فصل دوم : خاطرات سید رحیم میریان

ناراحتی قلبی امام و انتقال ایشان به بیمارستان

‏دوم و یاسوم عید نوروز سال 1365 بود که حضرت امام از ناحیه قلب ‏‎ ‎‏ناراحتی پیداکردند و به بیمارستان انتقال یافتند. من در آن زمان در ‏‎ ‎‏شلمچه بودم. بعد از دو سه روز آمدم و خبردار شدم که حضرت امام ‏‎ ‎‏مریض شده‌اند، لذا‏‎ ‎‏فورا‏‎ ‎‏خودم را‏‎ ‎‏به بیمارستان رساندم و در طول چند ‏‎ ‎‏روزی که ایشان در بیمارستان بودند من هم کمابیش در خدمتشان بودم. ‏‎ ‎‏چند روز گذشت و حال امام اندکی بهتر شد به گونه‌ای که سٍرم را‏‎ ‎‏از ‏‎ ‎‏دست امام باز کردند و ما‏‎ ‎‏طبق دستوری که آقای دکتر عارفی داده بود به ‏‎ ‎‏امام غذامی‌دادیم. روزی دکتر عارفی به من گفت که خدمت امام برو و ‏‎ ‎‏به ایشان بگو که عارفی گفته شما‏‎ ‎‏به جای اینکه دارو بخورید باید روزی ‏‎ ‎

کتابخاطرات خادمان و پاسداران امام خمینی (س)صفحه 42
‏یک سیخ کباب میل کنید. من خدمت حضرت امام گفتم. آقا‏‎ ‎‏فرمودند: ‏‎ ‎‏برو از قول من به آقای عارفی بگو که من کباب نمی‌خورم. گفتم: چشم ‏‎ ‎‏آقاجان. پیش دکتر عارفی برگشتم و موضوع را‏‎ ‎‏گفتم. دکتر عارفی گفت ‏‎ ‎‏که دوباره پیش امام برو و به ایشان بگو که کباب برای شما‏‎ ‎‏در حکم دارو ‏‎ ‎‏است و شما‏‎ ‎‏باید هر روز ظهر یک سیخ کباب بخورید. دوباره خدمت ‏‎ ‎‏امام برگشتم و گفتم: آقاجان، دکتر عارفی می‌گوید که باید کباب ‏‏بخورید. ‏‎ ‎‏امام فرمودند که برو به دکتر بگو من همین غذای ساده و معمولی را‏‎ ‎‏می‌خورم. کباب نمی‌خورم. برگشتم و حرف‌‌های امام را‏‎ ‎‏به دکتر عارفی ‏‎ ‎‏رساندم. دکتر عارفی برای بار سوم مراپیش امام فرستاد.‏

‏من خدمت امام رفتم‏‏.‏‎ ‎‏ایشان در حال خوردن سوپ بودند و یکی از ‏‎ ‎‏دختر‌ها‏‎ ‎‏و نوه‌هایشان هم پیش‌شان نشسته بودند. عرض کردم: آقاجان ‏‎ ‎‏دکتر عارفی می‌فرمایند که این کباب جزو دارو‌‌های شماست و باید شما‏‎ ‎‏آن را‏‎ ‎‏بخورید. آقا‏‎ ‎‏نگاهی به من کردند و با‏‎ ‎‏آن حالت شادی و لبخندی که ‏‎ ‎‏داشتند به من گفتند: این میز‏‎ ‎‏ر‏‏ا‏‎ ‎‏بخور. من یک نگاهی کردم و گفتم آقا‏‎ ‎‏جان من نمی‌توانم میز را‏‎ ‎‏بخورم. آقا‏‎ ‎‏فرمودند: همین طوری که تو ‏‎ ‎‏نمی‌توانی این میز را‏‎ ‎‏بخوری من هم نمی‌توانم کباب را‏‎ ‎‏بخورم‏‏.‏‏ برو به ‏‎ ‎‏دکتر بگو‏‏،‏‏ من نمی‌توانم کبا‏‏ب‏‏ بخورم. سپس خندیدند‏‏.‏‏ گویا‏‎ ‎‏حاج احمد ‏‎ ‎‏آقا‏‎ ‎‏و یکی از نوه‌‌های امام هم خندیدند.‏

‏من ‏‏آمدم ‏‏خدمت دکتر عارفی و موضوع را‏‎ ‎‏گفتم. دکتر عارفی گفت ‏‎ ‎‏خودم خدمت امام می‌روم. ایشان رفتند و حضرت امام را‏‎ ‎‏متقاعد کردند ‏‎ ‎‏که باید هر روز مقداری گوشت به عنوان کباب بخور‏‏ی‏‏د. که امام ‏‏هم ‏‏قبول ‏‎ ‎‏کردند.‏

کتابخاطرات خادمان و پاسداران امام خمینی (س)صفحه 43