فصل اول : خاطرات عیسی جعفری

علاقه امام به علی

‏علی ده روز بود که به دنیا آمده بود. آن روز مادرش‏‎[1]‎‏ علی را بغل من ‏‎ ‎

کتابخاطرات خادمان و پاسداران امام خمینی (س)صفحه 9
‏داد. من تا علی را گرفتم چشم‌ هایش را باز کرد. مادرش گفت که حاج ‏‎ ‎‏عیسی چه شانسی ‏‏داری؟ ما دو روز علی را در بغل امام گذاشتیم و ایشان ‏‎ ‎‏اذان و اقامه در گوش علی خواندند اما علی چشم ‌هایش را باز نکرد.‏

‏یک شب علی پیش من آمد و بنا کرد به گریه کردن که امام با من قهر ‏‎ ‎‏کرده است. گفتم آقا با کسی قهر نمی ‌کنند چرا با تو قهر کرده. بیا برویم ‏‎ ‎‏پیش آقا و علت را بپرسیم. علی را‏‎ ‎‏بغل کردم و خدمت حضرت امام ‏‎ ‎‏رسیدم. موقع نماز بود. به آقا گفتم علی می ‌گوید که آقا با من قهر کرده ‏‎ ‎‏است آیا شما با علی قهر هستید؟ آقا فرمودند نه حاج عیسی، من با‏‎ ‎‏هیچ‌ کس قهر نمی ‌کنم. آقا سپس آهسته به من فرمودند که موضوع ‏‎ ‎‏این ‌گونه بود که علی مدام در را باز و بسته می ‌کرد و من می‌ ترسیدم ‏‎ ‎‏دستش لای در بماند به او گفتم این کار را نکن و چون حساس است به ‏‎ ‎‏او برخورد و فکر کرد من با او قهر هستم.‏

‏حضرت امام چون علی را هنگام نماز پیش خودشان می ‌آوردند و ‏‎ ‎‏علی در کنار ایشان به نماز می ‌ایستاد لذا آن شب هم من علی را بردم و ‏‎ ‎‏دست و صورتش را شستم و او خدمت امام رفت و امام را بغل کرد و ‏‎ ‎‏بوسید و در کنار امام به نماز ایستاد.‏

‏شب‌ ها‏‎ ‎‏ساعت ده که حضرت امام می ‌خواستند بخوابند علی ‏‏مزاحمشان ‏‎ ‎‏می ‌شد با ایشان بازی می ‌کرد و نمی‌ گذاشت امام استراحت کنند. یکبار به ‏‎ ‎‏من زنگ زدند، من خدمتشان رفتم. ایشان فرمودند علی را ببر سرش را‏‎ ‎‏گرم کن تا من بخوابم. ساعت 5 / 11 هم اگر بیدار نشدم بیدارم کن. گفتم ‏‎ ‎‏چشم. علی را آوردم و همینکه روی سینه ‌ام خواباندم، علی یک گاز از ‏‎ ‎‏سینه ‌ام گرفت که سینه ‌ام زخم شد. ساعت 5 / 11 به سراغ امام رفتم و ‏‎ ‎

کتابخاطرات خادمان و پاسداران امام خمینی (س)صفحه 10
‏دیدم که ایشان در را از داخل قفل کرده ‌اند. ایشان فکر می ‌کردند من ‏‎ ‎‏نمی ‌توانم از عهده نگهداشتن علی بر بیایم و علی دوباره به سراغشان ‏‎ ‎‏خواهد رفت لذا در را از داخل قفل کرده بود که علی نتواند وارد اتاق ‏‎ ‎‏شود. از داخل آشپزخانه به داخل اتاق رفتم و بالای سر امام رسیدم. علی ‏‎ ‎‏تا امام را دید خودش را از بغل من به بغل امام انداخت. امام از خواب ‏‎ ‎‏بیدار شدند و علی را در بغل گرفتند و بوسیدند.‏

کتابخاطرات خادمان و پاسداران امام خمینی (س)صفحه 11

  • . خانم دکتر فاطمه طباطبایی.