برخورد حضرت امام با کودکان خیلی مهربانه و عجیب بود. روزی عده ای از شهر دزفول برای ملاقات آقا آمده بودند و در حسینیه مستقر شدند. آقای انصاری به من زنگ زد و گفت که سه تا از بچه های شهید خدمت امام نرسیدند ولی دلشان می خواهد ایشان را زیارت کنند. شما بیا و اینها را خدمت امام ببر. من آنها را نزد امام بردم. حضرت امام در ایوان
کتابخاطرات خادمان و پاسداران امام خمینی (س)صفحه 8
روی تخت شان نشسته بودند و در حال مطالعه بودند. ایشان تا بچهها را دیدند نوازش کردند و به سر و صورتشان دست کشیدند و به هر کدامشان پانصد تومان پول دادند و من آنها را با دل خوش و روی باز آوردم.
یک بار آقای حسن صانعی پسر خودش و پسر آقای نظام زاده را به اینجا آورده بود. او به من گفت که این بچه ها دلشان برای آقا تنگ شده است، اینها را پیش امام ببر تا امام را ببینند. من آنها را نزد امام بردم. امام دست به سر و صورت آن بچه ها کشیدند و نوازش کردند سپس به من گفتند که از طرف من به هر یک از این بچه ها دویست تومان بده و بعدا هم یادم بینداز که آن را به شما برگردانم. من به هر کدام از بچه ها دویست تومان دادم. دو سه روز بعد حضرت امام در حال قدم زدن بودند. پیش شان رفتم و عرض کردم آقا فرموده بودید که آن مبلغی راکه به بچه ها دادم یادتان بیاورم. حالا آمدم فقط برایتان یاد آوری کنم که من از طرف شما به هر یک از آن بچه ها دویست تومان پول دادم. حضرت امام رفت و یک هزار تومانی برای من فرستاد. پیش خودم گفتم امام یقینا اشتباه کرده است. هزار تومان را برداشتم و پیش امام رفتم. به ایشان عرض کردم آقا تعداد بچه ها سه نفر بود و من ششصد تومان پول دادم اما شما هزار تومان برای من فرستادید. ایشان لبخندی زدند و فرمودند آن هم هدیه من به شماست.
کتابخاطرات خادمان و پاسداران امام خمینی (س)صفحه 9