: «سلام دوست خوبم. حالا می­دانم چه باید بکنم!» خانم کوتاه با تعجب به آقای کوتاه نگاه می­کرد. آقای کوتاه یک سبد برداشت و توی آن چند سیب گذاشت، بعد با عجله کتش را پوشید و از خانه بیرون رفت او به اداره تلویزیون و اتاق خبرها رفت جـایی کـه

مجلات دوست خردسالانمجله خردسال 49صفحه 5