فصل اول : خاطرات عیسی جعفری

فروتنی امام

‏روزی آقای ایوبی زنگ زد و گفت که ماسه تا‏‎ ‎‏استخاره و ‏‏سه تا‏‎ ‎‏قند و ‏‎ ‎‏مقداری آب می‌خواهیم که به دست‏‎ ‎‏حضرت امام تبرک شود. من آب و ‏‎ ‎‏قند خدمت امام بردم آنها راتبرک کردند، سپس سه بار استخاره کردند. ‏‎ ‎‏به دنبال آن عرض کردم آقا‏‎ ‎‏یک مریضی هم التماس دعا‏‎ ‎‏کرده که از شما‏‎ ‎‏بخواهم برایش دعا‏‎ ‎‏کنید. امام همه خواسته‌‌های مرا‏‎ ‎‏انجام دادند. خودم ‏‎ ‎‏خجالت کشیدم و به آقا‏‎ ‎‏عرض کردم آقاجان من در طول روز چند بار ‏‎ ‎‏مزاحم شما‏‎ ‎‏می‌شوم امیدوارم مرا‏‎ ‎‏ببخشید. ایشان سرشان را‏‎ ‎‏بلند کردند و ‏‎ ‎‏نگاه معناداری به من انداختند که هنوز هم آن نگاه در ذهنم هست سپس ‏‎ ‎‏فرمودند من دوست دارم شما‏‎ ‎‏را‏‎ ‎‏که اینجا‏‎ ‎‏می‌آیید و با‏‎ ‎‏من صحبت ‏‎ ‎‏می‌کنید.‏

کتابخاطرات خادمان و پاسداران امام خمینی (س)صفحه 17