فصل اول : خاطرات عیسی جعفری

انتقال امام از زندان به منزلی در داودیه

‏من در تهران لباس فروش بودم و دوره می ‌گشتم. روزی در داودیه بودم ‏‎ ‎‏که یکدفعه دیدم از خود قلهک تا کلانتری صبا همه پاسبان‌ ها‏‎ ‎‏سوار بر ‏‎ ‎‏اسب ایستاده‌ اند. از آن طرف به آن سمت رودخانه به اصطلاح خیابان ‏‎ ‎‏ظفر رفتم. آنجا پرورشگاهی بود که به آن پرورشگاه معنوی می‌ گفتند. ‏‎ ‎‏دیدم که پاسبان ‌ها‏‎ ‎‏تا آنجا هم به صف ایستاده ‌اند. با بقچه لباسی که روی ‏‎ ‎‏دوشم بود متوجه خانه ‌ای شدم که در آنجا رفت و آمد بود. از یکی ‏‎ ‎‏پرسیدم که اینجا چه خبر است؟ گفت حضرت امام را از زندان به اینجا‏‎ ‎‏آورده ‌اند. هر چه سماجت و کوشش کردم که آنجا خدمت امام برسم ‏‎ ‎‏اجازه ندادند.‏

کتابخاطرات خادمان و پاسداران امام خمینی (س)صفحه 5