فصل اول : خاطرات عیسی جعفری

ورود به بیت امام به عنوان خدمتگزار

‏در سال 1360 حاج احمد آقا می ‌فرمایند که ما به فردی نیاز داریم که ‏‎ ‎‏شب و روز اینجا باشد و در خدمت امام قرار گیرد. خواهرم که از زمان ‏‎ ‎‏نجف در خدمت بیت امام بود مرا معرفی می ‌کند و می‌ گوید که من ‏‎ ‎‏برادری دارم که در تهران زندگی می ‌کند. ‏‏حاج احمد آقا می‌ پرسد چه کاره ‏‎ ‎‏است خواهرم ‏‏جواب می ‌دهد که دکان دارد و با کسی شریک هست.‏‎ ‎‏حاج ‏‎ ‎‏احمد آقا از سوابق من سوال می ‌کند و سپس می ‌گوید تلفن بزنید و ‏‎ ‎

کتابخاطرات خادمان و پاسداران امام خمینی (س)صفحه 6
‏بگویید بیاید. به من تلفن کردند و من دکان و خانه و زندگی ‌ام را ر‌ها‏‎ ‎‏کردم و به بیت آمدم و ماندگار شدم. روز‌‌های اول وظیفه‌ ام جواب دادن ‏‎ ‎‏به تلفن بود و اگر حضرت امام کاری داشتند بلافاصله پیغام می ‌دادند که ‏‎ ‎‏من بروم و انجام دهم. اگر ایشان ‏‏با کس دیگری هم کاری داشتند می ‌رفتم ‏‎ ‎‏خبر رامی ‌رساندم و جوابش را برای حضرت امام می ‌آوردم. آرام‌ آرام ‏‎ ‎‏رفت و آمد و گفت و شنود و نسبت به همدیگر شناخت بیشتری پیدا‏‎ ‎‏کردیم، به گونه ‌ای که به اصطلاح امام هر کاری داشتند بلافاصله زنگ ‏‎ ‎‏می ‌زدند و مرا صدا می ‌کردند و من به خدمتشان می ‌رسیدم. مثلا مُهر ‏‎ ‎‏ایشان بر اثر سجده بسیار کثیف می ‌شد من آن راتمیز می ‌کردم. علاوه بر ‏‎ ‎‏آن اگر ایشان با آقای انصاری یا آقای توسلی و گاهی وقت ‌ها حتی با‏‎ ‎‏خود حاج احمد آقا کاری داشتند به من می ‌گفتند که مثلا برو به احمد ‏‎ ‎‏بگو بیاید کارش دارم. من هم می ‌آمدم و ایشان را در جریان قرار می ‌دادم. ‏‎ ‎‏یا اگر حضرت امام پیغامی داشتند به آقایان می ‌رساندم.‏

‏چند بار هم اتفاق افتاد که من روزنامه ‌ها را پیش امام می ‌بردم؛ ‏‏روز‌‌های ‏‎ ‎‏زمستان روزنامه ‌ها کمی دیرتر می ‌رسید؛ وقتی آنها را پیش امام می ‌بردم ‏‎ ‎‏ایشان می‌ گفت من روزنامه می ‌خواهم، شب نامه که نمی ‌خواهم، سعی‏‏ کن ‏‎ ‎‏روزنامه را زودتر بیاوری. لذا من بعد از آن دیگر صبر نمی ‌کردم که ‏‏روزنامه ‏‎ ‎‏را به بیت بیاورند، خودم می ‌رفتم و از کیوسک می‌ خریدم و می ‌آمدم.‏

کتابخاطرات خادمان و پاسداران امام خمینی (س)صفحه 7