فصل اول : خاطرات عیسی جعفری

محبت امام به کودکان

‏برخورد حضرت امام با کودکان خیلی مهربانه و عجیب بود. روزی ‏‎ ‎‏عده ‌ای از شهر دزفول برای ملاقات آقا آمده بودند و در حسینیه مستقر ‏‎ ‎‏شدند. آقای انصاری به من زنگ زد و گفت که سه تا از بچه ‌‌های شهید ‏‎ ‎‏خدمت امام نرسیدند ولی دلشان می‌ خواهد ایشان را‏‎ ‎‏زیارت کنند. شما بیا‏‎ ‎‏و اینها را خدمت امام ببر. من آنها را نزد امام بردم. حضرت امام در ایوان ‏‎ ‎

کتابخاطرات خادمان و پاسداران امام خمینی (س)صفحه 8
‏روی تخت ‌شان نشسته بودند و در حال مطالعه بودند. ایشان تا بچه‌ها را‏‎ ‎‏دیدند نوازش کردند و به سر و صورتشان دست کشیدند و به هر ‏‏کدامشان ‏‎ ‎‏پانصد تومان پول دادند و من آنها را با دل خوش و روی باز آوردم.‏

‏یک بار آقای حسن صانعی پسر خودش و پسر آقای نظام‌ زاده را به ‏‎ ‎‏اینجا آورده بود. او به من گفت که این بچه‌ ها‏‎ ‎‏دلشان برای آقا تنگ شده ‏‎ ‎‏است، اینها را پیش امام ببر تا امام را ببینند. من آنها را نزد امام بردم. امام ‏‎ ‎‏دست به سر و صورت آن بچه‌ ها کشیدند و نوازش کردند سپس به من ‏‎ ‎‏گفتند که از طرف من به هر یک از این بچه ‌ها دویست تومان بده و بعدا‏‎ ‎‏هم یادم بینداز که آن را به شما برگردانم. من به هر کدام از بچه ‌ها‏‎ ‎‏دویست ‏‏تومان دادم. دو سه روز بعد حضرت امام در حال قدم زدن بودند. ‏‎ ‎‏پیش ‌شان رفتم و عرض کردم آقا فرموده بودید که آن مبلغی راکه به ‏‎ ‎‏بچه ‌ها‏‎ ‎‏دادم یادتان بیاورم. حالا آمدم فقط برایتان یاد آوری کنم که من از ‏‎ ‎‏طرف شما به هر یک از آن بچه‌ ها دویست تومان پول دادم. حضرت امام ‏‎ ‎‏رفت و یک هزار تومانی برای من فرستاد. پیش خودم گفتم امام یقینا‏‎ ‎‏اشتباه کرده است. هزار تومان را برداشتم و پیش امام رفتم. به ایشان ‏‎ ‎‏عرض کردم آقا تعداد بچه‌ ها سه نفر بود و من ششصد تومان پول دادم ‏‎ ‎‏اما شما هزار تومان برای من فرستادید. ایشان لبخندی زدند و فرمودند ‏‎ ‎‏آن هم هدیه من به شماست.‏

کتابخاطرات خادمان و پاسداران امام خمینی (س)صفحه 9