فصل دوم : خاطرات سید رحیم میریان

ماجرای قتل عام حجاج بیت الله الحرام

‏در سال 1366 قرار بود که به مکه مشرف شوم. لذا‏‎ ‎‏برای خداحافظی ‏‎ ‎‏خدمت امام رسیدم. ایشان برای من دعای سفر خواندند و خداحافظی ‏‎ ‎‏کردیم.‏

‏آن سال ماجرای کشت و کشتار حجاج بیت الحرام روی داد. من در ‏‎ ‎‏متن جریان بودم و حتی شب قبل از قتل عام نیز دستگیر شده بودم. در ‏‎ ‎‏واقع بسیاری از وقایع را‏‎ ‎‏با‏‎ ‎‏چشم خودم دیده بودم.‏

‏در بازگشت ا‏‏ز‏‏ حج، برای عرض سلام خدمت حضرت امام رسیدم. ‏‎ ‎‏ایشان فرمودند: بنشین کنار من. من نشستم و ایشان پرسیدند: در کشت و ‏‎ ‎‏کشتار مکه بودی؟ عرض کردم‏‏،‏‏ بله‏‏.‏‏ فرمودند: برایم تعریف کن که چه ‏‎ ‎

کتابخاطرات خادمان و پاسداران امام خمینی (س)صفحه 52
‏اتفاقاتی روی داد. من شروع کردم به توضیح تمام وقایعی که به چشم ‏‎ ‎‏خودم دیده بودم، چندین رویداد را‏‎ ‎‏توضیح دادم و گفتم که چند پیرمرد و ‏‎ ‎‏پیر زن که طاقت راه رفتن نداشتند داخل ماشینی بودند که بلندگوی بعثه ‏‎ ‎‏روی آن قرار داشت. پلیس‌‌های سعودی وقتی به این ماشین رسیدند این ‏‎ ‎‏افراد را‏‎ ‎‏از ماشین بیرون می‌کشیدند و با‏‎ ‎‏باتوم ‏‏محکم بر سر آنها‏‎ ‎‏می‌کوبیدند ‏‎ ‎‏و آنان را‏‎ ‎‏نقش بر‏‎ ‎‏زمین می‌کردند. در این حال اشک دور چشم‌‌های ‏‎ ‎‏حضرت امام حلقه زد و فرمودند: بس است. معلوم بود که از اتفاقات ‏‎ ‎‏روی داده در آنجاخیلی ناراحت شده بودند.‏

کتابخاطرات خادمان و پاسداران امام خمینی (س)صفحه 53