فصل دوم : خاطرات سید رحیم میریان

بیمارستان بقیه الله جماران

‏روزی آقای دکتر عارفی به حاج احمد آقا‏‎ ‎‏و آقای کفاش‌زاده پیشنهاد کرد ‏‎ ‎‏که ما‏‎ ‎‏باید برای حضرت امام یک بیمارستان بسازیم چون اگر امام بیمار ‏‎ ‎‏شوند ما‏‎ ‎‏نمی‌توانیم ایشان را‏‎ ‎‏به جای دیگر ببریم و این برای ما‏‎ ‎‏خیلی ‏‎ ‎‏مشکل است.‏

‏ابتدا‏‎ ‎‏پیشنهاد شد که در زیرزمین حسینیه یک بهداری سرپائی درست ‏‎ ‎‏شود اما‏‎ ‎‏بعد گفته شد که آنجا‏‎ ‎‏شوفاژخانه است و هوای مناسبی ندارد و ‏‎ ‎‏باید یک فکر اساسی برای این کار کرد. بعد‌ها‏‎ ‎‏آمدند و مکان امروزی ‏‎ ‎‏بیمارستان را‏‎ ‎‏که قبلا‏‎ ‎‏باغچه بود در نظر گرفتند که یک بهداری کوچکی ‏‎ ‎

کتابخاطرات خادمان و پاسداران امام خمینی (س)صفحه 40
‏آنجا‏‎ ‎‏بسازند اما‏‎ ‎‏گفتند که اگر حضرت امام بفهمند که اینجا‏‎ ‎‏بیمارستانی ‏‎ ‎‏برای ایشان تاسیس می‌شود رضایت به این کار نمی‌دهند.‏

‏حاج احمدآقا‏‎ ‎‏و آقای کفاش‌زاده موضوع را‏‎ ‎‏با‏‎ ‎‏برادر مختار که ‏‎ ‎‏فرماندهی سپاه آن منطقه رابرعهده داشت‏‏،‏‏ در میان گذاشتند که چنین ‏‎ ‎‏عنوان شود که باید بیمارستانی برای بچه‌‌های سپاه ساخته شود چون ‏‎ ‎‏تعدادشان زیاد است و نیاز به یک بیمارستانی دارند. بر ه‏‏م‏‏ین اساس ‏‎ ‎‏بچه‌‌های سپاه نامه‌ای به فرمانده سپاه منطقه نوشتند و از وی تقاضا‏‎ ‎‏کردند ‏‎ ‎‏بیمارستانی برای آنها‏‎ ‎‏ساخته شود. نامه را‏‎ ‎‏به حضرت امام دادیم و ایشان ‏‎ ‎‏رضایت دادند که برای سپاه بیمارستانی ساخته شود و این کار اشکالی ‏‎ ‎‏ندارد.‏

‏پس از چندی مشغول ساختن بیمارستان شدیم. ساخت و ساز ‏‎ ‎‏بیمارستان به واسطه حکمی از سوی حاج احمدآقا‏‎ ‎‏به بنده واگذار شد و ‏‎ ‎‏مسوولیت خرید مصالح و لوازم و انتقال ‏‏آ‏‏ن به منطقه را‏‎ ‎‏بنده عهده‌دار ‏‎ ‎‏شدم. مخارج ساخت بیمارستان مقداری از طرف مردم، مقداری از طرف ‏‎ ‎‏سپاه ‏‏و مقداری‏‏ هم ‏‏از طرف دفتر امام تامین می‌شد.‏

‏بالاخره بیمارستان ساخته شد و چه به جا‏‎ ‎‏و چه به موقع هم بود چون ‏‎ ‎‏در سال 1365 که بحبوحه جنگ بود حضرت امام به مدت طولانی در ‏‎ ‎‏این بیمارستان ‏‏بستری بودند ‏‏و ‏‏هیچ کسی از مریضی و بستری بودن ایشان ‏‎ ‎‏خبر نداشت.‏

‏مزیت‏‏ دیگر بیمارستان این بود که در کنار بیت حضرت امام واقع بود ‏‎ ‎‏و هر وقت امام کوچک‌ترین ناراحتی پیدا می‌کردند به ‏‏آ‏‏نجا‏‎ ‎‏انتقال‏‏ می‌یافتند، ‏‎ ‎‏بدون اینکه کسی بفهمد و شایعه‌ای از طرف دشمنان پخش شود.‏


کتابخاطرات خادمان و پاسداران امام خمینی (س)صفحه 41
‏حتی خود من برای عقد دخترم از حضرت امام وقت گرفتم که صیغه ‏‎ ‎‏عقد را‏‎ ‎‏ایشان جاری کند ولی چون حضرت امام مریض و در بیمارستان ‏‎ ‎‏بستری ‏‏بودند و قرار بود که ‏‏کسی ‏‏نفهمد مقرر شد حضرت امام را‏‎ ‎‏روی ‏‎ ‎‏ولیچری سوار کنم و به حیاط بیاورم و پس از آنکه عقد را‏‎ ‎‏جاری کردند ‏‎ ‎‏دوباره ایشان را‏‎ ‎‏به بیمارستان ببرم. ‏‏آ‏‏ن روز صبح وقتی که خدمت امام ‏‎ ‎‏رسیدم دیدم حالشان بدتر شده و با‏‎ ‎‏تنفس مصنوعی در بیمارستان ‏‎ ‎‏خوابیده‌اند و به دستشان هم سرم وصل بود. ما‏‎ ‎‏که نمی‌خواستیم کسی ‏‎ ‎‏بیماری‏‏ حضرت امام را‏‎ ‎‏بفهمد با‏‎ ‎‏سختی تمام ترتیبی اتخاذ کردیم که ‏‎ ‎‏حضرت امام صیغه عقد را‏‎ ‎‏جاری کردند و الحمدلله هیچ‌کس حتی دامادم ‏‎ ‎‏و خانواده‌اش هم متوجه نشدند که امام مریض و در بیمارستان بستری ‏‎ ‎‏هستند.‏

کتابخاطرات خادمان و پاسداران امام خمینی (س)صفحه 42